از حدود 50000 ساعتی که قبل از تولد ده سالگی بیدار هستیم، تنها تعداد کمی را به خاطر می آوریم. تقریباً هیچ چیز در ذهن قبل از سه سالگی باقی نمی ماند و پس از آن تنها چند لحظه قابل بازیابی است. ساعت‌های طولانی بازی کردن، بیکار نشستن، روی مبل نشستن، ور رفتن در باغ، آزمایش کردن در آشپزخانه، کشیدن ماهی، گل و زیردریایی روی کف اتاق نشیمن - همه اینها ناپدید می شوند، گویی یک آرشیودار به طور سیستماتیک صفحات را از داستان زندگی ما بیرون می‌کشد و آنها را در اقیانوس می‌ریزد یا شب‌ها آتش می‌زند. ما در بهترین حالت، خاطره چند بو، بافت فرش، رنگ زمین بعد از باران، طعم آبلیمو و نعناع، گرما را در اولین روز تعطیلات را حفظ خواهیم کرد. این برای گذراندن یک دوره کامل کافی نیست.

اما نباید از وسعت فراموشی خود دلسرد شویم. کارهای زیادی وجود دارد که ما می توانیم - به عنوان باستان شناسان عاطفی ماهر - برای استنتاج چیزهای مهم از گذشته انجام دهیم. ما می توانیم از دو سیستم حافظه متفاوتی که ذهن ما در اختیار دارد استفاده کنیم: یک سیستم صریح و یک سیستم پنهان. در سیستم حافظه صریح همه خاطرات آگاهانه ما از رویدادها وجود دارد: تعطیلات در کوهستان، توبیخ شدن در مدرسه یا خوکچه هندی که در خانه از آن مراقبت می کردیم. با این حال، برخی از اینها ممکن است نسبت به آنچه ما واقعاً تجربه کرده‌ایم زنده به نظر برسند، سیستم صریح در واقع یک مکانیزم ذخیره‌سازی بسیار خالی است.

اما خوشبختانه، می توانیم به دومین سیستم حافظه پنهان تکیه کنیم، که مملو از اطلاعاتی است که از آن می توان استنتاجات بسیار مرتبطی را استخراج کرد. حافظه پنهان هر ایده، واقعیت، پاسخ عاطفی یا ویژگی شخصیتی است که ما از دنیای بیرون از خود در شرایطی به دست آورده ایم که فراموش کرده ایم. برای مثال، جدول ضرب را به خاطر می آوریم اما هیچ چیز از زمینه ای که در آن آن را یاد گرفتیم به خاطر نمی آوریم. ما می دانیم که چگونه باید دوچرخه سواری کنیم، اما نمی دانیم چگونه این کار را انجام داده ایم. چیزی وارد ذهن ما شده است - داده ها یا مهارتی که در اختیار داریم این را ثابت می کند - اما محیطی که در آن اتفاق افتاده است ناپدید شده است.

نقش حافظه پنهان در کشف احساسات

بسیاری از گرایش‌های عاطفی ما در سطح پنهان و نه آشکار وجود دارند. ما دقیقاً به یاد نمی‌آوریم که والدین‌مان چه چیزی در مورد ارزشمند بودن ما به ما گفته‌اند. اما چیزی که می‌دانیم این است که اکنون احساس بی‌ارزشی می‌کنیم و هیچ کاری که انجام می‌دهیم به نظر خودمان هرگز به اندازه کافی خوب نیست. یا اینکه هیچ خاطره آشکاری از نحوه‌ی یادگیری اعتماد نداریم، اما می‌دانیم که باور اینکه کسی که دوستش داریم وفادار خواهد ماند برای ما بسیار دشوار است.

این شکل از حافظه پنهان، مسیرهای وسیعی را برای کشف خود باز می‌کند. لازم نیست با وحشت فزاینده ذهن خود را برای صحنه‌های آشکار جستجو کنیم. ما هرگز به طور کامل به یاد نمی‌آوریم که والدین‌مان دقیقاً چه چیزی به ما در دو سال و نیمگی گفته‌اند. اما اصلاً نیازی به آن نداریم. می‌توانیم کار را از همین حالا و با حافظه‌های پنهانی که به آن‌ها دسترسی مستقیم داریم شروع کنیم و از خودمان سوالات مختلفی بپرسیم:

  • احساس ما نسبت به خودمان چیست؟
  • احساس ما نسبت به مردان/زنان چیست؟
  • نگرش ما نسبت به قدرت چیست؟
  • برای اینکه دوست داشته شویم فکر می‌کنیم چه کاری باید انجام دهیم؟
  • آیا می‌توان به مردم اعتماد کرد؟ آیا آن‌ها وفادار و مهربان هستند یا تاریک‌تر؟
  • آیا سزاوار بخشش هستیم یا تحقیر؟

تمام پاسخ‌های ما بر اساس حافظه‌های پنهان شکل می‌گیرند - و این پاسخ‌ها از فردی به فرد دیگر کاملاً متفاوت خواهند بود. یک فرد یاد گرفته است که مردان قوی و توانا هستند و دوست دارند روی آن‌ها حساب شود. دیگری یاد گرفته است که مردان خشمگین و انتقام‌جو هستند و نباید بدون احتیاط به آن‌ها نزدیک شد. در هر دو مورد، شرایط آشکار ورود این افکار به ذهن از بین رفته است؛ حافظه‌های پنهان به عنوان مدرکی بر وجود آن‌ها باقی خواهند ماند.

درک درمانیِ خود به معنای مطالعه‌ی شخصیت خود در زمان حال و حساس شدن نسبت به مجموعه‌ای از حافظه‌های پنهانی است که زیربنای شیوه‌ی تفکر ما هستند. چرا از رسوا شدن می‌ترسیم؟ چرا موقعیت اجتماعی برای ما بسیار مهم است؟ چرا نگران این هستیم که به ما «احمق» بگویند؟ چرا باور داریم که نمی‌توانیم در روابط مرز تعیین کنیم؟

ذهن ما پر از ویژگی‌های پنهان و سرسخت است. ما هرگز نمی‌توانیم روزی را به یاد بیاوریم که این ویژگی‌ها وارد ذهن آسیب‌پذیر دوران کودکی ما شده‌اند – اما می‌توانیم با منفعت و رهایی نهایی خود، فعالانه زیر سوال ببریم که آیا بسیاری از آن‌ها هنوز هم سزاوار ماندن در ذهن ما هستند.