درک اینکه روان درمانی شامل چه مواردی می شود، از طریق خواندن شرح حال افرادی که به جلسات روان درمانی رفته اند، به دست می آید. این شرح حال ها شامل مشکلاتی که افراد با آن ها مراجعه کرده اند، صحبت هایی که در جلسات انجام شده و تغییراتی که در نتیجه آن ها به وجود آمده است، می باشد.  مورد زیر نمونه ای از فرایند درمان است.

بسته به اینکه در دوران کودکی چه اتفاقاتی برای ما افتاده باشد، بسیاری از ما به عنوان فرد بالغ تمایل پیدا می کنیم که در روابط خود رفتاری مضطربانه یا دوری گزین داشته باشیم. افرادی که الگوی رفتاری مضطربانه دارند، زمانی که در رابطه با عشق خود دچار مشکل می شوند، ممکن است در امور جزئی زندگی مشترک، فضول، مقرراتی و کنترل گر به نظر برسند. احساس می کنیم که شریک عاطفی ما از نظر احساسی در حال دور شدن از ما است، اما به جای اینکه به احساس فقدان و ترس خود اعتراف کنیم، سعی می کنیم او را از لحاظ اداری محدود کنیم. هنگامی که او هشت دقیقه دیر می کند، بیش از حد عصبانی می شویم؛ او را به خاطر انجام ندادن کارهای خاصی سرزنش می کنیم؛ با جدیت از او می پرسیم که آیا کاری را که به طور مبهم قبول کرده است را انجام داده است یا خیر. تمام این رفتارها به جای اینکه به حقیقت عاطفی زیربنایی و تلخ اعتراف کنیم: "نگرانم که برایت مهم نباشم..."

جایتری (پزشک عمومی) و آرون (که در بخش فناوری اطلاعات کار می کند) چهار سال است که با هم هستند. هیجده ماه پیش، آنها برای اینکه روزی تشکیل خانواده دهند، خانه ای را با هم خریدند. اما اخیراً خیلی بیشتر با هم بحث می کنند. کینه ورزی می تواند تا چند روز طول بکشد. قهر، تلخی و فضایی بد وجود دارد که به هیچ وجه از بین نمی رود. هر دوی آنها از این وضعیت پشیمان هستند، اما نمی دانند چه کاری باید انجام دهند.

در اولین جلسه، جایتری از بی مسئولیتی وحشتناک آرون شکایت می کند. او قول می دهد که لباس های شسته را بگیرد اما این کار را انجام نمی دهد، یا زمانی که برای بیرون رفتن شام برنامه ریزی کرده اند، در آخرین لحظه به او اطلاع می دهد که 15 دقیقه دیر می کند. در خانه او را دیوانه می کند که آرون درست زمانی که جایتری سعی دارد موضوع مهمی در مورد غذای بیرون بر یا مادرش به او بگوید، گوشی اش را چک می کند.

وقتی جایتری شکایت می کند، اوضاع بدتر هم می شود. آرون حرفی نمی زند. او فقط به دوردست ها نگاه می کند و سپس به اتاق بالا می رود تا کارهای کامپیوتری اش را انجام دهد. جایتری به شدت از اینکه او حتی نمی تواند صحبت کند عصبانی می شود. او در حالی که تقریباً اشک در چشمانش حلقه زده است، توضیح می دهد که چگونه آرون "خودش را به کوچه علی چپ می زند" و در نهایت او مجبور است خودش همه چیز را مدیریت کند.

سبک دلبستگی دوری گزینی، الگویی از ارتباط با معشوق است که در آن، زمانی که مشکلی پیش می آید، ما به طور غیرعادی سرد و منزوی می شویم و نیاز خود به هر کسی را انکار می کنیم. ممکن است ما به طور ناامیدکننده ای بخواهیم ارتباط برقرار کنیم، اطمینان خاطر پیدا کنیم و حرفمان را به کرسی بنشانیم، اما احساس بی اعتمادی زیادی می کنیم که ممکن است حرفمان شنیده نشود یا ما را نخواهند، به همین دلیل نیاز خود را پشت بی تفاوتی پنهان می کنیم. به جای اینکه در لحظه حاضر بمانیم و برای نزدیکی تلاش کنیم، می گوییم که گرفتار هستیم، وانمود می کنیم که افکارمان جای دیگری است، کنایه آمیز و خشک می شویم؛ ما وانمود می کنیم که نیاز به اطمینان خاطر آخرین چیزی است که به ذهنمان خطور می کند.

