گاهی اوقات آنقدر در مورد قدرتمان برای درک آنچه برای خودمان یا دیگران مفید است، فروتن هستیم که فراموش می‌کنیم شاید بتوانیم تعمیم‌هایی را در مورد ماهیت یک دوران کودکی سالم از نظر عاطفی ارائه دهیم. این امر نمی‌تواند صرفاً ناشی از ویژگی‌های خاص فردی یا خوش‌شانسی باشد؛ بلکه موضوعاتی و اهداف مشخصی برای شناسایی وجود دارد. با در نظر گرفتن نقشه‌ای از رشد بهینه، می‌توانیم به‌طور واضح‌تری درک کنیم که کج‌روی‌ها از کجا آغاز می‌شوند، برای چه چیزهایی باید سپاسگزار باشیم و برای چه چیزهایی باید حسرت بخوریم. در سطح جمعی، می‌توانیم احساس بهتری نسبت به آنچه برای دستیابی به دنیایی با امتیاز عاطفی بالاتر و در نتیجه کمی عاقل‌تر باید به آن دست یابیم، داشته باشیم.

در طول یک دوران کودکی سالم از نظر عاطفی، می‌توانیم انتظار وقوع برخی از موارد زیر را داشته باشیم:

بستر یک کودکی سالم از نظر عاطفی

وجودِ کسی که عمیقاً خود را وقف خدمت به ما می‌کند، عنصری کلیدی است. اگر ما به عنوان بزرگسال، حتی از سلامت روان حداقلی برخورداریم، تقریباً به طور قطع به این دلیل است که در دوران نوزادیِ کوچک و بی‌دفاع‌مان، شخصی وجود داشته است (که عملاً مدیون او هستیم) که برای مدتی نیازهای خود را کنار گذاشته تا کاملاً بر نیازهای ما تمرکز کند. آن‌ها کلام ناشده‌ی ما را تفسیر می‌کردند؛ حدس می‌زدند چه چیزی آزارمان می‌دهد؛ آرام‌مان می‌کردند و دلداری‌مان می‌دادند. هرج‌و‌مرج و سر و صدا را از ما دور نگه می‌داشتند و دنیا را به قطعات قابل مدیریت برای ما تقسیم می‌کردند. آن‌ها از ما نمی‌خواستند که از آن‌ها تشکر کنیم، آن‌ها را درک کنیم یا همدردی نشان دهیم. آن‌ها نمی‌خواستند از حال و هوای روزشان یا اینکه شب‌ها چطور می‌خوابند بپرسیم. آن‌ها با ما مانند پادشاهان رفتار می‌کردند تا بعداً بتوانیم تسلیم سختی‌ها و تحقیرهای زندگی عادی شویم. این رابطه‌ی یک‌طرفه موقت، در نهایت توانایی ما را برای ایجاد یک رابطه‌ی دوطرفه تضمین می‌کرد.

ممکن است تصور کنیم خودخواهان افرادی هستند که از محبت بیش از حد بیمار شده‌اند. اما قضیه برعکس است: یک خودخواه کسی است که هنوز به اندازه‌ی کافی محبت دریافت نکرده است. خودمحوری باید در سال‌های اولیه مجال بروز داشته باشد تا در سال‌های بعدی آزاردهنده و ویرانگر نباشد. به اصطلاح خودشیفته، صرفاً روحی تیره‌بخت است که فرصت نداشته در ابتدای زندگی بیش از حد و بدون معقول تحسین شود.

در یک کودکی سالم از نظر عاطفی، کسی در دسترس است تا مثبت‌ترین برداشت را از رفتار ما داشته باشد. به ما با اغماض نگاه می‌کنند. ما را با آنچه در آینده می‌توانیم باشیم می‌سنجند، نه با آنچه اکنون هستیم. کسی با ما مهربان است.

