وقتی ازدواجی صورت می‌گیرد، رسم بر این است که همه‌جا پر شود از شادی و تبریک. جامعه سعی می‌کند با تأکید بر خوشبختی آینده زوج، روحیة آن‌ها را بالا ببرد و به امیدهایشان برای ادامة زندگی دامن بزند. این رفتار شاید نوعی مهربانی و از سر سخاوت به نظر برسد، اما در واقع، خوش‌بینی افراطی می‌تواند عواقب ناگواری داشته باشد. این خوش‌بینی می‌تواند باعث شود جنبه‌های اساسیِ یک زندگی مشترک، وقتی اتفاق بیفتند، بدل به ناامیدی‌های سنگینی شوند که زوج برایشان آمادگی نداشته باشند و در نتیجه با تلخی و خشم به آن‌ها واکنش نشان دهند. برعکس، اندکی بدبینیِ به‌جا می‌تواند به یکی از بزرگترین هدیه‌های زندگی زناشویی تبدیل شود.

در یک فرهنگ خردمندتر، از زوج‌هایی که قصد ازدواج دارند قویاً خواسته می‌شود تا اندکی درباره‌ی غم‌هایی که در راهشان است تأمل کنند. این تفکر مانع ازدواج آن‌ها نمی‌شود، بلکه فقط باعث می‌شود به‌درستی برای کاری که پیش‌رو دارند، آماده شوند. اگر دو نفر بخواهند یک کوه بلند را فتح کنند، برای راهنما هیچ لطف و فایده‌ای ندارد که آن‌ها را مطمئن کند مسیر بدون چالش است، در حالی که با دیوارهای یخی، پرتگاه‌ها، خستگی، شب‌های مفنی۴۰ درجه و طوفان‌های ناگهانی زیر آسمان آبی روبه‌رو خواهند شد.

وقتی در زندگی مشترک گروهی در کارها بیافتد، بزرگترین وسوسه این است که فکر کنیم مشکلات ناشی از انتخاب همسری اشتباه است. اگر خوش‌بینی کورکورانه دربارة ماهیت ازدواج سرمشق زندگی ما باشد، به‌جای پذیرفتن مشکلات با همسر حقیقی‌مان، نسبت به تصورهای خاممان از عشق و همسر ایده‌آل وفادار می‌مانیم و در نتیجه، به همسر واقعی که در کنارمان است و با او پیمان بسته‌ایم، بی‌وفایی می‌کنیم.

برای اینکه در برابر چنین احساسات افراطی و غیرمنطقی از خودمان محافظت کنیم، باید مجموعه‌ای از تمرین‌های ذهنی به نام «تأمل در تاریکی‌ها» را انجام دهیم. این تمرین‌ها به بررسی نظام‌مند سناریوهای ناخوشایندی که ممکن است با آن‌ها روبه‌رو شویم، اختصاص دارند. این تمرین‌ها پیشگویی آینده نیستند، بلکه با فکرکردن به مشکلات احتمالی آمادة مواجهه با آن‌ها خواهیم بود و اگر با آن‌ها روبه‌رو نشویم، قدردان داشته‌هامان خواهیم بود. ازدواج خوب ازدواج بدون مشکل نیست، بلکه ازدواجی است که مشکلاتش پیش‌بینی و درک شده باشند، به عنوان پیچیدگی‌های ذاتی این مسیر شناخته شوند و هیچ‌کدام از دو طرف، آن‌ها را نقض قرارداد اولیة آرمانی و ایده‌آل تلقی نکنند.

1) پول

پول همیشه مشکل‌ساز است، غیرممکن است که نباشد؛ چراکه پول فقط دربارة خود پول نیست، پول نماد غایت محبت است، حتی اگر پول در یک حساب مشترک باشد، باز هم زمانی که یک رابطه تحت فشار و در شرایط استرس‌آمیز است، احساس دزدی شدیدی وجود دارد. ریشة هرگونه احساس بی‌توجهی عاطفی می‌تواند در افت و خیزهای مالی یافت شود. تقریباً غیرممکن است که در یک رابطة متعهدانه باشید و در برخی از سطوح، با دوره‌های اضطراب یا عصبانیت‌های کوچک پیرامون پول نقد مواجه نشوید.

