بعضی چیزها گفتن‌شان موذب‌کننده است، نه به این دلیل که به انتخاب کلمات دقیق و ظریفی نیاز دارند، بلکه به این دلیل که سخت است که خود را در آن حالت ذهنی قرار دهیم که احساس کنیم گفتن آنچه باید بگوییم، مقبول است.

اخراج کردن کسی خیلی سخت است چون ما می‌خواهیم خود را در زمرة انسان‌های خوب بدانیم. و برای مقابله با این مشکل باید یک سوال مهم اما معمولاً مغفول را از خود بپرسیم: «خوب بودن یعنی چه؟»

معمولاً این سوال را از خود نمی‌پرسیم چون پاسخ آن واضح به نظر می‌رسد: خوب‌بودن یعنی خوشحال‌کردن دیگران؛ و این یعنی مهربانی کردن و صمیمی و سخاوتمند بودن نسبت به انتظارات و احساسات اطرافیانمان. این پاسخ از کودکی تا بزرگسالی مدام تقویت می‌شود؛ در تمام کتاب‌های کودکانه وقتی یک شخصیت بد تبدیل به شخصیت خوب می‌شود، به این خاطر است که شروع می‌کنند به توجه بیشتر به نگرانی‌های دیگران. آن‌ها همدلی، شفقت و عطوفت را کشف می‌کنند.

این همان چیزی است که باعث می‌شود اخراج کردن کسی برای ما بسیار ناراحت‌کننده باشد: ما کاملاً می‌دانیم که اخراج شدن آن‌ها را ناراحت خواهد کرد؛ آن‌ها احساس تحقیر خواهند کرد؛ ممکن است گریه کنند؛ ممکن است عصبانی شوند و به ما بگویند که بهشان اهمیتی نمی‌دهیم و به طرز عمیقاً غیرعادلانه‌ای با آن‌ها رفتار می‌کنیم.

اما نوع دیگری از خوبی وجود دارد که در زندگی ما در عمل بسیار مهم است اما به اندازه کافی مورد توجه قرار نمی‌گیرد و آن ایدة خوبی به‌عنوان شکلی از کمال و تعالی. کسی یک بازیکن تنیس خوب است زیرا با دقتی مثال‌زدنی و عالی به توپ ضربه می‌زند؛ ممکن است این بازیکن شفقت یا محبت خاصی نسبت به حریفان خود در ذهنش نداشته باشد. در واقع، گاهی اوقات پیروزی به این معناست که حریفانش کلافه، ناامید و حتی عصبانی خواهند شد. بازیکن تنیس خوب تمرین تحقیر کردن نمی‌کند، بیخودی ظلم نمی‌کند، فقط مسئیله این است که در زمین تنیس، چشم او به چیزی غیر از شفقت است: بازی‌کردن واقعاً خیلی خیلی خوب.

تفاوت بین خوبی به عنوان شکلی از مهربانی و خوبی به عنوان شکلی از تعالی گاهی اوقات هنگام انتخاب افراد برای تیم‌ها به اوج می‌رسد. ممکن است کودکی باشد که تمام تلاش خود را برای قرار گرفتن در تیم شنای مدرسه به کار گرفته باشد؛ او تمرین زیادی می‌کند و با دوستانی که از پیش در تیم هستند رابطة خوبی دارد. اما اگر او شناگری خوب نباشد، حتی اگر دوست او انتخاب کند، نمی‌تواند و نباید در تیم قرار بگیرد. او به این دلیل رد نمی‌شود که از نظر عاطفی به او بی‌تفاوت‌اند، بلکه به دلیل تعهد به برتری هستند.

همین اتفاق برای اخراج کردن کسی هم می‌افتد. آن‌ها باید اخراج شوند، نه به این دلیل که روح خبیثی دارند، بلکه به این دلیل که در کار خود خوب نیستند. شخصی که آن‌ها را اخراج می‌کند خوب است، اما نه مصداق خوبی به‌عنوان مهربانی: او نشان می‌دهد که به طور قابل احترامی به تعالی کسب و کارش متعهد است.

بخشی از دردسر رئیس بودن این است که نمی‌توانید احساساتی باشید؛ به عبارت دیگر، نمی‌توانید دو چیز ناسازگار را هدف قرار دهید و سپس از تصمیم‌گیری اجتناب کنید. جامعه به طور کلی در بسیاری از زمینه‌ها احساساتی است - افرادی که مثلاً ساندویچ مرغ را با خوشحالی می‌خورند اما از دیدن یک کشتارگاه صنعتی وحشت خواهند کرد. ما می‌خواهیم شرکت‌ها محصولات و خدمات خوبی را با قیمت مناسب ارائه دهند، اما دوست نداریم که مردم از کار خود اخراج شوند. به عبارت دیگر، رئیس بودن به این معناست که باید هم کشتارگاه را اداره کنید و هم مغازة ساندویچ‌فروشی را. این یعنی باید کارهایی را انجام دهید که اصلاً خوب نیستند، اما در خدمت خوبی هستند.

کلمات واقعی جلسه ممکن است نسبتاً ساده، صریح و مستقیم باشد (مانند کندن چسب زخم در لحظه‌ای دردناک به جای طولانی کردن درد با کندن تدریجی‌اش):

متاسفم، اما ما مجبوریم شما را اخراج کنیم. همة ما شما را دوست داریم و به شما احترام می‌گذاریم. اما نیازهای تیم ما ما را به مسیر جدیدی برده است. می‌دانم این مسئله خیلی دردناک است اما امیدوارم که روزی، نه همین حالا، اما روزی، بفهمید که این واقعاً شخصی نیست.

سختی ماجرا به هم چسباندن کلمات نیست، بلکه درک این است که با گفتن این کلمات، آن گونه که می‌ترسید، یک هیولای تمام‌عیار نیستید. شما مسیری واحد، اما واقعی را به سوی نوع خاصی از خوبی دنبال می‌کنید.