یکی از مزایای قابل توجه بیماری‌های جسمی، آشکار بودن آن‌هاست که منجر به جلب احترام و همدردی اطرافیان می‌شود. ما می‌دانیم که برای فردی که دچار شکستگی استراحت تجویز می‌کنیم و بی‌درنگ در را برای کسی که از عصا استفاده می‌کند باز می‌کنیم.

با این حال، حفظ این رویکرد حمایتی در مواجهه با فردی که از نظر روانی ناخوش است، حتی بدون قصد بی‌فکری، دشوارتر است. ما به عنوان فرد درگیر با این چالش، ممکن است وضعیت خود را فراموش کنیم و به همین دلیل وارد فعالیت‌ها و موقعیت‌هایی شویم که آمادگی لازم برای آن‌ها را نداریم؛ امری که فرآیند بهبودی را تضعیف می‌کند.

برای دستیابی به احساس بهزیستی، لازم است به طور کامل بیماری خود را به رسمیت شناخته و در نتیجه، دوره‌ای (احتمالا طولانی) از نقاهت را با جدیت پشت سر بگذاریم. این دوره شامل اجرای برنامه‌های منظم و دقیق، پرهیز از محرک‌های ذهنی و محیطی، تاکید اساسی بر استراحت و نظارت دقیق بر ملاقات‌کنندگان است. ما باید به همان اندازه که در دوران نقاهت پس از سرطان یا جراحی ریه مراقبت از خود را جدی می‌گیریم، با خودمان رفتار کنیم. شاید هیچگونه زخم فیزیکی نداشته باشیم، اما باید لطف پذیرش این واقعیت را داشته باشیم که به اندازه‌ی بیماران بخش مراقبت‌های ویژه یا کسانی که آژیر آمبولانس برایشان به صدا درمی‌آید، بیمار هستیم.

در قبال وضعیت روحی خود، باید از خودخواهی استقبال کرده و بی‌ملاحظه خود را از موقعیت‌هایی که انرژی روانی ما را تحلیل می‌برند، دور کنیم. لازم است زود بخوابیم، رژیم غذایی سبک داشته باشیم، به طور مرتب استحمام کنیم، هر روز پیاده‌روی کنیم، فعالیت‌های مفرحی برای خود در نظر بگیریم و – مهم‌تر از همه – برای وضعیتی که در آن قرار داریم، با خودمان مهربان باشیم.

بهبود روانی: روندی غیرخطی و طولانی

برای تخمین مدت زمان رسیدن به بهبودی، می‌توانیم از دوره‌ی توانبخشی جسمی الهام بگیریم. شاید بهبود مچ شکسته‌ی دست، شش ماه طول بکشد و بازگشت به عملکرد کامل مفصل جدید لگن، حتی یک سال زمان ببرد. بهبود ذهن آسیب‌دیده می‌تواند به مراتب طولانی‌تر باشد؛ یکی، دو، یا حتی چهار یا پنج سال. نباید از این امر تعجب کرد؛ ذهن ارگانی به مراتب پیچیده‌تر از هر استخوان یا ماهیچه‌ای است و لذا مستلزم دوره‌ی نقاهت طولانی‌تری است. همچنین نباید انتظار یک روند بهبودی خطی داشته باشیم. روزهای بسیاری پیش می‌آیند که پسرفت می‌کنیم و ناگهان به ورطه‌ی ناامیدی بازمی‌گردیم؛ ناامیدی‌ای که آرزو داشتیم برای همیشه پشت سر بگذاریم. نباید دلسرد شویم؛ آنچه اهمیت دارد، روند کلی بهبود طی ماه‌هاست، نه روزهای بد پراکنده. درست زمانی که دوباره امیدوار می‌شویم، ممکن است با دوره‌هایی از تاریکی مواجه شویم؛ باید بدون وحشت به استقبال آن‌ها برویم.

ما طی سال‌ها در یک زبان خاص – زبان بیماری و خودآزار – به تبحر رسیده‌ایم. فراموش کردن این زبان و روان شدن در زبان بخشندگی و دلسوزی به خود، زمان زیادی می‌طلبد.

ممکن است به طور رسمی در هیچ موسسه‌ی درمانی بستری نباشیم، اما باید با همان میزان مراقبت و جدیت زندگی کنیم؛ گویی در چنین جایی به سر می‌بریم. در خانه‌های خود باید بیمارستان‌هایی برای ذهن بنا کنیم و اطرافیان را از نیازهایمان آگاه سازیم. با یادگیریِ زیستنِ آرام، مهربان، دلسوز و منظم، که ذهنمان سال‌های سال خواهان آن بوده است، به تدریج بهبود می‌یابیم.