مشاورة معمولی معمولاً جنبه‌ای فرایندگرا و مثبت دارد: به ما گفته می‌شود که شفاف باشیم، رسیدها را نگه داریم و یک دفترچة حساب مشترک باز کنیم که در آن هر دو هزینه‌ها را یادداشت کنیم. این روش‌ها معمولاً کار نخواهد کرد - نه به این دلیل که با فرد اشتباهی هستیم، بلکه به این دلیل که پول به طرز شیطنت‌آمیزی بر طیف گسترده‌ای از عملکردهای روانی ما اثر می‌گذارد. به لطف پیشینه و تجربة گذشتة خود، ممکن است پول را به عنوان نشانة کلیدی شرافت یا کاملاً بی‌ربط با آنچه که واقعاً در زندگی مهم است، ببینیم. ممکن است بار والدینی را که بیش از حد تحت تأثیر ثروت بودند یا خانواده‌ای که از نظر اقتصادی احساس حقارت می‌کردند، به دوش بکشیم. به شکل عجیبی، بعید است که دو نفر همیشه دارای نگرش‌های عمیق و دقیق یکسانی نسبت به پول باشند. بنابراین، پول به احتمال زیاد تبدیل به یک نقطة اختلاف اساسی خواهد شد - نه به این دلیل که با فرد اشتباهی هستیم، بلکه به این دلیل که با فرد دیگری هستیم.

نگرش درست این است که درک کنید که اختلافات مالی نمی‌تواند موضوعی بیش از حد دشوار باشد و وقتی تعارضات بروز می‌کند، بیش از حد نگران نباشید. مهم‌تر از آن، نباید روی خود مسائل مالی تمرکز کنیم، بلکه باید بفهمیم که چرا در نظر هر دو طرف انقدر قدرتمند است. ما باید با همدلی و دقت ببینیم که طنین عاطفی پول چیست. ما باید میراث روان‌شناختی کمتر آگاهانة خود را بررسی کنیم. این باعث از بین رفتن مشکلات مالی یا از بین رفتن عدم تعادل ساختاری در منابع میان دو نفر نمی‌شود اما راهی برای فهم عمیق‌تر است. به جای اینکه فقط عصبانی شویم، می‌توانیم این درگیری را به عنوان بخشی اساسی از آنچه که ازدواج با خود دارد، درک کنیم. ازدواج خوب ازدواجی نیست که هیچ دغدغة مالی‌ای نداشته باشد، بلکه ازدواجی است که در آن دو نفر واقعاً سعی می‌کنند ریشه‌های روان‌شناختی نگرششان به بحران‌های ناگزیر مالی را درک کنند.

۲) رابطه جنسی

اگر رابطة جنسی فوق‌العاده یک اولویت است، هرگز نباید ازدواج کنید. بزرگترین تعمیمی که می‌توانیم در مورد ازدواج داشته باشیم این است که رابطة جنسی در آن کاهش خواهد یافت. این مسئله نشانة این نیست که اشتباهی مرتکب شده‌ایم، بلکه نشان این است که در تعهد بلندمدت موفق بوده‌ایم.

رابطة جنسی ارمغان‌آور ماجراجویی، ریسک، شیطنت، فقدان موانع و سرزندگی است اما یک ازدواج خوب بر پایة ثبات، تداوم، تا حدی احتیاط و مرزهای دقیقاً کنترل شده است.

به همین دلیل، در طول یک ازدواج، ما محکوم به تجربة طیف وسیعی از ناامیدی‌ها و سرخوردگی‌ها خواهیم بود. ما و شریک زندگی‌مان هر دو از نظر جنسی نسبت به دیگران کنجکاو خواهیم بود، اما هر دو از احتمال توجه پراکندة دیگری وحشت خواهیم داشت. ما مجبور خواهیم بود بیشتر آنچه را که تصور می‌کنیم و آرزو می‌کنیم مخفی نگه داریم. ما یا با بی‌علاقگی آن‌ها احساس طرد شدن خواهیم کرد یا از شدت انتظارات آن‌ها احساس حقارت می‌کنی. رابطة جنسی به جای اینکه بیان ایده‌آل عشق متقابل باشد، تبدیل به میدان جنگی برای بروز شکایات و تلخی‌ها خواهد شد. اغلب شب‌ها، خواندن کتاب کاری ساده‌تر خواهد بود.

آنچه موجب می‌شود کشمکش‌های جنسی بسیار سخت‌تر از آنچه باید باشد، این ایدة طبیعی اما ناعادلانه است که مشکلات ممکن است تقصیر کسی باشد – حتی شاید خودمان، اما به احتمال بسیار زیاد شریک زندگی‌مان. در حقیقت، این وضعیت نتیجة اشتباهات عمدی کسی نیست، وحشت به دلیل پیچیدگی‌های ناگوار و چندگانة تمایلات جنسی انسان به وجود می‌آید، که هیچ‌کدام از طرفین هرگز مسئول صددرصدی آن نیستند.

۳) بچه‌ها

داشتن فرزند به ما برخی از بزرگ‌ترین لذت‌های ازدواج را نشان می‌دهد، اما همچنین به ما مطمئن‌ترین مسیر برای خراب‌کردن یک رابطه را نیز نشان می‌دهد. بچه داشتن به شکل چشمگیری دامنة موضوعاتی را که دو نفر می‌توانند در موردش بحث کنند و از هم کینه کنند، گسترش می‌دهد. بسیار بعید است که بتوانیم فرزندان ایده‌آل‌مان را تربیت کنیم، بدون اینکه عشق به همسرمان کاسته شود.

