ظاهراً همه ما عشق می‌خواهیم، اما وقتی عشق واقعاً دوطرفه می‌شود، ممکن است به‌شدت وحشتناک باشد. ممکن است شروع به فکر کردن بسیار بد درباره‌ی کسی کنیم که فقط کمی قبل از آن او را دوست داشتیم. به‌طور معمول، عاشقِ حالا متقابل خود را به دو چیز متهم می‌کنیم:

1) ساده‌لوحی

احساس می‌کنیم آن‌ها ساده‌لوح هستند که ما را فوق‌العاده می‌بینند. آن‌ها فقط ما را دوست دارند چون نمی‌دانند چطور ماهیت انسان را بخوانند. آن‌ها زودباور و ساده‌دل هستند و به‌راحتی گول می‌خورند. احترام گذاشتن به افرادی که از نظر روان‌شناختی این‌قدر کم‌هوش هستند، سخت است. آن‌ها از نظر فکری محدود هستند و نمی‌توانند به‌درستی ما را «بخوانند». آن‌ها جنبه‌های کم‌جذاب‌تر، آشفته‌تر و تاریک‌تر وجود ما را درک نمی‌کنند. بنابراین، احساسات آن‌ها بی‌ثبات و خطرناک به نظر می‌رسد: مطمئناً اگر حقیقت را درباره‌ی ما بفهمند، سرد می‌شوند، که این ترسناک است. و بنابراین، ما خیلی مراقب هستیم که چیز زیادی از خودمان بروز ندهیم. احساس تنهایی می‌کنیم، چون با وجود عشق، بخش‌های بزرگی از ما در وضعیتی نیستند که تأیید شوند.

2) نیازمندی

همچنین، این شرکا را «نیازمند» می‌دانیم. آن‌ها شروع به تکیه بر ما می‌کنند و ما را خیلی می‌خواهند - و در این فرآیند، ضعیف و کمی نابالغ به نظر می‌رسند. تعجب می‌کنیم که چرا نمی‌توانند روی پای خودشان بایستند، مثل یک بزرگسال عادی.

ما عاشق را متهم می‌کنیم که اشتباه می‌کند. اما واقعاً، تقریباً مطمئناً خودمان مشکل داریم. باید در نظر بگیریم که چه چیزی باعث می‌شود به کلمات «ساده‌لوح» و «نیازمند» متوسل شویم. ساده‌لوحی ادعایی آن‌ها کار خود ماست. آن‌ها ما را فوق‌العاده می‌دانند، اما فقط به این دلیل که این‌گونه خودمان را نشان داده‌ایم. ما در پنهان کردن تمام جنبه‌های تاریک خود از آن‌ها فوق‌العاده موفق بوده‌ایم. این آن‌ها نیستند که ساده‌لوح هستند، بلکه ما دروغگوی‌های خوبی هستیم. در طول اغوا، طبیعی است که نور را بر جنبه‌های مثبت‌تر شخصیت خود بتابانیم، اما پدیده‌ای فراتر از این وجود دارد، یک «اغوای شدید»، جایی که ما وسواس‌گونه همه چیزهایی را که از راه دور مشکل‌ساز هستند در شخصیت خود پنهان می‌کنیم. آن‌چه پشت اغوای شدید نهفته است، نفرت از خود است. فکر می‌کنیم که در عمق وجود، افراد غیرقابل‌قبولی هستیم، که هیچ‌کس اگر خود واقعی ما را ببیند نمی‌تواند واقعاً ما را دوست داشته باشد ، و بنابراین، مهارت زیادی در استتار خودمان پیدا می‌کنیم. این روش کار می‌کند، اما به قیمت تنهاییِ ویران‌کننده.

راه حل، سرزنشِ طرف مقابل به خاطر ساده‌لوحی نیست. بلکه باید یاد بگیریم خود واقعی‌مان را به دیگران نشان دهیم، بر اساسِ کاهشِ سوءظن به خودمان. باید جهش  اولیه‌ی غیرمحتمل را انجام دهیم که شاید برای کسی که ما را کامل‌تر می‌شناسد، قابلِ قبول باشیم؛ لازم نیست برای شایسته‌ی عشق بودن، دروغ بگوییم. علاوه بر این، شاید عاشق اصلاً ساده‌لوح نباشد. آن‌ها می‌توانند ما را آن‌طور که هستیم ببینند: تلاش‌های عصبیِ اغوا، تلاش‌های دیوانه‌وار برای راضی کردن، شرم از ذات واقعی‌مان را متوجه شده‌اند. و اهمیت نمی‌دهند؛ می‌دانند دقیقاً آن کسی نیستیم که می‌گوییم ، اما می‌دانند آنقدر هم بد نیستیم - و واقعیت این است، اشتباه نمی‌کنند. پس مسئله ساده‌لوحی آن‌ها نسبت به ما نیست، بلکه ساده‌لوحیِ ما نسبت به آن‌هاست؛ آن‌ها ساده‌دل‌هایی که قضاوتشان کرده‌ایم نیستند. ماهیت انسان را می‌دانند. می‌دانند که، البته، همه جنبه‌های تاریک دارند. با خودشان کنار آمده‌اند. دوست دارند ما هم با خودمان کنار بیاییم. جلوتر از ما، می‌فهمند که آن‌ها و ما، لایقِ عشق هستیم. از اغوای شدید دست می‌کشیم و هنرِ خویشتن‌نماییِ هوشمندانه را یاد می‌گیریم: هنرِ گشودنِ تدریجی و صادقانه‌ی انسانیتِ پیچیده‌ی خودمان به یک شاهدِ سخاوتمند.

