در دنیایی که بیشتر مواقع، ظاهری مهربان دارد، زندگی می‌کنیم. عذرخواهی عابران در خیابان، رفتار ملایم در بسیاری از خانه‌ها و ادارات، و تلاش مدارس مدرن، به‌ویژه برای کودکان خردسال، برای ایجاد فضایی احترام‌آمیز، همگی نمونه‌هایی از این مهربانی هستند.

این کشف در جریان شکست‌ها می‌تواند شگفت‌انگیزتر هم باشد: چیزی که احتمالاً از همان ابتدا به آن شک داشتیم (اما سعی می‌کردیم انکارش کنیم) آشکار می‌شود: انسان‌ها، در زیر لایه‌ای نازک از مدنیت، قادر به انجام ظلم و ستمی هولناک هستند. برای درک این موضوع نیازی به انتظار جنگ نیست. ذخایر بدخواهی و نامهربانی در زیر معصومانه‌ترین شرایط به جوش می‌آیند و مانند براده‌های آهن به سمت آهنربای شکست کشیده می‌شوند.

نمونه‌ای روزمره از این بدخواهی را می‌توان در فضای مجازی، به‌ویژه در بخش نظرات زیر مقالات آنلاین، مشاهده کرد. در این فضا، افراد در پناه گمنامی، چهره‌ای کاملاً متفاوت از خود در دنیای واقعی نشان می‌دهند و بدون هیچ تعارفی، افکار و نظرات منفی خود را بیان می‌کنند. گویی همان افرادی که در خیابان با لبخند و عذرخواهی از کنار هم عبور می‌کنند، در دنیای مجازی به موجوداتی خشمگین و بی‌رحم تبدیل می‌شوند.

ادیان جهان در طول قرن‌ها، میلیاردها ساعت را صرف ترویج فضایل اخلاقی مانند شفقت، بخشش، سخاوت، فروتنی، عشق، همدلی و دوستی کرده‌اند. هدف نهایی این تعالیم، ارتقای روح انسان بوده است. با این حال، شواهدی که در دنیای مجازی، به‌ویژه در بخش نظرات آنلاین، مشاهده می‌کنیم، حاکی از آن است که این تلاش‌ها برای آموزش و تکامل اخلاقی بشر تا حد زیادی ناکام مانده است. به نظر می‌رسد که ما - در بیشتر موارد - همان موجودات نامهربانی هستیم که در گذشته بوده‌ایم.

برای مثال، فرض کنید مقاله‌ای را می‌خوانیم که در آن به رابطه نامشروع یک زن زندانبان 30 ساله با یک زندانی 10 سال جوان‌تر از خود اشاره شده است. این زن متاهل و دارای دو فرزند کوچک است. او به شدت از این اشتباه لحظه‌ای ابراز پشیمانی می‌کند، اما فایده‌ای ندارد. او شغل خود را از دست داده، به سه سال حبس تعلیقی محکوم شده و از اشتغال در اکثر مشاغل محروم شده است. شوهرش او را ترک کرده و پدرش او را طرد کرده است. او که در اوج ناامیدی است، اقدام به خودکشی می‌کند، اما جان سالم به در می‌برد، اما در این حادثه یکی از دست‌های خود را از دست می‌دهد. یک روزنامه‌نگار این داستان را روایت می‌کند و ما به بخش نظرات مقاله مراجعه می‌کنیم:

  • تفاله
  • کاش دفعه بعد موفق شود
  • غیر منصفانه است! اگر مرد بود، یک دهه پشت میله‌های زندان می‌ماند
  • چه جمله ملایمی!
  • این افراد مریض هستند که دنیا را اداره می‌کنند

این نظرات در دنیایی نوشته می‌شود که در آن مردمی هستند که زباله‌های پارک‌ها را جمع می‌کنند و والدینی که وقت می‌گذارند به فرزندانشان "متشکرم" گفتن را آموزش ‌دهند. با این وجود، گویی در اعماق وجودمان، انگیزه‌هایی تاریک نهفته است که عیسی و بودا را به گریه می‌اندازد و پوچی تلاش‌هایشان را فریاد می‌زند.

برای اینکه در برابر چنین حقایق تلخی غافلگیر نشویم، باید یک بار برای همیشه از معصومیت خود دست بکشیم. پذیرش این حقیقتِ ناخوشایند در همان ابتدا، ما را قوی‌تر خواهد کرد. این حقیقت که بدون هیچ اغماض و بدبینی‌ای، باید بپذیریم که بسیاری از انسان‌ها – اکثر مردم – از نظر اخلاقی در سطح پایینی قرار دارند. بخش قابل توجهی از انسان‌ها (آنچه ما به عنوان «جامعه به طور کلی» می‌شناسیم) از عشق و مدارا تهی هستند. ممکن است گاه به گاه شاهد نفحاتِ عاطفیِ عجیب و غریبی باشیم، اما قاعده کلی این است که نمی‌توان روی بخشش و سخاوت دیگران حساب کرد. مهربانی، یک استثناست.

