درک اینکه یادها تفسیرهایی هستند میتواند شما را دگرگون کند. چندی پیش به یک آلبوم مورد علاقهام از سال ۱۹۸۳ گوش دادم که عمیقترین شادی را به من داد. در آشپزخانهام میرقصیدم و با هر کلمه میخواندم. تمام بدنم احساس شادی میکرد.
این آلبوم «Field Day» اثر مارشال کرنشاو، خواننده و ترانهسرای راک است. هر چیزی که من در راک دوست دارم در این آلبوم وجود دارد—ملودیهایی که دلنشیناند، ضربهایی که روح را بالا میبرند و صدایی که با پشیمانی از عشقهای گمشده آغشته است. او در آهنگ «Our Town» میخواند: «آیا به وعدهای که به تو دادم یاد میکنی؟ وعدهای که سوگند خوردم به آن پایبند باشم؟» و ادامه میدهد: «خوب، تو آنجایی، من اینجا هستم، و هر چیزی که گفتم اشتباه بود.» کل آلبوم فوقالعاده است.
من ۲۵ سال بود که به «Field Day» گوش نداده بودم. و احساسی که داشتم نوستالژی نبود—اندوهی برای روزهای بهتر گذشته. این به خاطر ذاتی است که کرنشاو به عنوان یک ترانهسرا دارد. «Field Day» فراتر از فرهنگ پاپ دهه ۸۰ است. هر نت به تازگی به نظر میرسید، انگار که امروز نوشته شده باشد.
این همچنین به این دلیل است که روزهای بهتر افسانهای بیش نیستند. مغزهای ما هرگز گذشته را به وضوح نمیبینند. آنها مانند نقاشانی هستند که هرگز راضی نیستند. آنها دائماً گذشته را با رنگهای حال بازسازی میکنند و نسخهای تازه از خود را برای تأمل در معرض نمایش میگذارند. به نظر میرسد که یادها قلعهای ساخته شده از شن هستند. این نگرانکننده نیست؟
این یکی از بینشهای جذاب کتاب «چرا به یاد میآوریم» اثر چاران رانگانات، استاد روانشناسی و علوم اعصاب در دانشگاه کالیفرنیا، دیویس است. یادها تصویر حقیقی یا نادرستی از گذشته نیستند؛ آنها برکه نیلوفرهای مونه هستند.
رانگانات مینویسد: «بیشتر نقاشیها معمولاً شامل ترکیبی از جزئیات وفادار به موضوع، جزئیات تحریفشده یا آراسته، و استنباطها و تفسیرهایی هستند که نه کاملاً درستند و نه کاملاً نادرست، بلکه بازتابی از دیدگاه هنرمندند. همین موضوع درباره یادها نیز صادق است.»
من از کتاب «چرا به یاد میآوریم» با تصویری زیبا از اینکه یادها چگونه بوم زندگی ذهنی ما را تشکیل میدهند، خارج شدم. این تصویر همچنین نگرانکننده است. یادها به اندازه نوجوانان حساس هستند. کوچکترین تغییر در حالت روانی یا محیط میتواند باعث شود آنها از هم بپاشند یا تغییر شکل دهند. رانگانات مینویسد: «یادهای ما پویا، قابل تغییر و گاهی نادرستاند زیرا مغزهای ما برای حرکت در دنیایی که بهطور مداوم در حال تغییر است طراحی شدهاند. حافظه انسانی نیاز داشت که انعطافپذیر باشد و به زمینهها سازگار شود، بیشتر از اینکه ثابت و از نظر عکاسی دقیق باشد.»
این یک بینش بسیار عالی است. همچنین جالب است که چگونه رانگانات نبوغ نوروبیولوژیکی خود را با روحیه راک اند رول ترکیب میکند.
در زمانهای غیر از مدیریت برنامه حافظه و پلاستیسیته در دانشگاه دیویس، رانگانات در یک گروه راک به نام «Pavlov’s Dogz» گیتار مینوازد و میخواند (گروهی متشکل از همکاران نوروبیولوژیست). repertoire آنها عمدتاً شامل آهنگهایی از دهه ۷۰ و ۸۰ است که توسط دیوید بویی، رامونز، جوی دیویژن، پیکسیها و گنگ آف فور اجرا شدهاند.