و اما در مورد «نیازمندی»، این اصطلاح خیلی زود می‌تواند تصویری از آدم‌های بی‌آبرو با فقدانِ حریم و اشتهای سیری‌ناپذیر و بی‌مورد برای وقتِ ما تداعی کند. شاید سه بار در ساعت برای «حرف زدن» زنگ بزنند یا اگر به اتاق بغلی برویم، عصبی شوند. البته، چند نفرِ وابسته‌ی بیمارگونه وجود دارند، اما اغلب اوقات، خیلی بیشتر از آن‌چه به‌طور کلی پذیرفته‌شده، فردی که مشکل دارد، شخصِ «نیازمند» نیست، بلکه ما هستیم که بیهوده به این صفت متهمشان می‌کنیم.

وقتی خودمان را هدفِ مناسبی برای نیازِ شخصِ دیگری نمی‌بینیم، احساس می‌کنیم آن‌ها مریضانه «نیازمند» هستند. جایی در درون خود، اعتماد نداریم که قابل‌اعتماد، قوی، باانصاف، تحسین‌برانگیز و شایسته باشیم؛ اصلاً بزرگ نشده‌ایم - و بنابراین، کسانی که چیزی از ما می‌خواهند، دیوانه‌وار و مستحقِ مسخره کردن به نظر می‌رسند. به محضِ نشانه‌ی اولِ وابسته شدنِ کسی به ما، عقب می‌کشیم. شک می‌کنیم کسی که آن‌قدر به ما نیاز دارد که برای یک آخرِ هفته‌ی خوش یا یک عصرِ سه‌شنبه به ما وابسته باشد، حتماً مریض است.

اما راه حل، لزوماً تلاش برای تغییرِ عاشق نیست - با گفتنِ اینکه انقدر درخواستِ زیاد نکن. به احتمال زیاد، اصلاً زیادی درخواست نمی‌کنند. فقط به اندازه‌ی کافی قوی هستند که نشان دهند آسیب‌پذیر نیستند. نشان دادنِ نیاز، پیش‌شرطِ قدرت است، نه ضعف. باید دیدگاه‌مان را نسبت به خودمان بازنگری کنیم؛ خودمان را به‌عنوان افرادی کم‌وبیش قابلِ نیاز از طرفِ شخصِ دیگری ببینیم. ترس از افرادِ «نیازمند» فقط نوعی از خودنفرتی است که به بیرون جاری می‌شود تا عاشقِ ما را لکه‌دار کند.

کاهش نفرت از خود به خودبزرگ‌بینی (گفتن اینکه چقدر خارق‌العاده هستیم) وابسته نیست. باید یاد بگیریم خودمان را تحمل کنیم، نه با باور کردن به اینکه فوق‌العاده هستیم، بلکه از طریق درکِ محکمی که همه هم خوب هستند و هم گاهی کمی افتضاح. می‌توانیم با داشتنِ دیدگاهی دقیق‌تر از آنچه که حالتِ عادی را تشکیل می‌دهد، از بدگمانیِ غیرمعمولِ خود نسبت به خودمان رهایی پیدا کنیم.

البته که کمی ضعیف، کمی حیله‌گر و کمی احمق هستیم. اما همه همین‌طور هستند. ما از نفرِ بعدی احمق‌تر یا سرگردان‌تر نیستیم. می‌توانیم امیدهای کسی را برای داشتنِ رابطه‌ای نزدیک و عمیق با خودمان بپذیریم، فقط بر اساسِ این‌که در واقع همه ما کمی عجیب و غریب هستیم. نیازی که عاشق به ما دارد، توهم نیست، بلکه درخواستِ دقیقی است که هر انسانِ خطاکاری ممکن است از یک نمونه‌ی به‌تناسب آسیب‌دیده دیگر داشته باشد.

برای کنار آمدنِ بهتر با چالش‌های عشق متقابل، باید معنایی را که به عشق می‌دهیم، دقیق‌تر کنیم. وقتی با ایده‌ی پیش‌زمینه عشقِ احساساتی عمل می‌کنیم، از عشق متقابل وحشت‌زده می‌شویم. این نظریه می‌گوید که فقط زمانی می‌توانیم خودمان را دوست داشته باشیم که کاملاً پاک باشیم. و اینکه فقط زمانی می‌توانیم دیگری را دوست داشته باشیم که کامل باشد. با این حال، البته که همه ما عمیقاً دارای نقص هستیم.

ریشه‌هایِ تفسیر احساساتی از عشق معمولاً به والدینی برمی‌گردد که نمی‌توانستند جنبه‌های تاریک فرزندانشان را تحمل کنند. جایی در گذشته، یک کودک برای شایسته‌بودنِ محبت، مجبور بوده بی‌عیب‌و‌نقص باشد. عصبانیت‌ها، عادت‌های بد، افکار ناخوشایند باید دور می‌شدند. کودک به‌ظاهر «خوب» شده بود و در درون، شرم‌زده و تنها مانده بود.

ما باید به سمت مدلِ انسانی‌تر و بالغ‌تری از عشق پیچیده حرکت کنیم، عشقی که نقص و ابهام را تحمل می‌کند، عشقی که می‌پذیرد ما می‌توانیم عیب داشته باشیم و خودمان را دوست داشته باشیم و می‌توانیم عیب‌های شخصِ دیگری را ببینیم و باز هم او را دوست داشته باشیم.