تحول حاصل از روان‌درمانی در ایده‌آل‌ترین حالت ممکن، ما را به چه انسان‌هایی تبدیل می‌کند؟

فارغ از تاثیرات مثبت درمان، همچنان با نارضایتی‌هایی روبرو خواهیم شد. سوءتفاهم‌ها، مخالفت‌ها، نرسیدن به خواسته‌ها، توفیق‌یافتنِ افرادی که به نظر لایق موفقیت نمی‌رسند و نادیده گرفته شدن جنبه‌های مثبت وجودمان، اجتناب‌ناپذیرند. رقابت با دیگران، قضاوت شدن، تجربه تنهایی، بیماری، مرگ و فقدان عزیزان، ابعاد جدایی‌ناپذیر زندگی بشر هستند. بنابراین، نباید انتظار داشته باشیم که روان‌درمانی، تصویری ایده‌آل و غیر واقعی از زندگی ترسیم کند.

با در نظر گرفتن این واقعیت‌ها، روان‌درمانی با وجود ماهیت ظریف و کم‌سروصدای خود، منافع قابل توجهی را به همراه دارد که در ادامه به آن‌ها خواهیم پرداخت.

افزایش آزادی عمل با روان‌درمانی

یکی از ویژگی‌های کلیدی دفاع‌هایی که در برابر زخم اولیه (آسیب‌های دوران کودکی) برپا می‌کنیم، انعطاف‌ناپذیری و محدود کردن آزادی عمل ماست. به‌عنوان مثال، ممکن است در روابط عاشقانه به الگوی خاصی – که متأسفانه نامناسب است – پایبند باشیم؛ یا نسبت به تماس فیزیکی در نواحی خاصی حساسیت داشته باشیم؛ یا در برخورد با دیگران، ناچار به حفظ دائمیِ طرز فکریِ بدبینانه یا برعکس، بیش‌ازحد خوش‌بینانه باشیم. برداشت ما از اینکه چه کسی هستیم و چه کاری می‌توانیم انجام دهیم، در اسارت شوک‌های گذشته محبوس شده است.

هرچه بیشتر چالش‌های اولیه و منطق واکنش‌هایمان به آن‌ها را درک کنیم، بیشتر می‌توانیم ریسک دور شدن از کسی که احساس می‌کردیم برای بقا باید باشیم را بپذیریم. شاید بتوانیم بدون ترس، به امیدواری، پیشرفت، تنهایی، یا شغل جدید فکر کنیم.

روان‌درمانی به  ما این آگاهی را می‌دهد که آنچه تصور می‌کردیم شخصیت ذاتی ماست، تنها وضعیتی است که برای کنار آمدن با شرایط گذشته، به خود گرفته‌ایم. با ارزیابی دقیق وضعیت فعلی، ممکن است بپذیریم که روش‌های دیگری – به‌اندازه کافی امن – برای زیستن ما وجود داشته باشد.

توانایی بهتر برای ابراز خود با روان‌درمانی

ما آموخته‌ایم که از خودمان شرمنده باشیم و سکوت کنیم. اما مهربانی و توجه درمانگر، ما را تشویق می‌کند تا از خودمان بیزار نباشیم و نیازهایمان را پنهان نکنیم. با ابراز ترس‌ها و آرزوهای عمیق‌ترمان، بیان مجدد آن‌ها برای فرد دیگری اندکی آسان‌تر می‌شود. شاید گزینه‌ای جایگزین برای سکوت وجود داشته باشد.

با احساس قوی‌تر نسبت به حق زندگی، ممکن است در بیان احساساتمان بهتر عمل کنیم. به‌جای اینکه صرفاً از انتقاد دیگران ناراحت شویم، می‌توانیم توضیح دهیم که چرا معتقدیم حق ما ضایع شده است. اگر از شریک عاطفی‌مان ناراحت هستیم، نیازی به متهم کردن او به بدجنسی و فرار از خانه نداریم. به‌جای فرار، می‌توانیم به او توضیح دهیم که (شاید به طرز عجیبی) حساس هستیم و برای احساس امنیت در رابطه، به چه میزان اطمینان نیاز داریم. به‌جای اینکه وانمود کنیم هیچ اشتباهی از ما سر نمی‌زند، می‌توانیم توضیحی صادقانه از محدودیت‌های خود ارائه دهیم و متعهد شویم در آینده بهتر عمل کنیم.

افزایش دلسوزی با روان‌درمانی

در طول درمان، متوجه می‌شویم که چه اندازه از سوی برخی افراد در گذشته ناامید شده‌ایم. واکنش طبیعی در چنین شرایطی، سرزنش است. اما واکنش نهایی و بالغانه (بر اساس درک چگونگی پیدایش نقص‌های خودمان) تفسیر رفتار مخرب آن‌ها به‌عنوان پیامدی از آشفتگی درونی‌شان خواهد بود. افرادی که زخم اولیه ما را ایجاد کرده‌اند، تقریباً هرگز عمدی نداشته‌اند؛ آن‌ها نیز خودشان آسیب دیده‌اند و برای تحمل شرایط، دست و پنجه نرم می‌کرده‌اند.

ما می‌توانیم تصویری غم‌انگیز اما دلسوزانه‌تر از جهانی ترسیم کنیم که در آن، غم‌ها و اضطراب‌ها به طور کورکورانه از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شوند. این بینش نه تنها با تجربه مطابقت دارد، بلکه به خاطر سپردن آن به این معنی است که چیزهای کمتری برای ترسیدن وجود دارد. کسانی که ما را زخمی کرده‌اند، موجودات برتر و چشمگیر و قاصدی نبودند که نقاط ضعف خاص ما را می‌دانستند و عمداً روی آن‌ها تمرکز می‌کردند. آن‌ها موجوداتی به شدت مضطرب و آسیب‌دیده بودند که تمام تلاش خود را می‌کردند تا با انبوه غم‌های خصوصی که زندگی هر انسانی را محکوم می‌کند، کنار بیایند.

به این ترتیب، روان‌درمانی برخی از مهم‌ترین کارهای خود را انجام می‌دهد.