بسیاری از ما، حتی انسان‌های بسیار مهربان ، عادت داریم با ظاهری نامناسب و مبهم در دنیا قدم بزنیم. اگر کسی در راه رفتن به ایستگاه اتوبوس یا برگشتن از مغازه‌ها مخفیانه از ما عکس می‌گرفت، ممکن بود از دیدن ظاهر خود غافلگیر شویم، چقدر چهره ما خشن است، چقدر محافظه‌کار به نظر می‌رسیم، چقدر انسان‌گریز به نظر می‌رسیم. این می‌تواند تا حدودی ما را آزار دهد زیرا می‌دانیم که تمام ماجرا نیست. رفتار بیرونی ما در تضاد با خود گرم‌تر، مهربان‌تر، آسیب‌پذیرتر و اجتماعی‌ترمان، که از وجودش آگاهیم و می‌دانیم به دنبال ابراز خود است، قرار دارد. ما آدم‌هایی هستیم که آرزوهای خنثی‌شده برای دوستی‌های جدید را در خود جای داده‌ایم.

با این حال، نباید تعجب‌آور باشد که ما در نهایت تا این حد محصور شده‌ایم و تمایلی به تقسیم خودمان با غریبه‌ها نداریم. بدون اینکه بدانیم، به ما آموزش‌های طولانی نگرشی داده‌اند. به ما در مورد دنیای خارج از روال‌های معمول و خارج  از پیش بینی بسیار گفته شده است. ما می‌دانیم که غریبه، به طور معمول، بسیار خطرناک است، چیزهای زیادی برای آموزش به ما ندارد، احتمالاً شیطانی است و ممکن است دچار جنون شود. مسلماً ما این‌ها را طبق یافته‌های تحقیقات خودمان نفهمیده‌ایم. ما به دیگران اجازه داده‌ایم که به جای ما بفهمند. به این ترتیب محتوای رسانه‌ها هر ساعت در گوش ما تکرار می‌شود که باید از دیگران ترسید. ازناشناخته باید اجتناب شود. جهان (خارج از دایره نزدیک ما) سرشار از دیوانگی است.

با این حال، واقعیت این است که علیرغم شواهد سطحی، غریبه ها همیشه به احتمال زیاد شبیه کسی هستند که از قبل خوب می‌شناسیم، یعنی خودمان. در زیر ظاهر ناآشنا، لهجه متمایز، شغل متفاوت، سن یا قشر اجتماعی ناشناخته ، غریبه اغلب فقط نسخه‌ای از خودمان است؛ همان ماده ضروری انسانی که در قالب اجتماعی و روانی‌ای متفاوتی ریخته شده است:

  • غریبه از حسرت درد می‌کشد.
  • غريبه تحت تاثیر اشتیاق قرار می‌گیرد.
  • غریبه علیرغم ظاهر بی‌حوصله‌اش، میل به عشق و معاشرت دارد.
  • غریبه تنهاست.
  • غریبه عاشق خندیدن است، اما مدت زیادی است که بازیگوش نبوده است.
  • غریبه زمانی نوزاد بود.
  • غریبه ممکن است بخواهد سلام کند.

مکان‌هایی که ما اغلب در آن‌ها غریبه‌ها را می‌بینیم - خیابان‌های شلوغ بازار، واگن‌های متروی بدون هواکش، سالن‌های فرودگاه - معمولاً گزاره‌های بالا را غیرقابل قبول جلوه می‌دهند. آنها این پیام را تقویت می‌کنند که دیگران باید غیرقابل درک و ترسناک باشند. با این حال احساس در خانه بودن در جهان تا حدی به فراتر رفتن، یا کنار گذاشتن شواهد موجود، امتناع از غرق شدن در جزئیات سطحی و اصرار بر ظرفیت نظری برای قرار دادن انسانیت در زیر پوشش بیرونی همه افراد متکی است.

