یکی از توانایی‌های بی‌نظیر مدرسه، به طور نامحسوس اما قدرتمند، القا کردن این پیام است که در هر زندگی خوبی باید چه نقش مهمی ایفا شود. مدرسه به طرق کوچک و بزرگ، به ما می‌آموزد که کسانی که با وفاداری‌ هرچه بیشتر دستورات آن را دنبال می‌کنند، شکوفا خواهند شد؛ و به همان ترتیب، کسانی که بر شک و تردید، طغیان، نفرین و مخالفت اصرار دارند، شکست خواهند خورد. ما از سنین بسیار پایین تحت تأثیر قرار می‌گیریم و این باور به ما القا می‌شود که مدرسه داور نهایی موفقیت و شکست است.

وقتی والدین نگران سعی می‌کنند ترس‌های خود را در مورد اینکه سرانجام چه چیزی برای کودک کوچک و آسیب‌پذیری که موفق به آوردن آن روی زمین شده‌اند، رام کنند، عملکرد در مدرسه به عنوان یک نشانگر قابل اعتماد در زمینه خوب بودن اوضاع، به‌طور قابل‌درکی مورد توجهشان واقع می‌شود. نگرانی‌های بی‌نهایت - در مورد سلامتی، پول، وضعیت، عشق، دوستی و شهرت کودک - اگر او فقط بتواند به‌موقع تکالیف خود را انجام دهد، به سادگی از بین خواهد رفت. سرزنش والدین نتیجه وحشت وجودی است که بر روی یک عنصر متمرکز شده است که در یک نقطه خاص نشان می‌دهد که قدرت تضمین آینده را دارد: نتیجه پایان ترم. چه ثبات درونی‌ای لازم است که وقتی معلم تاریخ توضیح می‌دهد که فرزندی در مورد سوالات جنگ داخلی استعداد واقعی نشان داده است، خوشحال نشود یا وقتی معلم ریاضیات بی‌نظمی را در تکمیل نمودارهای توزیع نشان می‌دهد، وحشت نکند. ماشین‌آلات مدرسه با ساختمان‌ها، رسوم و معلمان خود، تنها چند گواهینامه دولتی را به ما نمی‌دهد؛ بلکه ادعا می‌کند که برنامه‌درسی اساسی زندگی را در دست دارد.

این می‌تواند باعث شود تا مدتی طولانی طول بکشد تا یک اخلاق پیچیده‌تر ظاهر شود: این که کسانی که در مدرسه بهترین عملکرد را دارند، لزوماً در درازمدت در زندگی موفق نیستند و بالعکس. ستارگان سابقی که زمانی می‌دانستند چگونه در امتحانات نمرات بالایی کسب کنند، اکنون ممکن است در حال سوال کردن در مورد مسیری باشند که طی کرده‌اند؛ آیا این به شادی یا حتی شناخت بهتر دنیای خارج منجر شده است؟ آنها ممکن است بی‌حال و بی‌لنگر باشند، قادر به برقراری دوستی‌های مناسب نباشند، یا در روابط بی‌ثبات و تنهایی به سر ببرند. مسیری که به نظر می‌رسید  ضامن موفقیت تضمینی است، دچار مشکل شده است.

ما نباید - تا این حد - بیش از اندازه تعجب کنیم: برنامه‌های درسی مدرسه لزوماً توسط افرادی طراحی نمی‌شوند که با دنیای خارج تعامل زیادی دارند، تجربه می‌اندوزند یا استعدادی در کار خود دارند. برنامه‌های درسی مدرسه بر اساس مطالعه دقیق مواد تشکیل‌دهنده زندگی بزرگسالان کامل طراحی نشده‌اند. از نظر تاریخی، آنها تحت تأثیر طیف وسیعی از نیروهای کمی تصادفی بودند که در طول صدها سال تکامل یافته‌اند؛ تحت تأثیر برنامه‌های درسی صومعه‌های قرون وسطایی، ایده‌های مربوط به یادگیری مبتنی بر واقعیت برخی از مربیان آموزشی آلمانی قرن نوزدهم و تأکید بر دستور زبان و منطق یونانیان باستان. به عنوان یک پدیده جمعی، آموزش فقط برای چند صد سال وجود داشته است. این یک تلاش عظیم بوده است تا به‌سادگی یک اتاق روشن، یک صندلی، یک معلم نسبتاً باصلاحیت و یک دفترچه تمرین برای همه پیدا کنیم. ما هنوز در آغاز درک آنچه واقعاً کار می‌کند هستیم.