بنابراین، در هنگام شکست، باید خود را برای چیزی جز کینه‌توزی دائمی آماده کنیم. هیچ چیز شخصی نیست. نباید اجازه دهیم تصور دیگری داشته باشیم، یا با رفتار خوبِ فعلیِ افراد در مطب دندانپزشکی یا گل‌فروشی گمراه شویم. بسیاری از به اصطلاح دوستانمان در زمان سختی ما را ترک خواهند کرد. اکثر غریبه‌ها بدون هیچ تفکر انتقادی، بدترین چیزها را در مورد ما بازگو می‌کنند. و اگر داستانی در مورد ما در روزنامه منتشر شود، بهتر است فقط زمانی نظرات زیر آن را بخوانیم که به شدت آرام‌بخش مصرف کرده‌ایم یا در حضور پزشک یا روان‌درمانگر باشیم.

اگر جملات شرورانه ای درباره خود بشنویم یا بخوانیم، قابل درک است که کنترل خود را از دست بدهیم یا به دنبال خودکشی باشیم. ما باید از درون بسیار وحشی و خشن باشیم تا چنین وسوسه‌هایی را احساس نکنیم. چگونه می‌توانیم تربیت شده باشیم که به ادبیات و هنر واکنش مناسبی بدهیم، در برابر تجربه باز باشیم و در عشق آسیب‌پذیر باشیم و در عین حال اگر بخوانیم که «تفاله»، «یک منحرف نالایق» یا «آدمی که هرگز نباید به دنیا می‌آمد» هستیم، آن را به‌عنوان توهینی شایسته خودکشی تلقی نکنیم. برای خواندن چنین مطالبی و تصور اینکه زندگی می‌تواند به نوعی قابل تحمل ادامه یابد، نیاز به درجه ای از بی احساسی است که تعداد کمی از ما می‌توانیم ادعا کنیم آن را داریم.

به منظور تلاش برای بازیابی آرامش – به‌عنوان بخشی از پروژه در حال انجام برای مقاومت در برابر آرزوی مرگ - باید بفهمیم که چه چیزی در حال وقوع است. فرومایگی ویژگی‌هایی دارد  و هر چه بیشتر روی این ویژگی‌ها کنترل داشته باشیم، این فرومایگی کمتر بر ما سنگینی می‌کند. ما همچنان نگران خواهیم بود، اما احتمالاً زمانی که به خوبی استراحت کرده باشیم،  به شدت سابق به سمت مرگ سوق نخواهیم یافت.

یک گام مهم این است که بدانیم هیچ کس هرگز تا این حد پست نخواهد بود که اصلاً در درونش نارضایتی شدید را احساس نکند. به ذهن کسی نمی‌رسد که متعادل، عاقل و کامل روی جسد بی‌دفاع دشمن خود تف کند. کسی راضی نمی‌شود که هدفش را داشته باشد، دوستش داشته باشد و خودش را دوست داشته باشد و غریبه‌ای (هرچقدر هم که احمق باشد) را به خاک بیاندازد. ثابت نگه داشتن این موضوع در افکارمان به بازگرداندن تعادل در روابطمان با دشمنان قلدرمان کمک می‌کند. ممکن است آن‌ها بسیار قوی به نظر برسند و ما بی دفاع نظر برسیم، اما رفتار نفرت‌انگیز آنها نشان می‌دهد که باید در درونشان نسبت به خود و آینده‌شان کاملاً مأیوس باشند، زیرا شرایط کنونی تنها نشان‌دهنده شادی آن‌ها از شکست خوردن ماست. در لایه زیرین رفتار قاطعشان، آنها باید با احساس بی‌ارزشی شدید دست و پنجه نرم کنند. شادی از بدحالی دیگران تماماً  نشانه‌ای از درد، رنج و عدم تحقق است. ما نمی‌توانیم دقیقاً بدانیم مشکل این افراد دیگر چیست، اما می‌توانیم مطمئن باشیم که مشکلی وجود دارد.  در حالی که ممکن است نتوانیم مستقیماً به دشمنانمان حمله کنیم، به‌واسطه عدالت کیهانی اعجاب‌انگز می‌توانیم بفهمیم که رفتار آنها گواه بدبختی عظیم درونی‌شان است.

این ممکن است در ابتدا غیرقابل قبول به نظر برسد، صرفاً به این دلیل که نفرت و احساس بدی که متوجه ما می‌شود بسیار گسترده است. آیا واقعاً می‌توانیم باور کنیم که این سطح از شرارت می‌تواند تا این حد رایج و در عین حال غیرقابل توجیه باشد؟ آیا این به سادگی نشان نمی‌دهد که افکار عمومی به‌طور منطقی به این نتیجه رسیده‌اند که ما افتضاح هستیم؟

با این حال، قبل از هراس، باید توجه داشته باشیم که ناخشنودی تا چه حد گسترده است و بنابراین چرا کاملاً قابل پیش‌بینی و منطقی است که هزار یا حتی ده‌هزار نظر وحشتناک در زیر داستانی درباره ما در مطبوعات گذاشته شود یا اینکه جمعیت زیادی بیرون خانه به خونمان تشنه باشند. این درجه از پستی نشانه مشروعیت نیست. گواه این است که چقدر بدبختی در بین انسان‌ها شایع است.

