یک چیز وجود دارد که زندگی ما را بسیار پیچیده‌تر از آنچه باید باشد می‌کند: این که به ندرت پیش می‌آید که ما از این نگرانی سرکوب‌کننده که «دیگران چه فکر می‌کنند» دور بیافتیم. در دادگاه‌های ذهنمان، ما پیوسته مشروعیت خواسته‌ها و افکار خود را در ارتباط با حکم خیالی تعداد زیادی از این «دیگران» مبهم ارزیابی می‌کنیم.

این یک نگرانی قابل درک است. از نظر تکاملی، ما از نوادگان افرادی هستیم که برای هزاران نسل با حفظ جایگاه خود در سمت درست قبایلشان زنده مانده‌اند. انحراف از رسوم و آداب مستقر، عدم پذیرش سلسله‌مراتب یا فقط عجیب‌وغریب محسوب شدن می‌توانست منجر به انزوا، طرد و در نهایت مرگ شود. اهمیت دادن به افکار دیگران یک مزیت سازگاری مهم بود.

با این حال، این فشار اجتماعی امروز در تربیت فردی نیز بسیار رایج است. نقش قدرتمند والدین، همسالان و مدارس ما به این معناست که تا زمانی که به بزرگسالی می‌رسیم، احتمالاً مجموعه‌ای قابل توجه از ارزش‌های جمعی را در مورد هر چیزی از آنچه به عنوان موفقیت یا شکست محسوب می‌شود، چه کسی قابل‌ تحسین و چه کسی شایسته سرزنش است گرفته تا این که چه کسی شایسته است که تحصیل‌کرده خوانده شود یا یک خانه «خوب» داشته باشد، چه چیزی یک شغل درخور را شکل می‌دهد و چه نوع زندگی عاشقانه‌ای مناسب است، جذب کرده و به جان سپرده‌ایم.

در نتیجه این آموزش نیرومند - اما رمزنگاری‌شده - ما خطی باریک و محتاطانه را دنبال می‌کنیم. ممکن است از یک گزینه حرفه‌ای جالب صرف نظر کنیم زیرا مادرمان و دوستانش به هیچ عنوان آن را تایید نمی‌کنند. یا ممکن است در شغلی که جالب‌ترین قسمت‌های وجود ما را به کار نمی‌گیرد بمانیم چرا که افرادی که با آنها در دانشگاه بودیم آن را معتبر می‌دانند. ما ممکن است رسماً آزاد باشیم که ترجیحات خود را دنبال کنیم، اما در واقعیت ما تحت فشارهای پنهان برای انطباق خود با سناریوهای قبلی به سر می‌بریم.

در جستجوی یک زندگی ساده‌تر و فردی‌تر، چه استراتژی‌هایی می‌تواند ما را از این احترام بیش از حد به قضاوت دیگران آزاد کند؟ ما می‌توانیم سه مکانیسم اصلی برای کاهش بار فکر گروه‌زدگی را شناسایی کنیم.

1) دیدگاه اشرافی

واژه «اشرافی» معمولاً به تصوراتی از افراد با کلاه‌های مخروطی، قلعه‌ها و تبار قدیمی اشاره می‌کند، اما در شکل خالص خود، به چیزی بسیار متفاوت و بسیار مفیدتر اشاره دارد: شخصی که ذهن خود را دنبال می‌کند، به‌طور مستقل استدلال می‌کند و به‌طور غریزی نسبت به فرضیات عمومی مشکوک است. وفاداری ما به دموکراسی متأسفانه به‌ندرت محدود به این اعتقاد کاملاً منطقی می‌شود که رهبران باید با رأی‌گیری عادلانه از سوی تمام شهروندان انتخاب شوند. در عوض، به‌طور مشکل‌آفرینی، غرایز دموکراتیک ما تمایل شدیدی به این فرض دارد که جامعه ما باید در همه امور، از میزان پول مورد نیازمان تا نحوه تربیت فرزندان خود، حتماً اجماع صحیحی داشته باشد. برعکس، یک اشراف‌زاده ذهنی فرض می‌کند که اجماع عمومی در بسیاری از موارد ممکن است اشتباه باشد. این نگرش ناشی از غرور یا تکبر نیست؛ بلکه از شناخت مستمر برخی از اشکالات اساسی در تفکر جمعی ناشی می‌شود.