این به درک برخی از عادات ذهنی بحث‌برانگیزی که مدارس علیرغم میل خود ممکن است در ما نهادینه کنند، کمک می‌کند. آنها می‌توانند پیشنهاد کنند که مهمترین چیزها قبلاً شناخته شده‌اند؛ اینکه آنچه هست، تمام چیزی است که می‌تواند باشد. آنها نمی‌توانند کمکی به هشدارهای زندگی واقعی ما بکنند. آنها تعداد مشخصی از موضوعات دارند که می‌خواهند در مورد آنها با ما صحبت کنند و باید تا حدی ما را از سرگردانی بیش از حد از ایده‌های خودشان منحرف کنند. آنها به ما یاد می‌دهند که مفاهیم را مجدداً به کار ببریم، نه اینکه آنها را ایجاد کنیم. آنها به ما یاد می‌دهند که انتظارات را برآورده کنیم و نه اینکه آن‌ها را تغییر دهیم.

در طول مسیر، آنها به ما یاد می‌دهند که به افرادی که در جایگاه قدرت هستند احترام بگذاریم، به‌جای اینکه به معنایی الهام‌بخش تصور کنیم که در بسیاری از زمینه‌ها، هیچ کس واقعاً نمی‌داند که چه خبر است. آنها می‌خواهند دستمان را بالا ببریم و منتظر انتخاب شدن باشیم. آنها می‌خواهند که از دیگران اجازه بگیریم. آنها به ما هر چیزی را آموزش می‌دهند به جز دو مهارتی که به طرق بسیاری کیفیت زندگی بزرگسالی را تعیین می‌کنند: دانستن اینکه چگونه شغل مناسب را برای خود انتخاب کنیم و دانستن اینکه چگونه روابط رضایت‌بخش ایجاد کنیم. آنها به ما در مورد تقسیم سلولی و نحوه اندازه‌گیری محیط دایره آموزش می‌دهند، خیلی قبل از اینکه به آن دو موضوع اصلی (و به طور شگفت‌انگیزی قابل آموزش) یعنی کار و عشق بپردازند.

البته لازم نیست که برای موفقیت در زندگی با عصبانیت در مدرسه شکست بخوریم. چیزی در ذات و صرف شورش علیه مدرسه نیز وجود ندارد. کسی را در نظر بیاورید که به معلمان فحش می‌دهد، موهایش را رنگ می‌کند، در توالت سیگار می‌کشد و سپس پس از سال‌ها مقاومت کج‌خلقانه، در شغلی متوسط در شهر رو به زوال قرار می‌گیرد. یک زندگی خوب به ما دو چیز نسبتاً دشوار نیاز دارد: دانستن اینکه چگونه به اندازه کافی با قوانین همراه باشیم تا درگیر درگیری‌های بی‌مورد با مقامات نشویم؛ و در عین حال هرگز به طور کورکورانه یا منفعلانه در اعتبار طولانی‌مدت همه چیزهایی که از ما خواسته می‌شود مطالعه کنیم، اعتقاد نداشته باشیم. ما باید از نظر ظاهری مطیع و از نظر درونی دانا باشیم.

مهمترین کاری که باید انجام دهیم این است که به یاد داشته باشیم که به درستی از مدرسه خارج شویم. از نظر فنی، اکثر ما در هجده سالگی آن را ترک می‌کنیم - رویدادی که معمولاً به وضوح در خاطره ثبت می‌شود و با تشریفات و احساسات زیادی همراه است. با این حال، بسیاری از ما در واقع در آن نقطه موفق به ترک نمی‌شویم. در بخشی عمیق از ذهنمان، ممکن است تا اواخر بزرگسالی به درجا زدن ادامه دهیم، نه دقیقاً در یک کلاس درس، بلکه در کار ذهنمان، در قفس چارچوب‌های جهان‌بینی مبتنی بر مدرسه که در این فرآیند باعث ایجاد غم و اندوه و مصالحه زیادی می‌شود.

در درجه اول، یک جهان‌بینی مبتنی بر مدرسه این اعتقاد را در ما تقویت می‌کند که کسانی که در مقام قدرت هستند می‌دانند چه کار می‌کنند و وظیفه ما این است که اطاعت کنیم. همچنین احساسی وجود دارد که همه کارها باید - زمانی که به خوبی پیش می‌رود - به طور قابل توجهی آزاردهنده، کسل کننده و تا حدودی بی‌معنی باشد، همانطور که تکالیف مدرسه از این دست بودند. مدارس به ما یاد می‌دهند که سرنخ‌هایی را که توسط بی حوصلگی خودمان ارائه می‌شود فراموش کنیم یا نادیده بگیریم. آنها می‌توانند به ما سطوح خطرناکی از صبر بیاموزند.