اگرچه جزئیات از موردی به مورد دیگر متفاوت است، اما ناامیدی شدید در بین جمعیت‌ها ثابت است. یک فرد معمولی، از لحظه‌ای که بیدار می‌شود تا لحظه‌ای که هوشیاری خود را از دست می‌دهد، قربانی جریان‌های کوچک و بزرگی می‌شود، جریان‌های بسیار زیادی که می‌تواند مخازن زیرزمینی انتقام و خشم را پر کند. افرادی را در نظر بگیرید که فرزندانشان به آن‌ها احترام نمی‌گذارند. شریک زندگی آن‌ها دیگر تحسین‌شان نمی‌کند. از شغل خود کنار گذاشته شده‌اند. دوستانشان در اشتیاقشان نسبت به آن‌ها دودل هستند. والدینشان آن‌ها را ناامید کردند. خانه‌شان متوسط است و شهرشان در حال زوال است. شاید هیچ‌کدام از این موارد به تنهایی بد به نظر نرسد، اما در کنار هم و روز به روز انرژی‌ای آزاد می‌کند که می‌تواند باتری‌های خشم و حسادت را شارژ کند.

در بیشتر مواقع هیچ خروجی‌ای برای این خشم وجود نخواهد داشت. فرد مبتلا به حال خود رها می‌شود تا درب ورودی را بکوبد، به شریک زندگی خود ضربه محکمی بزند، نسبت به رفتار فرزندان خود بی‌تاب شود یا افکار تیره و تار در مورد افراد خارجی را تغذیه کند. اما پس از آن، داستانی از شکست شخص دیگری ظاهر می‌شود و برای لحظه‌ای احساس رضایت‌بخشی به وجود می‌آید که می‌گوید این شخص دیگر مقصر همه ناامیدی‌ها نیست و نابودی دیگران نوید بهتر کردن شرایط او را می‌دهد.

همه از نظر تئوری می توانستند با خیرخواهی و حساسیت رفتار کنند. اما زمانی که یک نفر باید چهل دقیقه زیر باران منتظر اتوبوس بماند، وقتی یک ماه است که رابطه جنسی نداشته است، وقتی دوباره زودپز خراب شده است، زمانی که سه نفر از دوستان خوبش چهار برابر او درآمد دارند، زمانی که درد شدیدی در زانوی چپش احساس می‌کند و زمانی که سال‌هاست که هیچ‌کس به درستی در مورد زندگی و شرایط او رفتار نکرده، این اتفاق نمی‌افتد.

آنچه ممکن است نفرتی را که بر ما نازل می‌شود توضیح دهد این است که تا اعمال نادرست و خطاهای ما چه حد برای کسانی که ما را به شدت مسخره و محکوم می‌کنند، جذابیت انکار شده و ناخودآگاه دارد. سرسخت‌ترین دشمنان ما نیز ممکن است در سطحی بخواهند با هم رابطه داشته باشند یا خانواده خود را پشت سر بگذارند. آنها ممکن است بخواهند مخفیانه مست شوند و نظر خود را بیان کنند. آنها در وجود ما بخش انکارشده‌ای از خود را می‌بینند و از آن متنفرند.

ممکن است تصور کنیم که راه ایجاد یک دنیای مهربان‌تر، سخنرانی در مورد آداب و اخلاق برای مردم باشد، اما آنچه ما واقعاً به آن نیاز داریم جهانی است که در آن به همه مهربانی کافی نشان داده شود تا دیگر انگ زدن به دیگران چنین جذابیتی نداشته باشد. معیار واقعی یک تمدن میزانی است که مردم در آن می‌توانند خوب و سخاوتمند باشند حتی زمانی که هیچ کس تماشایشان نمی‌کند. این تنها زمانی امکان‌پذیر است که مردم از نظر عاطفی احساس خستگی و تحقیر نکنند، زیرا در گذشته به آنها توجه شده است  و همینطور ذخایری از حساسیت برای قرض دادن به دیگران در آینده وجود دارد.

مایه تاسف است که در لحظه شکست‌مان این احتمال وجود دارد که با نفرت بسیار زیادی روبرو شویم. به نظر می‌رسد که هزاران نفر مایل به انکار ادعاهای باقی مانده ما در مورد انسانیت هستند، آن هم درست در زمانی که ما بیشتر به آنها نیاز داریم. اما در زمان مناسب باید به توضیحی غنی‌تر در مورد چرایی آشکار شدن این نوع زشتی‌ها برسیم. دلیل این اتفاقات این نیست که ما آدم‌های بدی هستیم، بلکه در کل روحیه بخشش وجود ندارد، زیرا عشق کافی در گردش نیست. ما در دنیای فرمایه‌ای زندگی می‌کنیم، زیرا علیرغم همه ثروت ظاهری خود، به میزان نامحدودی ناراضی‌ایم. دشمنان ما تنها یک مشت آدم ظالم و سنگدل نیستند، هرچند که کارشان درست نیست، اما آنها فقط احساس می‌کنند خیلی خیلی زیاد مورد بی‌مهری قرار دارند.