اینکه تصور کنیم فردی در بسیاری از جنبهها آدمی بسیار دشوار برای معاشرت و در نتیجه برای همسری است، به نظر توهینآمیز میرسد. با این حال، درک کامل و پذیرش صادقانهی این احتمال، شاید مطمئنترین راه برای اطمینان از ماندگاری یک رابطه در درازمدت باشد. افراد کمی غیرقابل تحملتر از کسانی هستند که در فواصل زمانی مشخص، این احتمال را در نظر نمیگیرند که ممکن است با چنین آدمهایی مواجه باشند.
همه ما انسانهایی به شدت پیچیدهایم. لازم نیست هیچ فرد خاصی را بشناسیم تا این را در مورد همه بدانیم. به طریقی همه ما تربیت و پرورش نامناسبی داشتهایم؛ انبوهی از ویژگیهای روانشناختی ناخوشایند داریم؛ در چنگال عادتهای بد گرفتاریم؛ مضطرب، حسود، بداخلاق و مغروریم. با موافقت با ازدواج با کسی، حجم عظیمی از مشکلات را وارد زندگی او میکنیم.
ما اغلب از این خبر ناخوشایند، پیش از ازدواج، به دلیل ترکیبی از احساسات و غفلت محافظت میشویم. والدین ما آنقدر دوستمان داشتند که نمیخواستند این را به زبان بیاورند؛ دوستانمان نمیخواهند در نقدهای مفصل شخصیتمان غرق شوند؛ روابط قبلیمان برای فرار از ما خیلی عجله داشتند که عیبهایمان را بشکافند و تنها میگفتند به فضای بیشتری نیاز دارند یا باید سفری طولانی به هند داشته باشند.
علاوه بر این، وقتی تنها هستیم، متوجه نمیشویم که چقدر میتوانیم برای دیگران آزاردهنده باشیم. شاید یکشنبه را تماماً افسرده و اخمو بودیم، اما کسی نبود که توسط خوددلسوزی و خشم پنهانمان دیوانه شود. شاید تمایلاتی به استفاده از کار به عنوان راه فراری از روابط صمیمانه داشته باشیم، اما تا زمانی که دائماً با کسی نباشیم، میتوانیم بدون هیچ توضیحی ساعتهای غیرمعمول کار کردنمان را توجیه کنیم. عادات غذایی عجیب و غریب ما تا زمانی که شخص دیگری پشت میز برای شنیدن صداهای ناخوشایند جویدنمان و ترکیبهای عجیب مواد اولیهمان حضور نداشته باشد، به چشم نمیآید.
عاقبت، شریک زندگیمان این ویژگیها را به رویمان خواهد آورد. به نظر میآید حملهی شخصی وحشتناکی است که فردی بهتر ما را متحمل آن نمیکرد. اما چنین نیست. این واکنش اجتنابناپذیری به کاستیهای ماست که هر کسی در نهایت نیاز به مطرح کردن آن دارد.
شریک زندگی ما حقیقتاً کار عجیب و غریبی انجام نمیدهد؛ بلکه فقط آینهای در مقابل ما نگه میدارد. با نگاهی از نزدیک، در هویت هر کسی مقدار وحشتناکی عیب و نقص وجود دارد. این فقط مشکل ما نیست، بلکه بخشی از وضعیت انسانی است. البته جزئیات متفاوتاند؛ آدمها به روشهای مختلف کابوس هستند. اما نقطهی اساسی مشترک است. هر فکر یا احساسی که در مورد خود داشته باشیم، در بازرسی دقیق و طولانی از نزدیک، به طرز دردناکی معیوب به نظر خواهیم رسید. متأسفانه، موضوع این نیست که شریک زندگیمان بیش از حد انتقادی یا غیرمعمول سختگیر است. آنها حامل خبری اجتنابناپذیر هستند: ما کابوسی بیش نیستیم.
این نگرش به ماهیت انسان ممکن است تکاندهنده به نظر برسد، اما فقط به این دلیل که برای آن آماده نیستیم و بنابراین تمایل داریم تصور کنیم که این باید مقدمهای بر رابطهای دائماً پر از کشمکش باشد. این طور نیست. این تنها پایهی قابل اعتمادی است که بر اساس آن میتوان هماهنگی ایجاد کرد.