رانگانات فصلهای کتاب «چرا به یاد میآوریم» را به نام آهنگها نامگذاری کرده است («فقط تخیل من»، «بیش از یک احساس») و آنها را با نقلقولهایی از ایگی پاپ، فلامینگ لیپس و این تکه علمی و دقیق از دانایی نیک کیو آغاز میکند: «حافظه تصوری است؛ واقعی نیست. از نیاز آن به خلق شرمنده نباشید.»
وقتی با رانگانات صحبت کردم
وقتی اخیراً با رانگانات از طریق ویدیو صحبت کردم، او در دفتر کار خانگیاش در دیویس نشسته بود و در مقابل دیواری از گیتارها قرار داشت. به او گفتم که کتابش به من لرزش وجودی بخشید. خود ما، که بر پایه یادهایمان ساخته شده، لنگر روانی ما در دنیای پرآشوب است. اما به نظر میرسد که این لنگر قلعهای از شن است. این نگرانکننده نیست؟
من راک اند رول را دوست دارم
تعجبی ندارد که چاران رانگانات نبوغ نوروبیولوژی را در کتابش «چرا به یاد میآوریم» با ظرافت راک اند رول ترکیب میکند. او در یک گروه راک به نام «Pavlov’s Dogz» که متشکل از همکاران نوروبیولوژیستش است، گیتار مینوازد و میخواند. برای نمونه، برایان لوین، روانشناس نوروبیولوژی، در این گروه ساکسیفون میزند.
رانگانات گفت: «بله، قطعاً میتواند چنین باشد. با این حال، اینطور نیست که افرادی که فراموشی دارند هیچ حس خودی نداشته باشند. شما میتوانید یک اختلال حافظه قابل توجه داشته باشید و هنوز هم حس خود را داشته باشید. اما این حس به شدت محدود است. در افرادی که از سکته یا درمان الکتروشوک رنج میبرند، حس خودشان در زمان وقوع حادثه متوقف میشود. آنها ایدهای از اینکه چه کسی بودند دارند، اما نمیتوانند آن را به حس اینکه اکنون چه کسی هستند بهروزرسانی کنند. این ممکن است برای همه ما حقیقت داشته باشد. هر چه پیرتر میشوم، نگاه کردن به آینه میتواند ترسناک باشد. فکر میکنم، ‘باید به گونهای متفاوت از آنچه هستم به نظر برسم!’ بنابراین، به نوعی، ما بهطور بهینه یادهایمان را بهروز نمیکنیم تا به خود فعلیمان برسیم.»
تکامل مسئول یادها و خودهای لرزان ماست. اگر ما برای به یاد آوردن همه چیز تکامل یافته بودیم، به دلیل بار اضافی اطلاعات حسی نمیتوانستیم عملکرد داشته باشیم. ما در دشتها بهطور ذهنی فلج میشدیم. در حالی که هر حسی را ثبت میکردیم—وزش باد، درخشش فلزی سنجاقک، بوی نمناک هوا—به یک ناهار آسان برای یک شکارچی تبدیل میشدیم. اینگونه برای بقا انسان.
در عوض، مغز هوشمند انرژیاش را بهخوبی استفاده میکند تا تنها ورودیهای حسی مهم را ذخیره کند—آنهایی که جدید، شگفتانگیز یا حاشیهای به نظر میرسند. رانگانات به من گفت: «مغزهای ما طوری طراحی شدهاند که بیشترین اطلاعات را با کمترین مقدار منابع به ما بدهند. این به ما اجازه میدهد که از نظر شناختی چابک و انعطافپذیر باشیم، با مصرف انرژی بسیار کم. در یک سیستم زیستی مانند حافظه، ناهار رایگانی وجود ندارد.»
تکامل اختراعات هوشمند دیگری نیز به ارمغان آورده است: احساسات. ترس، شهوت، ناامیدی، عشق و مجموعهای از احساسات، مواد شیمیایی مانند نورآدرنالین و دوپامین را تحریک میکنند که به مغز میرسند تا ساختارها را پایدار یا تنظیم کنند. هر چه احساس شدیدتر باشد، احتمال بیشتری وجود دارد که تجربهای که آن را ایجاد کرده به یاد آورده شود. نیاکان ما به سرعت یاد گرفتند که دیگر نزدیک غار پلنگها نخوابند.
