معمولاً اکثر ما در 18 سالگی مدرسه را ترک می‌کنیم، رویدادی که به وضوح در حافظه حک می‌شود زیرا با جشن پر از احساساتی به اتمام می‌رسد. با این حال، به طرز عجیبی علیرغم چیزی که به نظر می‌رسد، بسیاری از ما در واقع به هیچ وجه موفق به ترک تحصیل در پایان این دوره نمی‌شویم. در بخش عمیقی از ذهن‌مان، ممکن است هنوز در آن مرحله باشیم. ممکن است در اعماق بزرگسالی در کلاس درس نشسته باشیم اما از نظر نحوه عملکرد ذهنمان، در محدوده جهان‌بینی مدرسه‌محور گیر کرده باشیم. زمانی که هر روز برای درس خواندن در آن محیط حاضر می‌شدیم و درجات بسیار زیاد و غیرضروری‌ای از ناراحتی و سازش برای خودمان در این فرآیند ایجاد می‌کنیم.

برخی از ویژگی‌های یک تفکر مدرسه‌محور پایدار چیست؟

  1. اول و مهمتر از همه، اعتقاد راسخ به اینکه صاحبان قدرت می‌دانند چه می‌کنند و وظیفه ما اطاعت از آن‌ها و پریدن از حلقه‌هایی است که برای ما گذاشته‌اند.  ما میل به خوشحال کردن معلمان و به دست آوردن جوایز داریم.
  2. این احساس که یک برنامه درسی ضمنی وجود دارد  وجود دارد و یک فرد عاقل باید به‌طور وظیفه‌شناسانه وظایف موجود در آن را عملی کند.
  3. این احساس که کار - وقتی خوب پیش می‌رود - باید به اندازه قابل ملاحظه‌ای آزاردهنده، کسل‌کننده و تا حدودی بیهوده باشد. مدارس به ما می‌آموزند که سرنخ‌هایی را که از کسالت خودمان به ما ارائه می‌شود فراموش کنیم یا نادیده بگیریم. آنها درجات خطرناکی از صبر را به ما می‌آموزند و ما را به طرز ماهرانه‌ای در قالب یک مازوخیست فکری تربیت می‌کنند.
  4. این احساس که کار را برای شخص دیگری انجام می‌دهید، برای معلمان، والدین و جانشینان آنها در بزرگسالی. باید باعث افتخار باشیم و بدرخشیم. آنچه اهمیت دارد عملکرد است، نه احساس رضایت درونی.
  5. اقتدار بی‌خطر است. منابع اقتدار آنچه را که برای شما خوب است می‌خواهند و به منافع بلندمدت شما فکر می‌کنند. فکر نکنید که ممکن است شما خیر خود را بهتر تشخیص دهید، به غرایز خود بی‌اعتماد باشید. ما به شما اطمینان می‌دهیم اگر از قوانین‌مان پیروی کنید، پیشرفت خواهید کرد.
  6. آزمون‌هااساساً دقیق هستند. آن‌ها به درستی ارزش شما را می‌سنجند. شما همان چیزی که در آزمون نشان داده‌اید.
  7. علاوه بر این، هر مدرسه یک جامعه مینیاتوری است، آکنده از ارزش‌هایی که باید به آنها احترام گذاشت و هنجارهایی که باید از آنها پیروی کرد. قلدرها در کمین هستند و آماده تمسخر و شناسایی هرگونه انحراف از هنجار. شما نمی توانید از آنها فرار کنید؛ آنها هر روز در کلاس کنار شما می‌نشینند. آنها افراد عجیب و غریب را شناسایی کرده و مورد آزار و اذیت قرار خواهند داد. آنها می‌توانند زندگی شما را خراب کنند و شما یاد می‌گیرید که خفه شوید و نگرش‌های خود را تنظیم کنید. پیروی از گله مهم است.

همه این شیوه‌های تفکر با هم ما را ملزم به نشستن در کلاس جغرافیا نمی‌کند. ما ممکن است در دفتری باشیم که مبلمان باغ را به بازار بلژیک می‌فروشد و اینگونه فکر کنیم. ممکن است بچه داشته باشیم و به ظاهر بزرگسال باشیم ولی با این حال هنوز در درونمان جوری زندگی می‌کنیم که انگار «امتحانی» برای قبولی وجود دارد و جام‌هایی برای بردن. شکستن قالب چه معنایی دارد؟ در نهایت ترک مدرسه به چه معناست؟

برخی موارد برای دانستن:

  1. هیچ راه از پیش مشخصی وجود ندارد، هیچ تضمینی برای طی کردن یک مسیر تعیین‌شده توسط شخصیت‌های مراجع قدرت وجود ندارد. آن‌ها مانند هر کس دیگری چیزی نمی‌دانند
  2. مسیر امن ممکن است برای شکوفایی ما کاملاً خطرناک باشد.
  3. کسالت یک ابزار حیاتی است. به ما می‌گوید چه چیزی دارد به آرامی ما را می‌کشد  و به ما یادآوری می‌کند که زمان به طرز وحشتناکی کم است.
  4. اقتدار بنا به تعریف بی‌خطر نیست. معلمان و جانشینان آنها هیچ برنامه واقعی برای شما ندارند، مگر تا جایی که برای پیشرفت خودشان مناسب باشد. به نظر می‌رسد که آنها خیر شما را می‌خواهند، اما در واقعیت می‌خواهند که شما بازی را به نفع آن‌ها انجام دهید. در پایان، آنها هیچ جایزه مناسبی برای ارائه به شما ندارند. آنها یک کارت رنگارنگ به شما می‌دهند و شما را به زمین گلف می‌فرستند و زندگی شما را تلف می‌کنند.
  5. مهم نیست قلدرها چه فکر می‌کنند. هیچکس عادی نیست شما می‌توانید جرات ایجاد دشمنی داشته باشدید. در واقع شما باید این کار را به عنوان بهایی بپردازید برای اینکه شخصیتی را بسازید و چیزی را پیدا کنید که واقعاً به آن باور دارید.

ما نباید برای مدت طولانی نسبت به خود سختگیر باشیم. مدرسه یک سیستم فوق العاده مهم است. زمانی که از یک صندلی کوچکتریم بودن در آنجا را شروع می‌کنیم. برای بیش از یک دهه، مدرسه تنها جایی است که از جهان برون می‌شناسیم.  مدرسه چیزی است که کسانی که ما را بیشتر دوست دارند به ما می‌گویند باید به آن احترام بگذاریم. مدرسه نه تنها در مورد خودش، بلکه در مورد زندگی با اقتدار بسیار زیاد صحبت می‌کند و این به‌عنوان تمهیدی برای تمام هستی به ما فروخته می‌شود. اما مطمئناً، مهمترین کاری که این دیدگاه انجام می‌دهد این است که ما را برای مدرسه آماده کند. این آموزش در مورد چگونگی پیشرفت در قالب قوانین عمیقاً عجیب و غریب مدرسه است.

با دانستن همه اینها، ممکن است یک کار بسیار عجیب انجام دهیم، در نهایت شجاعت کافی را به دست آوریم تا مدرسه ذهنی خود را ترک کنیم، چه در 28 سالگی چه در 65 سالگی، و وارد دنیای بی‌کران وسیع‌تری شویم که مدت زیادی از آن در حال فرار بوده‌ایم.