به طور سنتی، مفهوم گناه اولیه، نقطهی شروع تفکر در مورد خودمان به عنوان موجوداتی اساساً به هم ریخته بود. این ایده در اواخر امپراتوری روم در غرب شکل گرفت. با فروپاشی امپراتوری در خشونت آشوبناک، آگوستین قدیس، متفکر بزرگ آن دوران، شروع به جستجوی توضیحی برای شرایط بد جامعه کرد. پیشنهاد کلیدی او این بود که ماهیت انسان اساساً معیوب و گمراه است. او این نقص را «ذاتی» تشخیص داد، یعنی بخشی از ارث اولیهی انسان بودن.
اگرچه گناه اولیه در قالب مفاهیم الهیاتی توسعه یافت، اما پیامد آن واقعاً روانشناختی است: ما به عنوان افراد باید از همان ابتدا بپذیریم که کمبودهای زیادی در ما وجود دارد. این نباید به عنوان یک اعتراف شوکهکننده و ناخوشایند تلقی شود، بلکه بهعنوان یک حقیقت ضروری که در مورد همه صدق میکند و باید با فروتنی پذیرفته شود. اعتراف به نواقص قابل توجهمان نباید عجیب باشد: برعکس، وانمودن به اینکه ممکن است هیچ نقصی نداشته باشیم، مضحک و مشکوک است.
حتی اگر دیگر با داستان مادر اولیه بشریت، حوا، که در باغ عدن سیب ممنوعهای را خورد، آن را تفسیر نکنیم، نکتهی آگوستین همچنان معتبر است. نقصهای ما ریشههای طبیعی و تقریباً اجتنابناپذیری دارند: تمایلات سرکش، لجبازی غیرمنطقی، تمایل به تعویق انداختن کارها؛ بدخلقی، تصمیمات عجولانه، جرقههای خشم و تکبر نابجا؛ بیاحساسی مقطعی، واکنشهای وحشتزده، عادتهای بد، وسواسهای بیمورد، حرص و طمع و دفاعیههای تند(این فقط برای شروع فهرست است). ما آسیبپذیر به دنیا آمدیم؛ تربیت ما نامنظم بود؛ مغز ما برای خودشناسی بهخوبی سازگار نیست؛ غرایز ما برای زندگی شکار و جمعآوری تکامل یافته و نه برای تقاضاهای مدرنیته؛ و فرهنگی که ما را احاطه کرده اغلب دچار هشدارهای بیمورد، مبتنی بر جایگاه اجتماعی و بسیار بیرحمانه در مطالبهی موفقیت است، در عین حال اطمینان میدهد که تقریباً همیشه احساس شکست خواهیم کرد. بنابراین به دلایل کاملاً متفاوت، میتوانیم همان نتیجهگیری سنت آگوستین را بپذیریم: هیچکس نمیتواند بدون سهم قابل توجهی از نقصهای جدی، به عنوان یک فرد بزرگسال ظاهر شود.
هدف از همه اینها تأکید بر این ایده است که اذعان به نقصهای خود درخواست برای پذیرفتن چیزی عجیب و غریب نیست. عجیب این است که فکر کنیم بدون نقصهای عمده هستیم. البته، ما ویژگیهای دلنشینی هم داریم. اما این به این معنی است که زندگی با ما برای فرد دیگری بسیار سخت خواهد بود.
هدف از شفاف و صادق بودن در مورد نقصهایمان، پذیرفتن این است که سهم قابل توجهی در مشکلاتی که به ازدواجمان وارد خواهد شد، خواهیم داشت. این ما را تشویق میکند که در برابر این فرض بسیار وسوسهانگیز که با یک احمق یا یک جانور ازدواج کردهایم، مقاومت کنیم. زمانی که فرد مقابل، بعد از نمایش دیگری از حماقت ما، در آشپزخانه سر ما داد میکشد، یک لبخند به لب میآوریم و عذرخواهی میکنیم. با در نظر گرفتن حس قوی از نقصهایمان، متوجه سخاوت شریک زندگیمان در پذیرفتن ما خواهیم شد.
