مفهوم اضطراب مزمن، موقعیتی متناقض‌نما را به نمایش می‌گذارد. در نگاه اول، به نظر می‌رسد که افراد مبتلا به این اختلال، برای بهبودی خود نیازمند یافتن موضوعی برای نگرانی باشند. این امر در حالی است که نگرانی، به‌طور ذاتی، احساسی ناخوشایند است که باید از آن دوری کرد و تنها در شرایط کاملاً ضروری باید به آن پرداخت.

در ادامه به بررسی این تناقض و ارائه توضیحی برای درک ضرورت گاه‌به‌گاه نگرانی در مسیر بهبودی اضطراب مزمن خواهیم پرداخت.

اضطراب مزمن: در جستجوی دغدغه برای آرامش!

شاید به نظر عجیب و غیراصولی برسد که برخی از ما برای بازیابی تعادل روانی نیازمند یافتن موضوعی برای نگرانی باشیم.  نگرانی، به هر حال، احساسی ناخوشایند است که باید از آن اجتناب کرد و تنها در مواقع ضروری با آن درگیر شد.

با این حال، برخی از ما زمانی که همه چیز در اطرافمان آرام می‌شود و سکوت فراگیری فضا را در بر می‌گیرد، به شکل آشکاری مضطرب می‌شویم. درست زمانی که – و تا حدودی به این دلیل که –هیچ اتفاق وحشتناکی در پیش نیست، شروع به نگرانی در مورد آینده می‌کنیم. با وحشتی مبهم از خواب بیدار می‌شویم. ممکن است سراغ گوشی‌هایمان برویم به این امید که شوک آشنایی از اضطراب را به ما وارد کند: اخبار را برای یافتن داستان‌های نگران‌کننده زیر و رو می‌کنیم؛ به دنبال ایمیل‌های پرخاشگرانه یا آزاردهنده می‌گردیم. و به طور معمول، به سرعت به چیزی برمی‌خوریم که ما را به حالت وحشت‌زده‌ی familiar  (آشنا)  برمی‌گرداند.

رفتار ما ممکن است به سادگی قابل مسخره کردن و رد شدن باشد، اما این حقیقت که نیاز به یافتن موضوعی برای نگرانی داریم، یک افراط بی‌هدف نیست. این نشانه‌ای از نوع خاصی از تروما است که سزاوار دلسوزی و درک صبورانه است. نیاز اجباری به نگرانی، گواه این است که - در جایی از گذشته‌ی ما که به طور کامل آن را رمزگشایی و درک نکرده‌ایم -  تجربه‌ای به درستی نگران‌کننده و غم‌انگیز را پشت سر گذاشته‌ایم. پیش از آنکه قوای ذهنی بزرگسالی ما به طور کامل شکل بگیرد، مجموعه‌ای از رویدادها را تجربه کرده‌ایم که زنگ‌های خطر درونی ما را در حالت «روشن» قفل کرده است و از آن زمان تاکنون نتوانسته‌ایم آنها را خاموش کنیم یا خود را آرام کنیم.

اضطراب مزمن: در سایه‌ی غم پنهان

ورای این ماجرا، نکته‌ی تاسف‌بارتر این است که حتی متوجه زنگ خوردن زنگ خطر درونی خود نمی‌شویم. فرد مضطرب دائمی، به اصطلاح، درباره‌ی «همه چیز» نگران است چرا که قادر نیست نگرانی و سوگواری درستی را برای یک یا دو موضوع مهم در گذشته‌ی خود داشته باشد. اضطرابی که متعلق به زمان و مکان خاصی در گذشته بوده است، اکنون به صدها موضوع متغیر در زمان حال (از محیط کار و اعتبار اجتماعی گرفته تا مسائل مالی و کارهای خانه) تقسیم و پراکنده شده است. این امر به این دلیل است که فرد رنج‌دیده از ریشه‌ی اصلی و منشأ واقعی این اضطراب آگاه نیست.

ما با نگرانی‌های سطحی و پیش‌پاافتاده‌ی روزمره، به نوعی در حال جانشین‌سازی برای یک ترومای مهارنشدنی هستیم: شرم، تحقیر، احساس بی‌ارزشی نزد مراقبین، بی‌توجهی یا سوءاستفاده. ما نباید با کنایه به افراد مضطرب بگوییم که به «چیز دیگری برای نگرانی» نیاز دارند. بلکه باید درک کنیم که تجربه‌ی وحشتناکی که عمیقا در ناخودآگاهشان دفن شده است، حس مداوم وحشت را به زندگی شکننده‌ی حالشان تزریق می‌کند.

احساس وحشت آن‌ها نشانه‌ی اندوهی کهنه است که در زمان حال هدف خود را پیدا نکرده است؛ و زنگ خطر مداوم آن‌ها علامتی است که نشان می‌دهد فرد در دنیای بیرون نمی‌تواند پاسخی برای وحشت عمیق درونی خود بیابد.