اکثر ما، در هنر نفرت از خود، فوق‌العاده با استعداد هستیم. اگر با یک غریبه به همان شیوه‌ای که معمولاً با خود رفتار می‌کنیم، رفتار کنیم، ممکن است به دلیل قساوت دستگیر شویم. در لحظات بی‌حالی خود، خود را با آنچه که به طور ایده‌آل می‌خواهیم باشیم مقایسه می‌کنیم - و نمی‌توانیم خود را ببخشیم که چقدر از آرمان‌های خود فاصله گرفته‌ایم. ما تاریخچه صمیمی‌خود را جستجو می‌کنیم، اشتباهات بسیاری را که مرتکب شده‌ایم، افرادی را که ناامید کرده‌ایم و کارهای شرم‌آور گفته و انجام داده‌ایم ردیابی می‌کنیم و از وجود خود ناامید می‌شویم.

کمی‌خود‌انتقادی ممکن است، در برخی مواقع، ابزار ارزشمندی باشد. سیستم آموزشی ما به طور منطقی به ما می‌آموزد که خیلی زود از خود راضی نباشیم - و نقاط ضعف خود را تجزیه و تحلیل کنیم. در کلاس درس، یاد می‌گیریم که نسبت به بازخورد باز باشیم و برای بهبود اشتباهات خود تلاش کنیم. ما به قدری خوب در مشاهده فرصت‌های بهبود مهارت پیدا کرده‌ایم که خود را در معرض یک خطر  بسیار قدرتمند قرار می‌دهیم: انواع بیهوده و بیش از حد خود‌انتقادی، اشکال خود‌آزاری که به ما چیز جدیدی نمی‌آموزد، که روحیه ما را در مواجهه با دیگران تضعیف می‌کند و تنها تردید و عملکرد ضعیف را الهام می‌بخشد.

ما باید ارزش خود‌ترحمی را دوباره بیاموزیم. ما باید به طور منظم چند فکری را در ذهن خود بچرخانیم که می‌تواند بدترین خود‌اتهام‌زنی‌های ما را تصحیح کند.

1. شکست‌خوردن هنجار است

نباید تعجب کنیم که زندگی بی‌نقصی را که به طور ظالمانه فرض می‌کنیم مسئولیت آن را داریم، نمی‌گذرانیم، خاصه وقتی که اطلاعات بسیار کمی‌در مورد خود و شرایط زندگی‌ای که واقعاً لازم است داریم. نباید وحشت‌زده باشیم که در زمینه عشق و کار، دوستی و خانواده، به این دلیل که ابزارهای بسیار کمی‌داریم که برای زندگی با حکمت واقعی ضروری است، بسیار شکست می‌خوریم. نکته این نیست که آیا ما مرتکب اشتباه خواهیم شد یا نه، بلکه این است که چگونه بد و در چه زمینه‌ای مرتکب اشتباه خواهیم شد. شکست اجتناب‌ناپذیر است.

2.همه آشفته هستند

اینطور نیست که ما به طور منحصر به فردی احمق باشیم. ما فقط بسیار بیشتر از دیگران در مورد خود می‌دانیم. ما نمی‌بینیم که درون دیگر مردم چه اضطراب، شرم یا پشیمانی وجود دارد. آنها این موارد را با مهارت پنهان می‌کنند و ما نمی‌توانیم آن را با قدرت کافی تصور کنیم، اما باید فرض کنیم که وجود دارد. وقتی با فردی شیک‌پوش و موفق روبرو می‌شویم که وارد اتاق می‌شود، باید فرض کنیم که آنها - پشت صحنه - اضطراب‌های گزنده و پشیمانی‌ها، زمان‌های خشم و ناامیدی شدیدی دارند. ما می‌توانیم به آنها اعتماد کنیم که به درها برخورد می‌کنند، خود را احمق می‌دانند و در بیشتر زندگی خود در یک وضعیت آشفته هستند. و ما می‌دانیم که اینطور نیست زیرا ما در مورد آنها چیزی می‌دانیم، بلکه به این دلیل که جرات می‌کنیم طبیعت انسانی را به طور کلی بشناسیم و به یاد داشته باشیم.