این ترفند آن هنرمند بی‌ریا است که ما آن را انسان‌دوست می‌نامیم. آنها حسن نیت در برخوردهای اولیه را به فضاهای ناشناخته می‌آورند. آنها تصور می‌کنند که غریبه پذیرای یک لبخند، صحبت در مورد آب و هوا، یک نگاه حمایتی یا یک احوالپرسی کوتاه است. آنها حدس می‌زنند که غریبه ممکن است ورای برخورد نامناسبش بخواهد چیزی از خود به اشتراک بگذارد. حتی زمانی که فقط چند دقیقه وقت هست، می‌توان به یک همکار حرف دلگرم کننده‌ و همدلانه‌ای زد که موانع سنی، طبقاتی و حرفه‌ای را بشکند.

کمرویی ابعاد خود را دارد،  و با آگاهی از این که ممکن است با حضور خود کسی را آزار دهیم، آمیخته شده است، این احساس حادکه یک غریبه ممکن است از ما ناراضی یا ناراحت باشد. فرد خجالتی به‌طور قابل توجهی با خطرات مزاحم بودن زندگی می‌کند است. کسی که توانایی خجالتی بودن را ندارد احتمالاً آدم ترسناکی است و فقط به این دلیل صمیمی است که این احتمال را در نظر نگرفته که طرف مقابل ممکن است دیدگاهی ناامید کننده نسبت به او داشته باشد.

با این حال، ما اغلب بهای سنگینی برای دور نگه داشتن خود افرادی می‌پردازیم که اگر فقط می‌دانستیم چگونه خیرخواهی خود را به آن‌ها نشان دهیم، درهای قلب خود را به روی ما باز می‌کردند. ما بیش از حد با حسادت به محیط خود چسبیده‌ایم. پسری که صورتش پر از جوش شده متوجه نمی‌شود که او زیباترین دختر دبیرستان روابط دردناک مشابهی با پدرانشان دارند. وکیل میانسال هرگز علاقه مشترک خود و پسر هشت ساله همسایه به موشک را کشف نمی‌کند. نژادها و سنین مختلف معمولاً در هم ادغام نمی‌شوند. کمرویی افراطی برای احساس کردن منحصر به فرد بودن است.

حدس زدن آنچه ممکن است در دل غریبه ها بگذرد از کارهای اساسی هنرمند است. آن‌ها بدون اینکه مطمئن باشند، با شجاعت و به زیبایی تصور می‌کنند که یک راز کلیدی شما را می‌دانند، چون که از رازهای کلیدی خود آگاه هستند. شاعر آمریکایی ای ای کامینگز (1894-1962) منتظر معرفی به دیگران نماند و نگران تفاوت‌های خود با دیگران نبود . او تصور می کرد که شما یک یا دو چیز مهم را درک خواهید کرد  و کم و بیش هم درست متوجه شد. به همین دلیل است که شعر «زیرا که احساس اول از همه» (1926) همچنان طنین انداز می‌شود:

زیرا که احساس اول از همه

 توجهی می‌کند

به نحو اشیا

هرگز شما را کامل نمی‌بوسد.

کامل بودن احمقانه است

وقتی که بهار جهان را در برگرفته


استعداد کامینگز نوعی اعتماد به نفس بود. راهی برای تصور اشتراکی بین عمق وجود خوش و شما.

با همین اعتماد به نفس، باید بیشتر جرأت کنیم تا محتوای قلب غریبه‌ها را حدس بزنیم. بدون گستاخی، ممکن است بخشی از اطمینانی که آرزوی آن را داریم، به فرد جدیدی ارائه کنیم. ممکن است بخشی آسیب‌پذیر از خودمان را به آنها نشان دهیم. بتوانیم گرمی و کنجکاوی خود را ابراز کنیم. ممکن است بیرون برویم و چند فکر آزمایشی را با یک غریبه در میان بگذاریم و اعتماد کنیم که ممکن است روزی با هم دوست شویم.