برای شروع، فرضیات جامعه همیشه تعمیم‌های گسترده‌ای هستند: آنها در بهترین حالت، بیانیه‌هایی درباره آنچه اکثر مردم دوست دارند یا دوست ندارند، هستند. افکارسنجی‌های عمومی گاهی اوقات تعمیم‌های کاملاً دقیقی هستند - اما این به ما نمی‌گوید که آنها برای موارد خاص ما چقدر مرتبط هستند. موزه لوور، به توافق عموم، یکی از جالب‌ترین موزه‌های جهان است و به‌عنوان جاذبه‌ای که بازدید از آن در هنگام حضور در شهر پاریس ضروری‌ است در نظر گرفته می‌شود. اما یک مسافر با دیدگاه اشرافی‌تر (که ممکن است در یک خوابگاه جوانان اقامت داشته باشد) ممکن است به طور کامل از این مکان صرف نظر کند و در عوض وقت خود را صرف بررسی سیستم جمع‌آوری زباله‌های پایتخت کند - زیرا این علاقه قلبی آن‌ها است.

ما به‌طور کلی در تشخیص محدودیت‌های خرد جمعی زمانی که با تخصص آشکار در تضاد است، خوب هستیم: ما فکر نمی‌کنیم که یک جراح چشم باید درمان‌های خود را بر اساس «آنچه اکثر مردم فکر می‌کنند» قرار دهد. اما ما به‌طور مشابه این ایده را که می‌توانیم کارشناسان خود و نیازهایمان باشیم، نمی‌پذیریم. یک رمان تحسین‌شده نه به دلیل بررسی دقیق مطالب آن و تطابقش با ایده‌آل شخصی ما، بلکه به دلیل آنچه بسیاری از مردم متفق‌القول چشمگیر می‌دانند، اعتبار خود را دریافت کرده است - و با این حال، ما تمایل داریم بلافاصله تصور کنیم که باید از آن لذت ببریم و باید به زودی آن را بخوانیم. رویکرد اشرافی واقعی این نیست که نظرات دیگران را کوچک بشماریم، بلکه آن‌ها را آن‌گونه که هستند ببینیم: توضیحی درباره آنچه بسیاری از مردم مهم می‌دانند، که هیچ نفوذ ویژه‌ای در تعیین اینکه ما، به‌عنوان افراد، باید چه احساسی داشته باشیم یا در آینده چه کاری انجام دهیم، ندارند.

فردی با دیدگاه اشرافی درک خوبی از تاریخ دارد. آنها از این آگاه هستند که اتفاق نظرها با گذشت زمان به‌طور چشمگیری تغییر می‌کنند. ایده‌های چهل سال پیش در مورد ازدواج یا کار، سیاست یا جنسیت اکنون اغلب برای ما عجیب یا احمقانه به نظر می‌رسند. ذهن اشرافی درس می‌گیرد که حقایق «آشکار» امروز نیز به همان اندازه شکننده هستند و بنابراین احساس نمی‌کند که به آن‌ها احترام یا تبعیت خاصی بدهکار است.

ذهن اشرافی همچنین از ویژگی عجیب شکل‌گیری اجماع شگفت‌زده می‌شود. لزومی ندارد که واقعاً همه با یک ایده اصلی موافق باشند. اغلب آنچه ظاهر اجماع را تقویت می‌کند، این فرضیة (اشتباه) در نظر هر فرد است که چیزی همة دیگران را متقاعد کرده است. به عنوان مثال، شخص A در مورد یک ایده تردید دارد اما آنها را پنهان نگه می‌دارد زیرا تصور می‌کند که شخص B در اعتقاد خود محکم است - اما در واقع، شخص B نیز تردیدهای خود را دارد و راجع به آن‌ها سکوت می‌کند زیرا شخص A به نظر یک حامی سرسخت است. ذهن اشرافی از کمدی تاریک موجود در روانشناسی اجماع آگاه است.

