ما چند روز را در سفر کاری در شهری سپری می‌کنیم که در آنجا کسی را نمی‌شناسیم. وقت شام است و در اتاق هتل احساس تنگی نفس می‌کنیم و خیابان‌های اصلی را دنبال می‌کنیم تا جایی برای غذا خوردن پیدا کنیم. بارها و رستوران‌ها مملو از زوج‌های عاشق و گروه‌های دوستان شاد هستند. ما با احتیاط وارد یک رستوران می‌شویم، اما وقتی گرما و فضای دوستانه را درک می‌کنیم، دچار خودآگاهی شدیدی می‌شویم. ما سرخ می‌شویم و قبل از اینکه پیشخدمت فرصت کندکه برای ما صندلی بیاورد، از آنجا خارج خواهیم شد. سرانجام یک ساندویچ خشک‌شده را در کیوسک ایستگاه پیدا می‌کنیم که آن را به‌طور پنهانی روی یک نیمکت پارک در نزدیکی کبوترهایی که در حال پرسه زدن هستند می‌خوریم.

خوردن غذا به تنهایی در مکان‌های عمومی می‌تواند یکی از بزرگترین مشکلات زندگی روانی باشد. می‌تواند یک آزمایش استثنایی باشد زیرا ما را مجبور می‌کند با مجموعه‌ای از افکار دست و پنجه نرم کنیم که بیش از حد زندگی خود را به پشت گوش انداخته‌ایم، اینکه ما ذاتاً موجودی غیرقابل قبول هستیم، از بدو تولد متفاوت، مطرود، بیمار، غیرجذاب برای دیگران، هدفی برای تمسخر پنهان یا تمسخر آشکار، نالایق برای عشق و در عمق وجود گناهکار. ممکن است این فرضیه صریح را در ذهن نداشته باشیم که از نشستن در کنار خودمان خودداری می‌کنیم، اما مقیاس خجالت ما نشان‌دهنده شک و تردید نهفته در وجودمان است.

میزان عشقی که ما به عنوان بزرگسالان احساس می‌کنیم تا حد زیادی نتیجه چگونگی مراقبت از ما توسط چند چهره مهم در دوران کودکی‌مان است. هیچ کس با توانایی دوست داشتن و تحمل خود به تنهایی به دنیا نمی‌آید؛ ما یاد می‌گیریم که خودمان را آرام کنیم و به خودمان اهمیت دهیم، ابتدا با تجربه نگاه مهربان دیگران، و سپس با درونی کردن اطمینان و مهربانی آنها. در نهایت این مهربانی را در سال‌های متمادی در شرایط انزوا برای خود بازگو کنیم. خوش شانس‌ترین افراد در میان ما، کسانی هستند که هیچ تردیدی در سفارش غذا در یک میز برای یک نفر ندارند، آن‌ها احتمالاً در جایی در گذشته دور از طریق تحسین دیگران احساس امنیت کرده باشند، احساسی که اکنون از شک و تردیدهایشان در این باره که اگر به تنهایی به رستورانی بروند که همه در آن زوج هستند و غذا سفارش بدهند، مسخره خواهند شد، جلوگیری می‌کند . شاید وقتی کمی بزرگتر از یک بالش بودند، به آنها این حس قدرتمند داده شد که حق وجود دارند، اینکه آنها یک دارایی مهم برای جهان هستند، دیگران باید از دیدن آنها خوشحال باشند، به این معنی که اکنون، حتی وقتی مراقبان دیگر در اطرافشان نیستند، می‌توانند تصور کنند که خندۀ بلندشده از میز کناری از سر تمسخر آن‌ها نیست و آنها لیاقت این را دارند که یک سبد نان دیگر و روزنامه عصرانه بخرند و در رستوران بمانند.