آرون که آشکارا عصبانی است، می گوید که اغلب اوقات ترجیح می دهد تنها باشد تا اینکه دوست دخترش او را غرغر کند. چرا او نمی تواند مهربان باشد؟ او از اینکه جایتری اینقدر دستور می دهد و سعی می کند کار او را با گوشی اش کنترل کند، دلخور است. بدترین چیز این است که وقتی جایتری روی پاگرد می ایستد و از پشت در اتاق کامپیوتر او را صدا می زند. او می تواند نیم ساعت یا بیشتر به او غر بزند. آرون در طول این عصبانیت جایتری معمولاً بسیار ساکت است، اما در نهایت این موضوع او را عصبانی می کند. گاهی اوقات او سر جایتری فریاد می زند که "لعنتی، ولم کن" و سپس ظاهراً با آرامش به سیستم عامل ویندوز خود باز می گردد.

با اینکه تغییر دادن الگوهای دلبستگی کار راحتی نیست، اما درک اینکه ما چه نوع دلبستگی داریم بسیار مفید است. این درک به ما کمک می کند تا افرادی که دوستشان داریم را بهتر در جریان بگذاریم و بعد از طوفان عذرخواهی کنیم.

آرون در یک خانواده پرشور و شلوغ بزرگ شده است. پدر و مادرش (که اصالتاً هندی هستند) هر دو از قشر دانشگاهی هستند و همیشه درگیر کار و کنفرانس ها بوده و هستند. زمانی که آرون بچه بود، پدر و مادرش مهمانی های زیادی در خانه برگزار می کردند و کسی ناراحت نمی شد که او جمع بزرگسالان با بحث های بلند و طولانی سر میز شام را ترک کند و به اتاق خوابش برود تا تلویزیون تماشا کند.

یک بار که آرون احساس ناخوشی می کرد به آشپزخانه رفت تا به مادرش بگوید. مادرش او را بغل کرد، اما صحبت با دوستانش را قطع نکرد. آرون احساس می کرد که پدر و مادرش خیلی برای اتفاقاتی که در مدرسه برایش می افتاد اهمیت قائل نیستند. آن ها آنقدر درگیر تدریس به دانش آموزان بودند که به نظر می رسید فکر نمی کردند هیچ چیز واقعاً مهم نباشد "تا زمانی که به دانشگاه بروی".  وقتی آرون ۱۴ ساله بود، با تردید سعی کرد به پدرش بگوید که به دختری علاقه مند است و پدرش (آرون در حالی که این را می گوید چشمانش را بالا می اندازد) وارد یک سخنرانی در مورد "افسانه غربی عشق رمانتیک" شد. در چنین فضایی، توضیح دادن هر چیزی کاملاً بی فایده بود.

آسیب اصلی در دلبستگی دوری گزینی، احساس کودک نسبت به عدم توجه والدین است. تلاش برای نزدیکی، تضمین تحقیر شدن است. کودک امید به گرما و نزدیکی را رها می کند؛ آن ها برای اینکه طرد نشوند، عقب نشینی می کنند و اشتیاق خود به محبت را پنهان می کنند. آن ها یاد می گیرند که اهمیتی ندهند که آیا کسی حرف شیرین یا محبت آمیزی می زند یا نه؛ آن ها هر گونه علاقه ای به نشانه های ملایم اطمینان خاطر یا ابراز احساسات دوستانه را از بین می برند. آن ها نسبت به ابراز احساسات، چه در خودشان و چه در دیگران، محتاط و بی قرار هستند. آن ها ممکن است این را در محیط کاری یک مزیت بدانند، اما در روابط می توانند به طور غریزی شریکی را که به دنبال ارتباط عمیق تری است، از خود دور کنند. در اعماق وجودشان، آن ها بی نیاز از احساسات نیستند، اما در طول سال ها، منابع زیادی را صرف کرده اند تا به این شکل به نظر برسند.

جایتری دوران کودکی خود را در سریلانکا گذراند، جایی که خانواده اش در چندین تجارتخانه، عمدتاً در زمینه نساجی و ساخت و ساز، فعالیت داشتند. او دوران کودکی پرنوسان و آشفته ای را گذراند؛ والدینش می توانستند یک روز بخشنده و مهربان باشند و روز دیگر سرد و ترسناک. درگیری بزرگی بر سر ارث در میان خانواده گسترده آن ها رخ داد. دو بار، زمانی که او هفت و سپس نه ساله بود، مجبور شد به طور ناگهانی مدرسه خود را به دلایلی که هرگز برای او روشن نشد، تغییر دهد. او را در پانزده سالگی به مدرسه ای در انگلستان فرستادند. او در ابتدا بسیار تنها بود، اما بعداً عملکرد خوبی داشت و در رشته های زیست شناسی و شیمی جوایز کسب کرد: "مجبور بودم خودم را جمع و جور کنم و به کارم ادامه دهم."