ما برای اشرافی محسوب شدن نیاز به یک سند ثبت‌شده نداریم؛ آنچه مهم است اعتقاد به این حکم عقلانی است که «آنچه اکثر مردم فکر می‌کنند» راهنمای منطقی‌ای برای زندگی ما نیست و هیچ‌گاه هم نباید باشد.


2) خودمان را بیشتر دوست داشتن

دومین مکانیسم برای اهمیت کمتر دادن به این که دیگران چه فکری می‌کنند، این است که خودمان را کمی بیشتر دوست داشته باشیم. ما تمایل داریم که تأیید دیگران را طلب کنیم و به این که آنها چگونه ما را می‌بینند در نسبت معکوس با این که چقدر راجع به خودمان فکر خوب می‌کنیم، اهمیت می‌دهیم. اگر ما - مستقل از دیگران - مطمئن بودیم که خوب هستیم، دیگر تحت تأثیر ارجی که دیگران به ما می‌نهند، قرار نخواهیم گرفت. ولی به دلایل متعددی که ناعادلانه اما به نظر قانع‌کننده هستند، ما تمایل داریم راجع به سرشت خودمان فکرهای بسیار بدی کنیم.

برای شروع، ما هر جنبه از تنبلی، سردرگمی و اشتباه خود را می‌شناسیم. ما خود را در مواردی چون ناامید کردن دیگران، خراب کردن فرصت‌هایمان و انجام کارهای احمقانه، استاد می‌دانیم در حالی که اطلاعات قابل مقایسه‌ای در مورد زندگی دیگران نداریم (که تمایل دارند نقص‌هایشان را از تصویر عمومی خود حذف کنند). به طور طبیعی، ما سپس فرض می‌کنیم که عجیب‌تر و کمتر شایسته از دیگران هستیم و در عوض به دنبال - و نگران از دست دادن - نظر خوب غریبه‌هایی هستیم که به نظر می‌رسد با ما در هیچ یک از حماقت‌هایمان اشتراکی ندارند. اما، البته، ما بیش از حد خیرخواه دیگران  و در مورد شخصیت خودمان بیش از حد سختگیر هستیم. نباید واقعیت درونی خود را با نقاب‌های فریبنده کسانی که در اطراف ما هستند، مقایسه کنیم.

ما سزاوار آن هستیم که کمی از نگرشی را که یک والد خوب نسبت به فرزند خود دارد، به خودمان بدهیم. این نوع والد به دلیل وفاداری که از خود در قبال فرزندی که با دشواری مواجه شده است نشان می‌دهد، افسانه‌ای است. کل دنیا ممکن است مسخره کند، اما والد ثابت قدم می‌ماند: آنها می‌توانند در خود این توانایی را پیدا کنند که در مورد هر مسئله‌ای، طلاق، رسوایی جنسی، دادرسی کیفری یا اتهامات سرقت ادبی حالت توبیخی پیدا نکنند. هنگامی که دیگران مسخره می‌کنند، والد هر روز در کنار فرزندش - یا حتی در آن طرف میله‌های زندان - حاضر می‌شود. این نوع رفتار ممکن است به عنوان یک انحراف بیولوژیکی خوانده شود که به ما چیزی در مورد شایستگی‌های واقعی فرزند مورد نظر نمی‌گوید، اما در آن چیزی عمیق‌تر و جالب‌تر در جریان است. والد به دلیل یک دلیل اساسی در کنار فرزند می‌ماند: والدین فرزندانشان را به طور کامل درک می‌کنند.