اما افراد کمتر خوش شانس در میان ما چنین پتوی عاطفی‌ای ندارند. صرف نظر از دستاوردها یا موقعیت اجتماعی‌مان، ما هرگز از احساس اینکه همه در حال تمسخر ما هستند و دلیل خوبی برای آسیب رساندن به ما دارند، دور نیستیم. ما باید با تلاش آگاهانه، کاری را انجام دهیم که دیگران با تلاش‌های شخصی آموزش دیده‌اند. یک طرف ذهن باید طرف دیگر را آرام کند، باید صداهای اطمینان‌بخشی را که هرگز به طور ذاتی دریافت نکرده‌ایم، ایجاد کند، باید ما را آرام کند زیرا هیچ کس دیگر هرگز این کار را برایمان نکرده است. اگرچه در حال حاضر تنها در رستوران نشسته‌ایم، باید تلاش کنیم تا تصویری از بقیه زندگی خود حفظ کنیم: دو روز پیش با دوستانمان (که نمونه‌های خوبی از آنها در خاطر داریم) می‌خندیدیم، فردا در بحث شدیدی با برخی از همکاران خود خواهیم بود، ما قبلاً دوست داشته شده‌ایم و در آغوش دیگران محکم نگه داشته شده‌ایم. ما اکنون تنها هستیم، اما در نهایت از نظر اجتماعی طرد نشده‌ایم.

ما باید به یاد داشته باشیم - در طول مسیر - کسی هرگز به ما فکر نمی‌کند، به بهترین معنای ممکن. مردم بیشتر اوقات به یکدیگر بی‌تفاوت هستند. آنها وقت خود را صرف توطئه و نفرت نمی‌کنند؛ آنها فقط اهمیتی نمی‌دهند. شخصی که با یک گروه از دوستان شوخی می‌کند، برنامه شب خود را برای مسخره کردن ما تغییر نداده است. فردی جذاب که در حال صحبت عمیق با یک همراه است، در مورد اینکه چقدر منزوی و زشت هستیم، حرفی نمی‌زند. اینها صداهایی در سر ما هستند، نه بر زبان آنها.

ما همچنین باید از این ایده آرامش بگیریم که در برخی مواقع، شرافت و بزرگی در متمایز بودن وجود دارد، در این جریان اکه همیشه بخشی از گروه نباشیم، وقت خود را برای خارج شدن از جریان اجتماعی عادی صرف کنیم تا بتوانیم بشریت را از زاویه تنهایی غیرمستقیم بنگریم. فردی که موقتاً بی‌دغدغه و منزوی است، امتیازاتی دارد و امکان دستیابی به بینش‌هایی را دارد که در اختیار کسانی که همیشه در محاصره گفتگوی آشنایان هستند، نیست. بزرگترین قهرمان ناهارخوری تنها، نقاش آمریکایی ادوارد هاپر، می‌دانست که چگونه باید اعتبار مناسب را به کسانی که خارج از جمع هستند، عطا کند، کسانی که می‌توانند ایده‌هایی را که توسط جمعیت تأیید نشده‌اند، کسانی که تنهایی‌شان روحشان را عمیق می‌کند و ممکن است ما دوستی‌ با آن‌ها را آرزو کنیم. این شخصیت تنها از اسف‌بار بودن دور است؛ او مرکز ژرفا و بینش آرام است. ما ممکن است آرزو کنیم که با او بنشینیم، نه اینکه برای وضعیتش متاسف باشیم.

آنچه در مورد اضطراب در مورد غذا خوردن به تنهایی وجود دارد این است که ما احساس می کنیم تنها کسانی هستیم که از آن رنج می‌بریم. ما فکر می‌کنیم باید در حضور تعداد زیاد افراد آرامش داشته باشیم. کسانی از ما تنهایند و خجالتی، اما نه منحصر به فردند، نه فرق  چندانی با بقیه آدم‌ها دارند و نه بدبخت و قابل ترحم هستند. ما فقط باید هر از گاهی از یک شب به تنهایی لذت ببریم تا چیزها را از بیرون در نظر بگیریم و در این روند، قلب خود را برای عمیق‌ترین نوع دوستی آماده کنیم.