بنابراین، قبل از عروسی، باید تا حد امکان صادقانه از خودمان بپرسیم که چه چیزی در ما ممکن است بهطور خاص دیوانهوار، ناامیدکننده یا رشدنیافته باشد.
بلوغ مستلزم داشتن پاسخی بسیار دقیق به این سوال است: زندگی با شما چه سختیهایی دارد؟ هیچکس نباید تا زمانی که پاسخهای مناسبی به این پرسش بنیادی ندارد، با فرد دیگری ازدواج کند. تصور بیگناهی خود، ریشه در خودخواهی و بیرحمی ما دارد.
از آنجایی که ممکن است در این لحظه ذهنمان خالی شود و فقط جنبههای مهربان و زیبای خود را به یاد بیاوریم، میتوانیم بر مجموعهای از یادداشتها تکیه کنیم و تا حد امکان با صداقت به آنها پاسخ دهیم.
وقتی عصبانی هستم، تمایل دارم…
کنترل خود را از دست ندادن سخت است - همه گاهی اوقات این کار را میکنند - اما نحوهی انجام آن ممکن است به طرز خاصی تکاندهنده باشد. به عنوان مثال، ممکن است تمایل داشته باشیم در لحظات خشم به شدت اغراق کنیم - میدانیم که در حال لافزنی هستیم و واقعاً منظورمان حرفهایی که میزنیم (یا فریاد میزنیم) نیست.
وقتی احساس ناراحتی میکنم...
زخم خوردن غرور میتواند به روشهایی که برای شریک زندگیمان قابل فهم نیست، خود را نشان دهد. شاید گاهی گوشهگیر میشویم، به نظر بیتفاوت و سرد هستیم، اما در واقع در حال خودمراقبتی هستیم. یا به طرز افراطی سختکوش و مطالبهگر یا کنایهگر یا افسرده یا متکبر میشویم (به عنوان راهی برای مقابله با احساس آسیبپذیری). دیگری ریشههای رفتار ما را نمیداند: آنها فقط در معرض عملکرد ظاهری ما قرار دارند.
وقتی خسته هستم…
از نظر اصولی، خستگی مشکلی بیخطر است: هیچ چیز عمیقاً اشتباه نیست؛ فقط به یک خواب شبانه خوب نیاز داریم. اما نحوهی رفتار ما در هنگام خستگی ممکن است داستان دیگری را روایت کند. شاید تندخو، گریان، افسرده یا کمی دیوانهوار شویم. هر یک از اینها ممکن است شریک زندگی ما را نگران کند، کسی که از پیش نمیداند فقط خسته هستیم.
دوستانم میتوانند تا آنجا که… مشکلساز باشند
اینها افرادی هستند که شاید از مدتها قبل از ملاقات با شریک زندگیمان آنها را میشناختیم؛ آنها ممکن است جنبههایی از شخصیت ما را که در رابطهی عاطفی یا ازدواجمان برجسته نیستند، آشکار کنند؛ حتی ممکن است شریک زندگی ما را زیاد دوست نداشته باشند. اما برای ما به راحتی قابل درک نیست که این میتواند مشکل باشد: ما دوستانمان را دوست داریم و شریک زندگیمان را هم دوست داریم، و بدون اینکه زیاد به آن فکر کنیم، تصور میکنیم که همه ما میتوانیم به خوبی با هم کنار بیاییم، شاید نتوانیم.
در مورد پول، میتوانم به این دلیل مشکلساز باشم که…
پول به ناچار جنبههای عجیبتری از ما را بیرون میکشد، اما آنها برای ما آنقدر آشنا هستند که شاید متوجه نشویم که چقدر برای کسی که زندگی اقتصادی را با ما شریک است، عجیب و نگرانکننده به نظر میرسند. شاید به طور فوقالعاده محتاط و محافظهکار باشیم؛ به نظر میرسد همیشه یک بحران در گوشه و کنار است؛ حتی از یک هزینهی اضافی کوچک هم میترسیم. شاید (به دلایل بسیار عمیق و شخصی) نمیتوانیم توجه چندانی به امور مالی خود داشته باشیم؛ یا همیشه به دنبال طرح بعدی هستیم، یا در مورد درآمدهای آینده خود بسیار امیدواریم (حتی با وجود شواهد کم). چنین نگرشهایی برای ما طبیعی به نظر میرسند، اما لزوماً برای کسی که با مسیر منحصر به فرد و مبهم خودش به این موضوع میرسد، منطقی نخواهد بود.