آن‌ها می‌دانند که از نگاه بیرونی، همچین فرزندی را می‌توان به عنوان یک آدم «بزهکار»، «احمق» یا «مضر» طرد کرد. اما هیچ انسانی را هرگز نمی‌توان به سادگی به بدترین لحظه‌ای که داشته است تقلیل داد - و هر بدترین لحظه یک تاریخچه طولانی دارد که دانستن آن همواره دلسوزی زیادی ایجاد می‌کند. هرچه بیشتر از کسی بدانید، دشوارتر می‌شود که آن‌ها را با یک شعار خصمانه مضحکه کنید. کینه فقط نتیجه ایستادن بیش از حد دور است، جرات نکردن تحقیق در مورد اینکه یک شخص واقعاً کیست یا چه چیزهایی را تجربه کرده است. در نهایت، تعداد کمی هیولا وجود دارد؛ بیشتر آنها حاصل قضاوت‌های عجولانه هستند.

این به این دلیل است که والدین آنقدر نزدیک به فرزند خود هستند - زیرا آنها از لحظه اول کودک در کنار او بوده‌اند و شاهد تقلا‌های او و گذشتة او بوده‌اند - که به طور طبیعی تمایل به نشان دادن همدلی پیچیده‌ای با او در آن‌ها پدید می‌آید. آنچه از دور ممکن است حماقت، حرص و طمع، فساد یا بیماری به نظر برسد، از طریق درک ظریف و دقیق کل داستان، چیز بسیار متفاوتی می‌نماید. اگر واقعاً می‌دانستیم که هر کس چه چیزهایی را پشت سر گذاشته است، می‌توانستیم برایش گریه کنیم. والدین فرزند خود را دوست دارند زیرا آنها را درک می‌کنند. والدین به دلایل خوبی کمترین افراد تحت تاثیر اجماع‌ها در جهان هستند. جای تعجب نیست که آنها در برابر دروازه‌های زندان منتظر فرزندانشان می‌مانند.

اگرچه به ندرت از آن صحبت می‌شود، این طرز فکر برای ما یک الگو برای نگاه به خودمان و بررسی خطاهایمان فراهم می‌کند. این یک جایگزین برای شرم و خودستیزی دائمی است. هنگامی که ما بیش از حد به خودمان سخت می‌گیریم و ارزش خود یا حق وجود داشتنمان را زیر سوال می‌بریم، به این دلیل است که ما به طور کامل بررسی نکرده‌ایم و به خود یادآوری نکرده‌ایم که ما بودن چقدر دشوار است. ما ممکن است احساس کنیم که از زندگی خود بیشترین بهره را نبرده‌ایم، اما این به دلیل آن نیست (همانطور که تمایل داریم دائماً خود را با این فکر مجازات کنیم) که ما انسان‌های پوچ یا علافی هستیم، بلکه به این دلیل است که از یک گذشتة بسیار دشوار آمده‌ایم و در این مسیر با شیاطین بسیاری مبارزه کرده‌ایم. مانند والد مهربان ایده‌آل، باید گذشته را به خوبی به خاطر بسپاریم و برای مشکلاتی که ایجاد کرده است، دلسوزی و همدردی داشته باشیم؛ و مانند والد مهربان ایده‌آل، باید اصرار کنیم که علیرغم همه چیز، ما عزیز و درخور ایمان داشتن به خود هستیم.

اگر بتوانیم دیدگاه والدینی را در مورد خودمان پرورش دهیم، صرف نظر از آنچه بقیه جهان فکر می‌کنند، می‌توانیم به طور مشروع (و بدون اینکه در دام بزرگنمایی خودبینانه‌ افتاده باشیم) خودمان را علیرغم همه چیز شریف و شایسته توجه ببینیم. و اگر بتوانیم همدلی مناسب و شایسته‌ای نسبت به خودمان احساس کنیم، اهمیتی که به قضاوت دیگران می‌دهیم کاهش می‌یابد: در نهایت، مهم نیست که آیا آنها ما را تکریم می‌کنند یا دوست دارند؛ ما خودمان را دوست داریم و به اندازه کافی به خود احترام می‌گذاریم تا دوام بیاوریم.