چگونگی ایجاد «یادهای اپیزودیک» توسط مغز یکی از محورهای تحقیق رانگانات است. دانشمندان اعصاب دو نوع اساسی حافظه را شناسایی کردهاند. حافظه معنایی به یادآوری حقایق مانند پایتخت نیوجرسی اشاره دارد. حافظه اپیزودیک به عمل یادآوری اشاره دارد که به گذشته سفر میکند تا تجربه اولین بار شنیدن «Thunder Road» از بروس اسپرینگستین را زنده کند.
رانگانات و همکارانش آزمایشهایی انجام دادهاند که نشان میدهد مغز چگونه اطلاعات را در قالب الگوها، یا دیاگرامها ذخیره میکند. رانگانات مینویسد: «نحوه استفاده مغز انسان از الگوها برای ساختن حافظههای جدید شبیه به این است که یک معمار از نقشه برای طراحی خانهها استفاده کند. نقشههای معماری بهعنوان نوعی نقشه از اطلاعات اساسی درباره ساختار (دیوارها، درها، پلهها، پنجرهها و غیره) عمل میکند که نشان میدهد همه چیز چگونه به هم متصل است. طبیعت انتزاعی یک نقشه به این معنی است که میتوان آن را بارها و بارها استفاده کرد.»
شبکه حالت پیشفرض، ناحیهای در نئوکورتکس، الگوها را در قطعات سلولی ذخیره میکند که میتوانند برای ساخت حافظههای جدید استفاده شوند. هیپوکامپوس، ناحیهای به شکل اسب دریایی در وسط مغز، سازنده است.
مغزهای ما برای ارائه تمام واقعیت طراحی نشدهاند.
در مغز، هیپوکامپوس ارتباطات زیادی دارد. رانگانات توضیح داد: «این ناحیه ورودیهایی از تقریباً هر نوع ماده شیمیایی انگیزشی در مغز که میتوانید تصور کنید، دریافت میکند.» در حین عمل یادآوری، هیپوکامپوس از ارتباطاتش با شبکه حالت پیشفرض استفاده میکند تا «قطعات را کنار هم قرار دهد تا یک حافظه اپیزودیک خاص را ذخیره کند.»
رانگانات که به استعارهها علاقه دارد، مینویسد که تحقیق او و همکارانش نشان میدهد که تشکیل یک حافظه اپیزودیک مانند ساختن با لگو است. «با لگو، میتوانید از یک ورق راهنما استفاده کنید تا یک صحنه قرون وسطایی را بازسازی کنید یا از مجموعهای دیگر از راهنماها استفاده کنید که نشان میدهد چگونه همان آجرها میتوانند برای بازسازی صحنهای از جنگ ستارگان ترکیب شوند. به همین ترتیب، وقتی نوبت به حافظه میرسد، [شبکه حالت پیشفرض] قطعاتی دارد که میتوانند در رویدادهای مختلف دوباره استفاده شوند.»
با این حال، در مغز، قطعات بهطور محکم در کنار هم قرار نمیگیرند. رانگانات به من گفت: «خود عمل یادآوری یک حافظه میتواند باعث شود آن حافظه شکننده و قابل تغییر شود. این میتواند به تحریفها و اطلاعات نادرست منجر شود، به حدی که حافظه خراب شود.»
مسئله این است که بازیکنان نوروشیمیایی دیگر همیشه در تلاشند تا قطعات خود را به یک حافظه اضافه کنند. این خرابکاران، مجموعههای سلولی هستند که حالتهای ذهنی و روحی فعلی ما را زنده میکنند. رانگانات گفت: «عمل یادآوری تحت تأثیر باورها و دیدگاههایی است که در آن لحظه داریم.»
دیدگاههای فعلی ما اغلب فیلمی را که در ذهنمان پخش میشود انتخاب میکنند. زمانی که دنیا زشت به نظر میرسد، اغلب نوستالژی است، «آن حس تلخ و شیرین شادی و غم»، که به ما کمک عاطفی میکند. ما روزهای بیخیالی با رهبران هوشمند و جوامع امن، همسایگان دوستانه و موسیقی بهتر را تصور میکنیم. این کاملاً طبیعی است.