برای مثال، یک قاضی خشن ممکن است بگوید ما «جلب توجه» می‌کردیم. اما مراقب ما تصور می‌کند که بیش از هر چیزی به آغوش و چند کلمه دلگرم‌کننده نیاز داریم. شاید رفتار بدی از خود نشان داده باشیم. مراقب ما اضافه می‌کند که احتمالاً احساس خطر کرده‌ایم. به نظر می‌رسید که سهل‌انگاری کرده‌ایم؛ مراقب به یاد می‌آورد که خستگی می‌توانست دلیل آن باشد.

مراقب ما به طور مداوم زیر سطح به دنبال دلایل دلسوزانه‌تری می‌گردد. آن‌ها به ما کمک می‌کنند تا طرف خودمان باشیم، خودمان را دوست داشته باشیم و در نتیجه، نسبت به نقص‌هایمان که به اندازه‌ی کافی برای پذیرش آن‌ها قوی می‌شویم، بیش از حد حالت دفاعی نگیریم.

در یک کودکی خوب، رابطه با مراقب ما ثابت، مداوم و بلندمدت است. ما به بودن آن‌ها در روز بعد و روزهای بعد از آن اطمینان داریم. آن‌ها بی‌ثبات یا شکننده نیستند. آن‌ها قابل پیش‌بینی و خوشحال هستند که می‌توان روی‌شان حساب کرد. در نتیجه، ما اعتمادی را در روابط‌مان ایجاد می‌کنیم که در طول زندگی‌مان گسترش می‌یابد. ما می‌توانیم باور کنیم که چیزی که یک بار به خوبی پیش رفته است، می‌تواند دوباره به خوبی پیش برود و اجازه دهیم چنین انتظاری، انتخاب شرکای عاطفی ما در بزرگسالی را هدایت کند. ما مجذوب افراد بی‌تفاوت و غیرقابل اعتماد نمی‌شویم؛ از تنبیه شدن لذت نمی‌بریم. می‌توانیم افرادی را انتخاب کنیم که مهربان و پرورش‌دهنده هستند و آن‌ها را به خاطر مهربانی و پرورش‌دهندگی‌شان، ضعیف یا ناقص قضاوت نمی‌کنیم.

اگر مشکلی با شرکای مهربان‌مان پیش بیاید، با اضطراب وحشت نمی‌کنیم یا با اجتناب از آن‌ها روی برنمی‌گردانیم. می‌توانیم با اطمینان به دنبال ترمیم عشقی برویم که می‌دانیم لیاقتش را داریم.

در یک تربیت عاطفی سالم، ما همیشه ملزم به بچه‌های کاملاً خوب نیستیم. به ما اجازه داده می‌شود که عصبانی و گاهی اوقات منزجرکننده شویم، گاهی «قطعاً نه» و «چون دلم می‌خواهد» بگوییم. بزرگسالان  نقص‌های خودشان را می‌دانند و انتظار ندارند که یک کودک اساساً بهتر از آن‌ها باشد. ما مجبور نیستیم برای اینکه تحمل‌مان کنند، در همه حال مطیع باشیم. می‌توانیم جنبه‌های تاریک خود را به دیگران نشان دهیم.

این دوره آزادی، ما را برای روزی آماده می‌کند که بدون نیاز به طغیان‌های خودویرانگر، تسلیم خواسته‌های جامعه شویم (شورشیان در اصل افرادی هستند که خیلی زود مجبور به اطاعت بیش از حد شده‌اند). می‌توانیم در مواقعی که به نفع بلندمدت‌مان است، سخت کار کنیم و از مسیر پیروی کنیم. در عین حال، بیش از حد مرعوب یا بی‌چون‌وچرا مطیع هم نیستیم. ما نقطه‌ی میانی درستی بین اطاعت کورکورانه و طغیان خودویرانگر پیدا می‌کنیم.

در یک خانه‌ی عاطفی سالم، مراقب ما نسبت به ما حسادت یا رقابت ندارد. آن‌ها می‌توانند اجازه دهند که از آن‌ها پیشی گرفته شود و جایگزین شوند. آن‌ها لحظه‌ی درخشش خود را داشته‌اند یا آن را در جای دیگری خارج از خانواده تجربه می‌کنند. آن‌ها می‌توانند به جای حسادت، به دستاوردهای فرزند (معمولاً هم‌جنس) خود افتخار کنند. همه چیز نباید در مورد آن‌ها باشد.

