یکی از بهترین راه‌ها برای درک روان‌درمانی، خواندن شرح حال افرادی است که به آن مراجعه کرده‌اند. مشکلاتی که با آن‌ها روبرو بودند، بحث‌هایی که انجام شد و اینکه در نتیجه همه چیز چگونه تغییر کرد. در ادامه، نمونه‌ای از فرایند درمانی ارائه می‌شود.

ما تمایل داریم تصور کنیم که همه چیز برای کودکان خوب، خوب است. آن‌ها بلافاصله مشکلی ایجاد نمی‌کنند؛ اتاق خود را مرتب نگه می‌دارند، تکالیفشان را به موقع انجام می‌دهند و برای شستن ظرف‌ها کمک می‌کنند. اما غم‌های پنهان و سختی‌های آینده‌ی «کودک خوب» به این واقعیت گره خورده که آن‌ها این رفتار را از روی انتخاب انجام نمی‌دهند، بلکه تحت فشار اجباری برای این کار قرار می‌گیرند. آن‌ها در تلاش‌اند با میراثی از مراقب‌هایی کنار بیایند که توانایی برخورد با واقعیت پیچیده‌تر و به ناچار تاریک‌تر آن‌ها را نداشتند.

اِوا در یک شرکت حقوقی برجسته کار می‌کند. او بسیار مورد احترام است و تنها در سی سالگی شریک شده است – دستاوردی تقریباً بی‌نظیر.

اما اِوا به دلیل فروپاشی روانی اخیرش در صحنه‌ی سخنرانی کلیدی یک کنفرانس به جلسات درمان مراجعه می‌کند. این اتفاق نه تنها بسیار شرم‌آور بلکه کاملاً مرموز هم بود. پزشکان نتوانستند هیچ مشکلی پیدا کنند. اِوا آن را تقریباً یک اقدام عمدی برای خرابکاری در کار خودش تفسیر می‌کند. او در خودش تمایلی درونی برای ناامید کردن شرکت، شکست و به هم ریختن همه چیز احساس می‌کند - کاری که هرگز قبلاً انجام نداده بود.

اِوا نمی‌داند این میل از کجا نشأت می‌گیرد، اما بعد از مدت‌ها خوب بودن بیش از حد، گاه به گاه تمایل شدید به بد بودن پیدا می‌کند. او با ذوق‌زدگی تقریباً کودکانه‌ای به درمانگرش می‌گوید: «عجایب است اگر بتوانم همه چیز را به باد بدهم.» سپس با احساس نیاز به اطمینان دادن به درمانگر از ذات قانون‌مدار خود، به سرعت جلوی حرفش را می‌گیرد.

یک بار، اِوا ترجیح داد به جای رفتن به سر کار، وانمود کند که مریض است و در رختخواب افتاده است. اما در عوض، ساعت‌ها را با یک دوست دختر در یک مرکز خرید لوکس گذراند. با این حال، وحشت‌زده شد که شاید خبر «رفتار بد» او به همکارانش برسد.

ما تصور می‌کنیم کودکان خوب حالشان خوب است، چون کارهایی را که از آن‌ها انتظار می‌رود انجام می‌دهند. اما کودک خوب، خوب نیست چون به طور ذاتی تمایلی برای طور دیگری بودن نداشته باشد. آن‌ها خوب هستند چون گزینه‌ی دیگری ندارند. برخی از کودکان خوب، از روی محبت به یک والد افسرده و پریشان که به وضوح بیان می‌کند توانایی تحمل هیچ مشکل یا پیچیدگی بیشتری را ندارد، خوب هستند. برخی دیگر به خاطر آرام کردن یک والد خشمگین و عصبی که با هر نشانه‌ای از رفتاری کمتر از بی‌نقص، تهدید به ترساندن شدید آن‌ها می‌کند، خوب هستند.

والدین اِوا مهاجر بودند. آن ها از همان ابتدا، اخلاق کاری سرسختی را در او القا کردند. هنگامی که پدر اِوا خانواده را ترک کرد، مادرش مجبور شد به تنهایی از سه فرزند حمایت کند. اِوا بزرگترین فرزند بود. او به یاد می‌آورد که مادرش را می‌شنید که ساعت ۴ صبح برای شروع اولین شیفت کاری‌اش بیدار می‌شد.

در خانه‌ی آن‌ها کمتر جایی برای خنده وجود داشت. ایو مدرسه را بسیار جدی می‌گرفت، مشتاق گرفتن نمرات عالی بود و با کار کردن در عصرها و آخر هفته‌ها در یک آسایشگاه سالمندان، خودش را از دانشگاه بالا کشید. در زندگی مادر اِوا ناامیدی زیادی وجود داشت. اِوا همیشه سخت تلاش می‌کرد تا مطمئن شود که او فرد دیگری مانند مادر‌ش نخواهد شد.