دلایل این امر بی‌شمار است. برای سال‌ها (ممکن است فقط 7 سال باشد، اما مانند یک قرن به نظر می‌رسد)، تقریباً غیرممکن است که درست بخوابیم یا حتی به درستی فکر کنیم. پشت صندلی‌های آشپزخانه ماست ریخته. نوزاد کوچک که بیمار شود، لحظات سراسر رنجی را سپری خواهیم کرد، بچه به چیزی فوری نیاز دارد، جیغ می‌زند، رنگ صورتش عجیب و غریب می‌شود و نمی‌تواند بگوید که چه کاری باید انجام دهیم. شدت عشق ما به فرزندمان، در هر اختلاف نظر با همسرمان، خطرات را افزایش می‌دهد: خواهیم دید که در مورد عادات خواب، نقش والدین، میزان بردبار بودن یا نبودن، مقدار بستنی مجاز برای خوردن و نحوة رفتار کودک در یک رستوران باهم مخالفیم. چیزهای زیادی با فرزندمان اشتباه خواهد رفت و ما می‌دانیم که چه کسی را باید سرزنش کنیم: شریک زندگی ما که بیش از حد محافظت‌کننده یا بی‌خیال بوده است؛ زیادی سهل‌گیر یا خیلی سختگیر؛ بیش از حد تحت تأثیر نظرات کارشناسان یا بیش از حد مخالف نظرات کارشناسان. به جای اینکه عشق مشترک ما به فرزندمان چیزی باشد که ما را هر چه بیشتر به یکدیگر نزدیک کند، تبدیل به چیزی مورد مناقشه و پردردسر شده است. در این شرایط مطمئن خواهیم بود که اگر بچه‌ها نبودند، از هم جدا می‌شدیم، اگرچه حضور بچه‌هاست که ایدة طلاق را بسیار جذاب می‌کند.

نگرش بهتر و عاقلانه‌تری به مراقبت از کودکان از این ایده شروع می‌شود که ما در حال تلاش برای ایجاد یک انسان کامل نیستیم. ما والدین بی‌عیب و نقصی نخواهیم بود و این مهم نیست. دونالد وینیکات، روانکاو انگلیسی میانة قرن بیستم، که در زمینة کار با والدین و کودکان تخصص داشت، از این که چقدر اغلب در اتاق‌های مشاورة خود با والدینی مواجه می‌شد که عمیقاً از خود ناامید بودند، احساس ناراحتی می‌کرد. آن‌ها حس می‌کردند که به عنوان والدین شکست خورده‌اند و در نتیجه از خود متنفرند. آن‌ها از دعواهای گاه به گاه خود، نقطة جوش پایین‌شان، زمان‌های کسل‌کننده در معیت فرزندشان و اشتباهات زیادی که داشته‌اند، شرمنده بودند. سوالات فراوانی وجود داشتند که ذهن آنان را درگیر خود کرده بود: آیا ما خیلی سختگیر هستیم؟ خیلی منعطف هستیم؟ به اندازة کافی حافظت‌گر هستیم؟ زیادی حفاظت‌گر نیستیم؟ اما آنچه وینیکات را شگفت‌زده کرد این بود که این افراد تقریباً همیشه والدین بدی نبودند. آن‌ها به هیچ وجه عالی نبودند، اما - همانطور که او آن را بیان می‌کند، به طرز شگفت‌انگیزی «به اندازة کافی خوب» بودند. 

در حقیقت، «به اندازة کافی خوب» حتی از «عالی» هم بهتر است، زیرا یک کودک باید بقیة عمر خود را در یک دنیای بسیار ناقص زندگی کند. خوب است که آن‌ها زودتر با مفهوم خطا و نقص آشنا شوند. والد خوب به موقع خشمگین، احمق، کمی نامنصف، بسیار خسته و کمی افسرده است و با این رفتارها، آن‌ها کاری واقعاً ارزشمند برای کودکشان انجام می‌دهند: آماده‌کردن بچه برای واقعیت.