رانگانات گفت: «مردم تمایل دارند که یک سوگیری مثبت در حافظه داشته باشند و معمولاً رویدادهای مثبت را بیشتر از رویدادهای منفی به یاد آورند. و آنها تمایل دارند که آنها را مثبتتر از آنچه که بودند، به یاد آورند. سپس طرف دیگر این قضیه وجود دارد، که زمانی که در حالت منفی هستید، تمایل دارید رویدادها را منفیتر از آنچه که بودند به یاد آورید. هر دموگرافی که میتوانید به یاد آورید از نوستالژی بهرهبرداری کرده و از آن برای ایجاد یک دیدگاه سمی از جامعهای که در حال فروپاشی است استفاده کرده و میگوید: ‘من کسی هستم که میتوانم ما را به گذشته برگردانم.’»
آیا واقعاً چیزی را آنطور که هست میبینیم؟
با توجه به ماهیت چاملیونوار یادهایمان که رنگهایشان را برای سازگاری با محیطهای مختلف تغییر میدهند، آیا هرگز چیزی را آنطور که هست میبینیم یا آنطور که بوده به یاد میآوریم؟ به یکی از اشعار راک رانگانات اشاره کنم: آیا این واقعیت واقعی است؟ آیا فقط یک خیال است؟
او گفت: «حواس ما، مغز ما، برای ارائه تمام واقعیت طراحی نشدهاند. آنها دریچهای به واقعیت هستند. این خوب است زیرا واقعیت به طرز بینهایتی چندبعدی است. همانطور که بحث میکردیم، اگر همه چیز را حس میکردید، نمیتوانستید عملکرد داشته باشید. سگ من میتواند انواع فرکانسها را حس کند که من نمیتوانم. بنابراین، ما در هر صورت فقط یک باند باریک از دنیا را دریافت میکنیم.»
اما آیا ما نباید یادآوریهای روشنی از رویدادهایی که برای ما اتفاق افتاده داشته باشیم؟ رانگانات پاسخ داد: «ما داریم. یادهای ما قطعاً عناصر واقعیت دارند. در شرایط آزمایشگاهی ما، متوجه میشویم که برخی افراد دقیقاً در یادآوریهایشان فوقالعاده هستند. آنها میتوانند جزئیات مختلفی را به خاطر بیاورند. اما نکته این است که ما این جزئیات را با معنا و دیدگاه پر میکنیم و این داستانها را میسازیم، و این چیزی است که بهطور منحصر به فرد انسانی است.»
یادآوری تحت تأثیر دیدگاهی است که در آن لحظه داریم. در واقع، حافظه یک عمل تخیل است. انبوهی از تحقیقات بر اساس اسکنهای مغزی نشان میدهند که همان فرآیندهای ذهنی و نواحی مغزی که برای خیالپردازی درباره نوشیدن کوکتلهای عجیب و غریب در یک آلاچیق در یک ساحل گرمسیری استفاده میکنیم، همان فرآیندهایی هستند که برای یادآوری زمانی که، خوب، در حال نوشیدن کوکتلهای عجیب و غریب در یک ساحل گرمسیری بودیم، به کار میبریم.
رانگانات با هیجان به من گفت: «بین حافظه و تخیل در سطوح مختلف پیوند عمیقی وجود دارد. یکی از جنبههای جالبی که باید امروز به آن فکر کنیم این است که محصولات تخیل انسانی واقعاً نوآورانه هستند، بر خلاف چیزی که ممکن است از ChatGPT با یک درخواست هوشمند بگیرم. این به این دلیل است که ما تجربیات عجیبی داریم که کاملاً منحصر به فردند. ما مستعد این هستیم که در مکانهای مختلف باشیم، چیزهای مختلفی را تجربه کنیم، با انواع مختلفی از افراد صحبت کنیم و تمام دامنه احساسات انسانی را احساس کنیم. ما میتوانیم چیزهایی را کنار هم بگذاریم که هرگز از یک مدل زبانی بزرگ که بر اساس اینترنت آموزش دیده بهدست نیامده است.»
جالب است که رانگانات فرآیند حافظه را به عنوان یک دانشمند مقایسه کرد. او گفت که شغل اصلیاش جمعآوری دادهها از آزمایشهاست. او از بهترین شیوهها پیروی میکند تا اطمینان حاصل کند که دادههایش تا حد امکان دقیق و بدون تعصب هستند. اما نظریههایی که از علم شکل میگیرند همیشه به تفسیر برمیگردند. او گفت: «تفسیرها معنایی هستند که از دادهها تولید میشود. کلید این است که ما اغلب زحمت نمیکشیم تا تفاوت بین تفسیرهای خودمان و دادهها را بررسی کنیم.»