3. ما به طور مناسب توسط تاریخچه‌هایمان مجهز نشده بودیم

ما باید زندگی‌نامه‌های خود را در تمامیت آنها در نظر بگیریم: نه فقط موانع، بلکه کل مسیر زندگی ما. چیزهایی وجود دارد که در گذشته توسط دیگران برای ما اتفاق افتاده است که می‌تواند در توضیح شکست‌های فعلی ما کمک کند. ما مسئول همه چیزهایی که هستیم و انجام می‌دهیم نیستیم. ما تا حدی قربانی نیروهایی هستیم که خارج از کنترل ما هستند. ما در کنترل کامل خود نیستیم و نباید خودمان را برای هر کلمه و عمل احمقانه‌ای پاسخگو بدانیم.

4. مغز ما بسیار معیوب است

بخش عمده‌ای از آنچه در زندگی ما پیچیده و دردناک است می‌تواند به نقصان‌های اندام اصلی تعیین‌کننده‌ای که با آن مواجه شده‌ایم، یعنی مغز ما، نسبت داده شود. با وجود شکوهمندی مغز، این اندام همچنین بسیار غیرقابل اعتماد، کور، فراموشکار و گمراه‌کننده است. مغز می‌توانند ما را فقط به خاطر لبخندی دلپذیر عاشق کسی کنند. مغز برای جستجوی لذت بر وظیفه مهندسی شده‌ است وما از چیزهایی می‌ترساند که خطری ندارند و هنگامی‌که مشکلات بزرگی در انتظار ما هستند، به ما هشدار نمی‌دهد. مغز از تأمل در تجربه متنفر است و به حواس‌پرتی و اجتناب از همه بینش‌های اضطراب‌آور اما مهم اعتیاد دارد. ما در حال عبور از زندگی‌های پیچیده با ابزاری بسیار نامناسب هستیم.

5. خود درونی

ارزش کل ما به چیزهای خارجی وابسته نیست. ما تنها دستاوردهایمان نیستیم. موفقیت مادی فقط بخشی از ما است، اما قسمت‌های دیگر نیز وجود دارد. کسانی که در کودکی ما را دوست داشتند این را می‌دانستند، و در لحظات پایین خود، باید صدای کسانی را که به اندازه کافی مهربان بودند تا ما را در کل در نظر بگیرند، برای خودمان پخش کنیم. شرایط دیگری برای عشق وجود دارد که اتفاقاً آنها را به اندازه کافی پشت سر می‌گذاریم؛ ممکن است مهربان، جالب، باهوش، حساس، تخیل‌مند باشیم ... جامعه مدرن دوست‌داشتن را خیلی سخت به محدوده‌ای از پیروزی‌ها گره زده است. ما بیش از آنچه انجام می‌دهیم هستیم؛ باید به ما اجازه داده شود خودمان را تحمل کنیم بدون اینکه نگران موقعیت خود باشیم. 

6. آنچه عشق ممکن است باشد

فرهنگ رمانتیک ما را وادار می‌کند تا عشق را به عنوان نوعی ستایش بی انتها برای یک موجود کامل تصور کنیم. این ارزیابی فراموش می‌کند که روش دیگری برای عشق وجود دارد، روشی که در آن می‌توانیم آنچه را کمتر از ایده آل است دوست داشته باشیم، روشی که در آن هر اشتباهی وحشتناک نیست، روشی که در آن توسط غم و بدبختی دیگران برانگیخته می‌شویم. شادی و شفقت، روشی که در آن می‌توانیم به جای تمرکز دائمی‌بر کمال دنیایی، نقص ها را دوست داشته باشیم. ما می‌توانیم در بهترین لحظات خود، کودک درون بزرگسال آسیب پذیر را ببینیم و رحمت و محبت را به اندازه کافی گسترش دهیم. ما به خوبی می‌دانیم که دوست داشتن کسی که بی‌عیب و نقص نیست امکان پذیر است. ما باید با خودمان نیز همین قدر ملایم باشیم. عشق واقعی به نقص ها کور نیست؛ آنها را مهربانانه درک می‌کند و آنها را به راحتی در آگاهی از ویژگی ها و شخصیت کلی یک فرد قرار می‌دهد. خودمان را دوست نداشتن کار آسانی است. یادگیری استراحت دادن به خودمان دستاورد واقعی، نادر و شایسته بزرگسالی است.