۴) کاملاً صادق بودن

سال‌های متمادی احساس می‌کرده‌اید که افکار، احساسات و نظراتی که به نظر دیگران چندان منطقی نیست، بر روی دوشتان سنگینی می‌کند. افرادی بودند که آن‌ها را دوست نداشتید، اما به نظر می‌رسید از نظر همه عالی هستند، بنابراین زبان خود را نگه داشتید. چیزهایی بودند که دوست داشتید در تختخواب امتحان کنید، اما شرم‌آور بودند و در موردشان سکوت کردید. شما یاد گرفتید که برای اینکه دوست داشته شوید، باید رازدار باشید. سپس سرانجام با یک شخص بسیار خاص آشنا شدید. آنچه او را خاص می‌کند این است که دیگر مجبور نیستید جلوی او وانمود کنید. می‌توانستید به مهم‌ترین حقایق ازعان کنید. شما می‌توانستید اعتراف کنید و برای اشتراک گذاشتن عمیق‌ترین جنبه‌های خود پاداش بگیرید. این بازی موردعلاقه‌تان در ماه‌های اولیه بود. خود را مجبور کردید تا جایی که می‌توانید پیش بروید. هر چه راز عمیق‌تر بود، بهتر بود. هیچ حوزه‌ای از خود به نظر غیرقابل بررسی نمی‌رسید، هیچ رازی خیلی شوکه‌کننده یا مگو نبود. می‌توانستید توضیح دهید که از نظرتان یک آشنای مشترک مغرور، خودخواه و بدجنس است. یا اینکه فکر می‌کنید یک کتاب «شاهکار» بسیار کسل‌کننده است. می‌توانستید توضیح دهید که دوست دارید در حین رابطة جنسی موهای خود را بکشید یا همیشه از وجود طناب‌ها هیجان‌زده می‌شوید. به نظر می‌رسد که عشق امکان‌های جدیدی برای صداقت ایجاد کرده است. آنچه قبلاً ممنوع بود جای خود را به صمیمیتی هیجان‌انگیز داده است.

روح‌افزایی صداقت، درست در قلب احساس عاشق شدن است. احساس متقابل توطئه زیربنای حس ترحمی است که هر زوج جدیدی نسبت به بقیة بشریت احساس می‌کند. اما این اشتراک راز در ذهن ما - و در فرهنگ جمعی ما - یک ایدة قدرتمند و بالقوه مشکل‌زا ایجاد می‌کند: اگر دو نفر یکدیگر را دوست دارند، باید همیشه در مورد همه‌چیز به یکدیگر حقیقت را بگویند.

ایدة صداقت عالی است. چشم‌اندازی عمیقاً احساسی از چگونگی بودن دو نفر را ارائه می‌دهد، و در ماه‌های اولیه حضوری دائمی دارد. اما یک مشکل وجود دارد: ما همچنان می‌خواهیم این وضعیت را در حالی که رابطه ادامه دارد، انجام دهیم. اما برای اینکه مهربان باشیم و برای اینکه رابطه را بیش از دهه‌ها حفظ کنیم، در نهایت لازم است بسیاری از افکار را پنهان کنیم. ما شاید بیش از حد به دلایل بد پنهان کردن چیزها آگاه باشیم؛ گاهی هم ما به دلایل شرافتمندانه‌ای که باعث می‌شود تمام حقیقت را نگوییم، توجه کافی نکرده‌ایم. دلایلی مثل وفاداری واقعی.

ما آنقدر تحت تأثیر صداقت هستیم که فضایل ادب را فراموش کرده‌ایم - این کلمه [ادب] نه برای خودداری بدبینانه از ارائة اطلاعات مهم به خاطر آسیب احتمالی‌شان، بلکه برای تعهد به عدم تحریک کسی با جنبه‌های واقعی و آزاردهندة طبیعت‌شان تعریف شده است. در نهایت اصرار بر نشان دادن کامل خود به کسی در همه حال نشانة مهربانی نیست. سرکوب، درجة خاصی از خویشتن‌داری و تعهد به اصلاح گفته‌های دیگری به همان اندازه به عشق تعلق دارد که توانایی اعتراف صریح متعلق به عشق است. شخصی که نمی‌تواند راز را تحمل کند و به نام «صداقت» اطلاعات را به اندازه‌ای ویرانگر به اشتراک می‌گذارد که نمی‌توان فراموش کرد، دوست عشق نیست. همانطور که هیچ والدی حقیقت کامل را به کودک نمی‌گوید، ما باید نیاز مداوم به ابراز واقعیت کامل خود را بپذیریم و اگر کسی مشکوک است (و اگر رابطة خوبی دارید، مشکوک‌بودن باید باشد) که شریک زندگی او نیز ممکن است دروغ بگوید (در مورد اینکه به چه چیزی فکر می‌کند، در مورد اینکه قضاوتش در رابطه با شما چیست، در مورد اینکه شب گذشته کجا بود)، شاید بهترین کار، علیرغم تمایل‌تان، این نباشد که دست به سلاح شوید و مانند یک بازپرس بی‌رحم به او حمله کنید. ممکن است مهربان‌تر، عاقلانه‌تر و شاید بیشتر نزدیک به روح واقعی عشق باشد که خیلی سادگی وانمود کنید که متوجه نشده‌اید.