3) اعتماد به تجربه شخصی خود

سومین مکانیسم برای اهمیت کمتر دادن به نظر دیگران، اعتماد بیشتر به تجربه شخصی خود است. ممکن است عجیب و به راستی کمی توهین‌آمیز به نظر برسد که بگوییم ممکن است نتوانیم تشخیص دهیم که از چه چیزی لذتی می‌بریم یا افکار و خواسته‌های واقعی ما چیست، اما در طول زندگی خود، ما به گونه‌ای شرطی شده‌ایم که پاسخ‌های درونی خود را با نتیجه‌های اجتماعی تثبیت‌شده هماهنگ کنیم - تا حدی که ممکن است تقریباً کاملاً با دیدگاه‌های اصیل خود قطع ارتباط کرده باشیم.

اگر نقد برجسته‌ای بخوانیم که به ما اطلاع می‌دهد یک کافه خاص بهترین کافه شهر است، ممکن است به طور غریزی احساس کنیم که وقتی در آنجا هستیم، اوقات خوبی داریم. اگر به ما گفته شود که فیلم خاصی شاهکار است، تمایل داریم به طور خودکار تحت تأثیر آنچه می‌بینیم قرار بگیریم. با احترام به قضاوت دیگران، ممکن است ما به سیگنال‌های کمرنگ - اما همیشه شنیدنی - که ذهن خودمان برایمان می‌فرستند، گوش ندهیم.

در این زمینه، باید یادمان باشد که بیشتر کودک مانند باشیم. از آنجایی که کودکان نمی‌دانند چگونه باید فکر کنند، به طور طبیعی با احساسات واقعی خود همراه می‌شوند - و گاهی اوقات به قضاوت‌های شگفت‌انگیز و پیشگویانه ای دست می‌یابند. با اعتماد به ذهن خود، آنها به ما می‌گویند که مادربزرگ کمی خودخواه است یا اینکه عنکبوت‌ها زیبا هستند؛ آنها به طور ناگهانی می‌گویند که یک عروسی مجلل بسیار خسته کننده بود یا اینکه بهترین چیز در دنیا این است که روی زمین دراز بکشید و به سقف نگاه کنید.

وقتی از محدودیت‌های آنچه دیگران فکر می‌کنند و نحوه فرض کردن اینکه ما باید احساس کنیم، رها می‌شویم، آزاد می‌شویم تا کشف کنیم که چه چیزی واقعاً برای ما مهم است، هر چند عجیب یا غیرعادی به نظر برسد. ما می‌توانیم نزد خودمان کشف کنیم که چه سبک زندگی ما را خوشحال می‌کند، و واقعیتی که ممکن است برای دیگران احمقانه یا خنده‌دار یا بیهوده به نظر برسد، ما را به ویژه ناراحت نکند. ما قصد نداریم که مردم را شوکه کنیم یا به آن‌ها توهین کنیم - زیرا تمرکز بر شوکه کردن دیگران همچنان تمرکز بر چیزی است که دیگران فکر می‌کنند. بله، البته اگر تأیید همکلاسی‌هایمان را داشته باشیم خوب است، اما اگر نمی‌توانیم آن را داشته باشیم، می‌توانیم با بی‌تفاوتی معتدل به زندگی خود ادامه دهیم. آنها ممکن است تعدادشان بیشتر باشد، اما این زندگی ماست و نباید با ارزش‌هایی که با بینش و شادی خودمان صادق نیستند، هدر شود.

با چنین آزادی ذهنی، بسیار آسان‌تر می‌شود آنچه را که از ابتدا می‌خواستیم، زندگی کنیم، یعنی زندگی با اعتماد به نفس بیشتر.