در تمام این مدت، مدرسه به ما می‌آموزد که مقامات خیرخواه هستند، اینکه "آنها" (کسانی که می‌دانند، ماشین، بزرگسالان) به دنبال بهترین چیز برای ما هستند و از طرف منافع بلندمدت ما صحبت می‌کنند: «ما از شما مراقبت خواهیم کرد. اگر قوانین ما را دنبال کنید، شکوفا خواهید شد. امتحان (و همه جانشینان آن) اساساً دقیق هستند. آنها، کسانی که می‌دانند، آخرین آزمون ارزش شما را تعیین کرده‌اند. شما برابر با نمره‌ای هستید که می‌گیرید».

برای اینکه به چنین شیوه‌های تفکری اسیر شویم، نیازی به نشستن در کلاس جغرافیا نداریم. ممکن است در یک دفتر که مبلمان باغ را به بازار بلژیک می‌فروشیم به این شکل فکر کنیم؛ ممکن است فرزندان خود را داشته باشیم و ظاهراً بزرگسال باشیم، اما هنوز هم مانند اینکه «امتحانات» را پشت سر بگذاریم و جام‌ها را بدست آوریم، زندگی کنیم.

شکستن قالب به چه معناست؟ ترک مدرسه چه معنایی دارد؟ دانستن موارد زیر: تضمینی برای مسیری به سمت تحقق استعدادهایمان وجود ندارد که توسط مقامات تعیین شده باشد. «آنها» نمی‌دانند. هیچ کس نمی‌داند (خوشبختانه). مسیر امن ممکن است کاملاً برای شکوفایی ما خطرناک باشد.

اشتیاق ما یک ابزار حیاتی است. به ما می‌گوید که چه چیزی به آرامی ما را می‌کشد و به ما یادآوری می‌کند که زمان کوتاه است. مقامات خیرخواه نیستند. معلمان و جانشینان آنها هیچ برنامه واقعی برای ما ندارند - مگر اینکه به نفع پیشرفت خودشان باشد. به نظر می‌رسد که آنها به دنبال خیر ما هستند اما در واقع می‌خواهند ما بازی آنها را برای منافع خودشان انجام دهیم. در پایان، آنها جایزه واقعی برای ارائه به ما ندارند. آنها به ما یک کارت رنگارنگ می‌دهند و ما را به زمین گلف و قبرستان می‌فرستند و ممکن است زندگی ما را هدر داده باشند.

نباید به خودمان به خاطر اینکه تا این مدت به آنها چسبیده‌ایم سخت بگیریم. مدرسه سیستمی بسیار چشمگیر است. ما از زمانی که کمی بزرگتر از یک صندلی هستیم زندگی را در آنجا شروع می‌کنیم. برای بیش از یک دهه، تنها چیزی است که از دنیای بیرون می‌دانیم و چیزی است که کسانی که بیشتر دوستمان دارند به ما می‌گویند باید به آن احترام بگذاریم. مدرسه با اعتماد به نفس زیادی نه تنها در مورد خود بلکه در مورد زندگی به طور کلی صحبت می‌کند. محتوای مدارس به ما به عنوان شروط آمادگی برای کل زندگی فروخته می‌شود. اما البته، نکته اصلی این است که ما را برای بودن بیشتر در مدرسه آماده می‌کند. سیستم مدرسه دربردارندۀ آموزشی عجیب در مورد نحوه شکوفایی در چارچوب قوانین عمیقاً عجیب و غریب خود است، محتوایی با ارتباطی ناکافی با دنیای خارج.

با دانستن همه اینها، ممکن است کاری که بسیار عجیب به نظر برسد انجام دهیم: سرانجام شجاعت آن را پیدا کنیم که از مدرسه درونی خود خارج شویم، اعم از اینکه در سن بیست و هشت، سی و پنج یا شصت و دو باشد؛ و شروع به مطالعه آنچه برای احترام به پتانسیل و شادی خودمان نیاز داریم کنیم، آن موضوعات اصلی واقعی که ممکن است مدت زیادی از آنها دور افتاده باشیم.