حدس میزنم که بهخاطر… خیلی نگران میشوم
آنقدر با نگرانیهایمان زندگی کردهایم که به طبیعت دوم ما تبدیل شدهاند. اما برای شریک زندگیمان، ممکن است چیزهایی باشند که بههیچوجه نگرانی در مورد آنها منطقی نیست. حتی بعد از مدتها با هم بودن، برای آنها عجیب به نظر میرسد که ما به خاطر تلفظ اشتباه یک کلمه یا یک چکاپ مالی معمولی تا این حد آشفته میشویم. آنها تا زمانی که خودمان در مورد مسائل شفاف نباشیم و نتوانیم با تمام آرامش و فصاحتی که در اختیار داریم آنها را توضیح دهیم، از نگرانیهای زیربنایی و محرکهای نگرانیهایمان اطلاعی ندارند.
بهطور غیرمعمولی وسواس فکری دارم به…
وسواسهای ما برای خودمان کاملاً منطقی و درست به نظر میرسند. برای مثال، ممکن است اینطور فکر کنیم که چیدمان متقارن صندلیها در اتاق اهمیت زیادی دارد؛ کاملاً مشخص است که تمام وسایل آشپزخانه باید با هم ست شوند؛ به طور واضح، به نظر ما هیچ فرد باهوشی فکر نمیکند برای بریدن یک تکه نان به تخته خردکن نیاز دارید؛ فکر میکنیم دیدن هشت گالری هنری در تعطیلات طبیعی است. ما معمولاً نسبت به وسواسهای خود کور هستیم، زیرا آنها در نظر خودمان وسواسگونه به نظر نمیرسند. آنها ریشههای عمیقی در گذشته و شخصیت ما دارند، اما برای شریک زندگی ما که تا به حال زندگی کاملاً متفاوتی را از ما گذرانده، آشکار نیستند. تلاش برای کسب چشماندازی در مورد نحوهی وارد کردن مجموعهای کاملاً شخصی و عجیب از انتظارات به زندگی مشترکمان، دشوار اما حیاتی است.
فکر میکنم برخی از عادتهایم میتوانند… مشکلساز باشند
شاید قبل از اینکه بتوانم به فکر به رختخواب رفتن بیافتم، مجبور باشم ناخنهای پایم را سوهان بکشم، چند تمرین کششی انجام دهم، سه دقیقه نخ دندان بکشم و به پیشانیام کرم ضدچروک بزنم - در حالی که شریک زندگیام ممکن است این را بهعنوان عدم تمایل به پیوستن به او تعبیر کند. شاید قبل از شام خوردن تا جایی که میتوانم ظرفها را بشویم، ضروری به نظر برسد، در حالی که شریک زندگیام مشتاق است به محض آماده شدن غذا، غذا بخورد. شاید در طول سالها یک برنامهی سفر را با خودم تنظیم کردهام - با کمترین چمدان ممکن، در حالی که تاکسی منتظر است چمدانها را میبندم، درست قبل از بسته شدن پذیرش به هتل میرسم. ما به طور شهودی درک نمیکنیم که روالهای خودمان چقدر ممکن است برای شریک زندگیمان ناخوشایند یا آزاردهنده باشد؛ آنها حتی به شکل روال به نظر ما نمیرسند، زیرا در نظر خودمان کاملاً طبیعیاند. و البته، مشکل هم دقیقا همینجا نهفته است: توجه ناکافی به عجیبوغریببودنهای اساسیمان.
هدف از ایجاد آگاهی بیشتر نسبت به الگوهای رفتاری مشکوک خودمان، احساس گناه یا شرمندگی نیست، بلکه این است که ببینیم این الگوها چگونه به راحتی میتوانند برای فرد دیگری گیجکننده، ناراحتکننده و آزاردهنده باشند. قبل از اینکه خودمان را به ازدواج متعهد کنیم، باید با تمام حالاتی که در کنار آنها بودن ممکن است چالش جدیای در بر داشته باشد، کاملاً آشنا شویم.
دیدگاه خود را بنویسید