این موضوع درباره حافظه نیز صدق میکند. ما اغلب به تفاوت بین تجربیات خود و تفسیر مغز از آنها نگاه نمیکنیم. اما درک اینکه یادها یک فرآیند ترکیبی و تطبیقی هستند که برای سازگاری با شرایط متغیر طراحی شدهاند، میتواند ما را دگرگون کند. میتوانیم به خودمان بازتابی داشته باشیم که دیدگاههایمان را گسترش دهد و به زندگی ببخشد.
یادهایمان، نقاشیهایی از زندگی
این ممکن است برای مارسل پروست، نویسنده فرانسوی اوایل قرن بیستم، کشف جدیدی نباشد. تأملات او درباره یادها، یکی از بزرگترین آثار هنری تاریخ را تشکیل میدهد: مجموعه رمانهایش به نام «در جستجوی زمان از دست رفته». اما برای باقی ما، درک اینکه یادهایمان عکس نیستند بلکه نقاشیهایی هستند که مغز ما، به عنوان یک هنرمند تخیلی، به طور مداوم آنها را بازسازی میکند، موضوعی زیباست.
گوش دادن به آلبوم «Field Day» به تازگی مغز من را به فیلمی از زندگیام در سال ۱۹۸۳ تبدیل نکرد. اما قطعاً مواد شیمیایی عصبی را تحریک کرد تا ردی از خودم و احساسات آن سال را ایجاد کند.
یک صحنه زنده در ذهنم، اتاق نشیمن کوچک من در کلبهام در سانفرانسیسکو بود، جایی که سیستم صوتیام را داشتم و اغلب «Field Day» را—البته روی صفحه وینیل—به عنوان راهی برای رهایی از استرس پایاننامه کارشناسی ارشدم در ادبیات انگلیسی پخش میکردم. درباره چگونگی به کارگیری متفکران اگزیستانسیالیست توسط نویسنده جنوبی، واکر پرس، در داستانهای کمدی و کنایهآمیزش درباره بیگانگی نوشتم.
در واقع، دقیقترین یادآوری من از آن زمان، حمل ماشین تحریر آبی کمرنگ «اسمیت کرونا» به مغازه ماشین تحریر در خیابان مارکت بود تا تراشههای پاککننده آن را تمیز کنند و یکی از کلیدها را درست کنند. صاحب مغازه به من گفت: «وقت آن است که این را عوض کنی.»
این یادآوریها فوقالعادهاند زیرا من نوشتن پایاننامهام را دوست داشتم و از نتیجهاش خوشحال و افتخار میکردم. اما گوش دادن به «Field Day» در سال ۲۰۲۴ برایم معنادارتر از سال ۱۹۸۳ بود. ذهن من ۴۱ سال تجربه و یادآوری به دست آورده بود. به جایگاه عمیق و مهم موسیقی در زندگیام فکر کردم که مرا در زمانهای شگفتانگیز و دردناک همراهی کرده است. گذشتهام در حال حاضر بود و احساس زنده بودن کاملی داشتم.
بعد از دههها تحقیق، از رانگانات پرسیدم که یادها چه چیزی بیشتر از همه به او درباره انسان بودن آموختند.
او گفت: «من واقعاً تحت تأثیر مشاهده دانیل کانمن قرار گرفتم که ما یک “خود تجربهکننده” و یک “خود به یادآورنده” داریم. تجربیات شما از چیزها بهطور مداوم در زمان واقعی و مرتبط با انواع احساسات، افکار و حسها هستند. و سپس در نور سرد عقل، این خود به یادآورنده در یک زمینه کاملاً متفاوت وجود دارد که سعی میکند خود را درک کند، شخصی با یک پنجره تجربه بسیار محدود. من سعی کردم این را بپذیرم و بهطور بسیار آگاهانه از خودم بپرسم، بهویژه بعد از ۵۰ سالگی، ‘چه یادهایی را از این نقطه به بعد با خود حمل میکنم؟’ میخواهم انتخابهایی کنم تا بهترین یادها را به دست آورم.»
دیدگاه خود را بنویسید