وقتی دوستی شما شروع شد، شرایط زندگی‌تان مشابه بود. شما هر دو در حال مطالعه یا برداشتن گام های اولیه و نامطمئن در حرفه خود بودید. امیدها و نگرانی‌های شما خیلی متفاوت به نظر نمی‌رسید. شما از ناتوانی‌های روسای مربوطه خود تاسف خوردید. یک هفته با هم به تعطیلات رفتید و با اقامت در یک هتل فرسوده و جستجوی مکان‌هایی که تقریباً نمی‌توانستید در آن غذا بخورید، اوقات خوشی را سپری کردید.

اما برای مدتی همه چیز برای دوست شما در محل کار به طرز چشمگیری عالی پیش می‌رود. آنها در مورد موفقیت خودشان حرفی نمی‌زنند، اما این موفقیت همچنان مشهود است: آنها شما را به مهمانی خانه گرم خود دعوت می‌کنند و آپارتمان جدیدشان به طرز چشمگیری شیک است. آنها در مورد ارائه‌ای که قرار است بدهند از شما راهنمایی می‌گیرند و بدیهی است که در کنفرانسی بسیار تأثیرگذارتر از هر کنفرانسی که شما در آن خواهید بود، حضور خواهند دتشن. به‌جای اینکه از موفقیت آن‌ها احساس رضایت کنید، از موفقیت آنها ناراحت هستید. فکر کردن به آنها باعث می شود احساس کنید زندگی شما متوقف شده است. در یک قسمت تاریک – اما اسرارآمیز – از ذهنتان پنهانی آرزو می‌کنید که آنها اخراجشوند یا بفهمند که شریک زندگی آنها با کس دیگری رابطه نامشروع دارد.

هنوز چیزهای زیادی در مورد این شخص وجود دارد که دوستش دارید، اما احساسات شما در مورد موفقیت او همه چیزهای دگر را تحت تاثیر قرار داده است. اگر این مسئله را حل نکنید، از هم دور خواهید شد. اما حتی اگر دیگر هرگز آنها را نبینید، همچنان تخیل شما را تحت تأثیر قرار خواهند داد.

اگر به‌طور چشمگیری با بیان صریح عصبانیت خود با او روبرو شوید، احتمالاً کمکی نخواهد کرد. اینطور نیست که بخواهید او را به طرز دردناکی آگاه کنید که موفقیتش شما را آزار می‌دهد. او نمی‌تواند با این اطلاعات کار زیادی انجام دهند، جز اینکه بسیار متاسف باشد که این مشکل بین شما پدیدار شده است. او موفقیت خود را مایۀ تحقیر شما قرار نداده است.

اما راهبردهای غیرمستقیم‌تری وجود دارد که می‌تواند کمک‌کننده باشد.

من نسبت به پیشرفت خودم نسبتاً ناامید شده‌ام، فکر می‌کنم تا حدی با دیدن اینکه چقدر شگفت‌انگیز در کارت پیش می‌روی باعث این شده است.

ما تمایل داریم فرض کنیم که فقط خودمان می‌توانیم حسادت خود را درک کنیم و دیگران نسبت به آن در تاریکی جهل خواهند بود. اما حسادت یکی از شفاف ترین احساسات است. به جای منتظر ماندن برای کشف آن، بهتر است آن را نام ببرید، نشان دهید که کمی از آن فاصله دارید و بر شرم پیروز شوید.

همانطور که می‌توانی تصور کنی، من خودخوری کردم و تماماً رنگ و رویم پرید. اما این مسخره است، می‌دانم. نمی‌دانم آیا کاری هست که باید انجام دهم که متوجه نیستم؟ اگر جای من بودی، فکر می‌کنی چه کار می‌کردی؟

کلید مقابله با حسادت این است که بدانیم یک شخص واقعاً زندگی شخص دیگری را نمی‌خواهد. فرد فقط می‌خواهد چند تغییر استراتژیک در خود ایجاد کند. به جای اینکه بخواهیم حسادت خود را سرکوب کنیم، باید تمام تلاش خود را برای مطالعه آن بکنیم. هر شخصی که به او حسادت می‌کنیم، تکه‌ای از پازلی دارد که آینده احتمالی ما را به تصویر می‌کشد. پرتره‌ای از «خود واقعی» وجود دارد که از تکه تکۀ دردهای حسادت‌آمیز ما تشکیل می‌شود. ما باید با آرامش یک سوال ضروری و نجات‌بخش از همه کسانی که به آنها حسادت می‌کنیم بپرسیم: «در اینجا چه چیزی می‌توانم یاد بگیرم؟»

من اخیراً خیلی به حسادت فکر کرده‌ام، شاید این یکی از آن چیزهایی باشد که همه ما احساسش می‌کنیم. اما من کنجکاو هستم که تو به چه کسی حسادت می‌کنی؟

از آنجا که هر زندگی‌ای ناقص است، کاملاً منطقی است که دوست شما نیز حسادت کند. بدون اینکه تاریک‌دل یا ظالم باشیم، شنیدن اینکه ممکن است آن‌ها به چه کسانی حسادت ‌کنند مفید است. این کار درجه‌ای از برابری را باز می‌گرداند و حتی ممکن است به شما یادآوری کند که افرادی هستند که در حال حاضر به شما حسادت می‌کنند.

من مجذوب این هستم که در مورد انواع دشواری‌ها در کاری که انجام می‌دهی بشنوم. تصور می‌کنم کمی شبیه بالا رفتن از یک کوه است. هر چه بالاتر می‌روی، سخت‌تر می‌شود.

شما دوستانتان را وادار می‌کنید تا جنبه‌های کمتر جذاب موفقیت خود را به اشتراک بگذارند (به‌راحتی می‌توانید جنبه‌های خوبش را تصور کنید): خطرات، فشارها، این واقعیت که هیچ‌وقت هیچ چیز کافی نیست. زندگی یک فرد دیگر - هر چقدر هم از بیرون به نظر نرسد - مطمئناً حاوی مقدار زیادی سردرگمی، نگرانی، درگیری، ناامیدی و انتقاد از خود است. این که بخواهیم بفهمیم واقعاً از نظر دیگران اوضاع پیش روی ما چگونه است، چیز بدی نیست. اگر بتوانیم بفهمیم چه چیزی در زندگی آن‌ها خوب نیست، می‌توانیم دیدگاه بهتری از وضعیت خودمان داشته باشیم. وقتی همه مشکلات زندگی خود را می بینیم، اما فقط دستاوردهای بیرونی آنها را می بینیم، مقایسه درستی انجام نمی‌دهیم. ممکن است - به طرز عجیبی - چیزهای زیادی برای قدردانی داشته باشیم.