مراقب خوب برای فرزند بیش از حد بلندپرواز نیست. آن‌ها می‌خواهند که فرزندشان موفق شود، اما برای خاطر خودش و به روش خودش. هیچ سناریوی خاصی وجود ندارد که فرزندان برای دوست داشته شدن، مجبور به دنبال کردن آن باشند؛ از کودک انتظار نمی‌رود که عزت نفس خدشه‌دار شده‌ی مراقب را تقویت کند یا تصویر آن‌ها را در چشم دیگران درخشان‌تر کند.

در یک تربیت عاطفی سالم، کودک یاد می‌گیرد که چیزهای شکسته‌شده قابل تعمیر هستند. برنامه‌ها ممکن است خراب شوند، اما می‌توان برنامه‌های جدیدی ساخت. مراقب برای کودک الگوسازی می‌کند که چگونه آرام شود، به کار خود ادامه دهد و امیدوار بماند. صدای انعطاف‌پذیری که در ابتدا خارجی است، به روشی تبدیل می‌شود که کودک یاد می‌گیرد با خودش صحبت کند.  برای وحشت‌زدگی، جایگزین‌هایی وجود دارد.

باید توجه کرد که در یک کودکی سالم از نظر عاطفی، اشتباهات زیادی رخ می‌دهد. هیچ‌کس بر بی‌نقص بودن کل این فرآیند تأکید نکرده است. مراقب بر این باور نیست که حذف هر نوع ناامیدی، نقش اوست. آن‌ها به طور شهودی درک می‌کنند که بخش زیادی از رشد مثبت، از طریق نوع درست و قابل مدیریتِ چالش به دست می‌آید، چالشی که از طریق آن کودک منابع و فردیت خود را توسعه می‌دهد. کودک در مواجهه با ناامیدی قابل تحمل، برانگیخته می‌شود تا دنیای درونی خود را بسازد، دنیایی که در آن می‌تواند رویاپردازی کند،  برنامه‌های جدید بریزد، خود را آرام کند و منابع خود را تقویت کند.

کودک می‌تواند ببیند که مراقب خوب نه کاملاً خوب است و نه کاملاً بد، و بنابراین نه شایسته‌ی ایده‌آل‌سازی و نه شایسته‌ی تحقیر است. کودک با ملانکولیِ بلوغ و قدردانی، عیب و ‌حسن‌های مراقب را می‌پذیرد و در نتیجه، به تبع آن، آماده پذیرش این واقعیت می‌شود که هر کسی که دوست دارد، ترکیبی از ویژگی‌های مثبت و منفی خواهد بود. آن‌ها به عنوان بزرگسال، عمیقاً عاشق نمی‌شوند که با اولین ناامیدی، به طرز وحشتناکی خشمگین شوند. آن‌ها در کنار یک انسان «به‌قدر کافی خوب» دیگر، حس واقع‌بینانه‌ای از آنچه می‌توان از زندگی انتظار داشت، دارند.

با نگاهی هوشیارانه، با وجود تمام پیشرفت‌هایمان در فناوری و منابع مادی، در مقایسه با نسل‌های گذشته، در هنر اهدای یک کودکی سالم از نظر عاطفی، پیشرفت چندانی نداشته‌ایم. تعداد فروپاشی‌ها، زندگی‌های غیرمعتبر و روح‌های شکسته، هیچ نشانه‌ی مشخصی از کاهش نشان نمی‌دهند. ما در ارائه کردن کودکی‌های قابل تحمل به یکدیگر، نه به این دلیل که شرور یا بی‌تفاوت هستیم، بلکه به این دلیل که هنوز تا رسیدن به دانستن چگونگی انجام این کار، که ظاهراً ساده‌ترین اما بی‌نهایت پیچیده‌ترین کار است، یعنی «عشق ورزیدن»،  راه درازی در پیش داریم.

ابزاری که ممکن است بتواند ما را به آنجا برساند، روان‌درمانی است.