در طول جلسات، درمانگر بدون اینکه هرگز مستقیم صحبت کند، آرون و جایتری را وادار می کند تا روی مفاهیم اساسی سبک های رابطه "مضطرب" و "دوری گزین" تمرکز کنند. آرون در کودکی برای مقابله با بی توجهی والدین، استراتژی دوری گزینی را توسعه داده بود. وقتی او الان به اتاقش می رود، به این دلیل نیست که اهمیتی نمی دهد، بلکه به این دلیل است که احساس می کند هرگز به حرف او گوش داده نمی شود و نمی تواند چیزی را برای شخص دیگری توضیح دهد. فناوری برای او جذاب است زیرا به طور خودکار پاسخگو است؛ از او نمی خواهد که خودش را توجیه کند یا وقتی با نگاهی پریشان به نظر می رسد سر او فریاد نمی زند.

الگوی رفتار مضطرب جایتری ناشی از نحوه مقابله او در دوران کودکی با روابط خانوادگی است که او آن ها را ناپایدار و غیرقابل اعتماد می دانست. او برای مقابله با احساس نوسان عاطفی به اعمال نظم بیرونی متوسل شد. زمانی که احساس تنهایی یا غم می کند، غریزه اش این است که سعی کند همه چیز را به طور ریزبینانه کنترل کند. او ذاتاً سلطه گر نیست: وقتی می گوید "تلفنت را خاموش کن" یا "حالا زباله ها را بیرون ببر، چند بار باید بگویم؟"، این روش ناشیانه او برای گفتن "به تو نیاز دارم و می خواهم به تو نزدیک باشم" است.

وقتی در روابط مضطرب هستیم، نمی توانیم (به باور خودمان) شریک عاطفی خود را مجبور به سخاوتمند و مهربان بودن کنیم. نمی توانیم آن ها را مجبور کنیم که ما را بخواهند (حتی اگر از آن ها درخواست نکرده باشیم). هدف اصلی این نیست که همیشه همه چیز را کنترل کنیم؛ فقط این است که نمی توانیم وحشت خود را از میزان نیازمان به آن ها بپذیریم. سپس یک چرخه غم انگیز شکل می گیرد. ما گوشخراش و ناخوشایند می شویم. برای طرف مقابل، اینطور به نظر می رسد که دیگر نمی توانیم آن ها را دوست داشته باشیم. با این حال، حقیقت این است که دوستشان داریم: فقط بیش از حد می ترسیم که آن ها ما را دوست نداشته باشند. به عنوان آخرین چاره، ممکن است با تحقیر کسی که از ما طفره می رود، از آسیب پذیری خود محافظت کنیم. روی نقاط ضعف آن ها تمرکز می کنیم و از کاستی های گسترده شان شکایت می کنیم. هر چیزی به جز اینکه این سؤال را بپرسیم که ما را بسیار آشفته می کند: آیا این شخص مرا دوست دارد؟ با این حال، اگر بتوان این رفتار مضطرب، خشن و بی ظرافت را آنطور که هست درک کرد، نه به عنوان یک طرد، بلکه به عنوان یک التماس عجیب و غریب – اما بسیار واقعی و لمس کننده – برای محبت آشکار می شود.

در ابتدا، این تفسیرها از رفتار خود و یکدیگر برای آرون و جایتری بسیار غریب به نظر می رسید. اما پس از چند ماه جلسات هفتگی با هم، معنای واقعی رفتارشان نسبت به یکدیگر شروع به آشکار شدن می کند.

آرون به جای اینکه به غار خود پناه ببرد، یاد می گیرد که بگوید "احساس می کنم که گوش نمی دهی و این باعث می شود که بخواهم از ترس شنیده نشدن فرار کنم". جایتری گاهی اوقات می تواند بگوید "احساس غرق شدن می کنم و نگرانم که دوستم نداری" به جای اینکه بگوید "قرار است ساعت 7:30 با کارن و دیوید ملاقات کنیم، بنابراین باید حداکثر تا 6:50 برگشته باشی؛ تاکسی ساعت 7:15 است و باید پیراهن آبی تیره بپوشی."

آن ها هنوز هم اغلب جر و بحث می کنند و همه چیز از حالت ایده آل فاصله دارد، اما تنش ها بسیار سریع تر حل می شوند؛ آن ها گاهی اوقات می توانند بعد از چند دقیقه آرام شوند. آن ها پذیرش بیشتری نسبت به نیازهای یکدیگر دارند. جایتری می تواند اعتراف کند که آرون از او منزوی تر است و این به معنای طرد کردن او نیست. آرون می تواند ببیند که جایتری دوست دارد برنامه ریزی و سازماندهی کند و این نباید به عنوان حمله به او تلقی شود. این یک تطابق کامل نیست – هنوز تنش هایی وجود دارد – اما در کل آن ها از زندگی مشترک خود احساس راحتی بیشتری می کنند.