حالا مادرش که خیلی نزدیک او زندگی می‌کند، انتظار دارد تا از تمام جزئیات زندگی دخترش باخبر باشد و همیشه توصیه‌های بسیار قاطعی در مورد کارهایی که اِوا باید انجام دهد، دارد.

سرکوب شدن سهم کودک خوب از احساسات چالش‌برانگیز، اگرچه اطاعت خوشایندی در کوتاه‌مدت به همراه دارد، اما دشواری‌های عظیمی را در درون او انباشته می‌کند. کودک خوب تبدیل به نگه‌دارنده‌ی رازهای بیش از حد و ارتباط‌دهنده‌ی ضعیف مسائل نامطلوب اما مهم می‌شود.

اِوا در یکی از جلسات با موهای کوتاه‌شده وارد می‌شود و خالکوبی کوچک جدیدش را که روی مچ دستش زده است، به درمانگر نشان می‌دهد. او از این تغییرات هیجان‌زده است، اما از واکنش مادرش در آخر هفته که او را می‌بیند، عصبی است. تمرکز جلسه بر روی درک نگرانی‌های مادر اِوا است. مادر اِوا فکر می‌کند برای شریک شدن در یک شرکت حقوقی داشتن موهای کوتاه یا یک خالکوبی کوچک غیرممکن است. این ترس‌ها اغراق‌آمیز هستند، اما مادر اِوا با بهترین توانش سعی دارد شدت امیدها و عشق خود را به دخترش ابراز کند. مادرش عصبانی خواهد شد، اما این به خاطر ترس، دلسوزی و اطمینان اوست که هر نشانه‌ای از رفتار غیرمعمول، مجازات فاجعه‌آمیزی را از سوی دنیا به دنبال خواهد داشت. اما اِوا می‌تواند به همراه درمانگرش به شواهد نگاه کند: شرکت حقوقی کاملاً محافظه‌کار است، اما هیچ دلیلی وجود ندارد که فکر کند مدل موی جدیدش به حرفه‌ی او آسیب برساند.

مشکل کودک خوب این است که تجربه‌ای ندارد که دیگران بتوانند بدی او را تحمل کنند یا در مقابل آن آرام بمانند. او از یک امتیاز حیاتی که به کودکان سالم داده می‌شود، محروم بوده است: اینکه بتواند با اعتماد به نفس، حسادت، طمع یا پرخاشگری رفتار کند و با این حال همچنان با تحمل و عشق روبرو شود. شاید یک طغیان برای یک خانواده‌ی انعطاف‌پذیر همیشه آسان نباشد، اما مانند یک طوفان، همه آن را به فال نیک می‌گیرند.

فردی که بیش از حد خوب است، معمولاً در زمینه‌ی سکس مشکلات خاصی دارد. در کودکی، ممکن است به خاطر پاک و معصوم بودن مورد تحسین قرار گرفته باشد. با این حال، او مانند همه ما، در بزرگسالی لذت‌های جنسی را کشف می‌کند، که می‌تواند به‌طور زیبایی منحرف و هیجان‌انگیز منزجرکننده باشد – و کاملاً در تضاد با چیزی که او فکر می‌کند درست است. در واکنش به این موضوع، او ممکن است خواسته‌های خود را انکار کند، نسبت به بدن خود سرد و بی‌علاقه شود، یا شاید فقط به روشی نامتناسب تسلیم خواسته‌هایش شود که برای بخش‌های دیگر زندگی‌اش مخرب است و او را منزجر و ترسانده می‌کند.

اِوا در هیچ رابطه‌ی طولانی‌مدتی نبوده است. افرادی، چه مرد و چه زن، بوده‌اند که او واقعاً دوستشان داشته، اما همیشه زمانی که مسائل به سمت رابطه‌ی جنسی سوق پیدا می‌کرد، کار سخت می‌شد. او بسیار محتاط و بی‌پاسخ می‌شد. در محل کار، حرف‌هایی در مورد «ملکه‌ی یخ» شنیده است و مطمئن است که منظورشان او بوده است.

او چند برخورد جنسی شدید داشته است – یک بار در دستشویی یک رستوران – که از گفتن آن‌ها عمیقاً خجالت می‌کشد و آن‌ها را «کثیف» توصیف می‌کند. این برخوردها با افرادی بوده که به سختی می‌شناخته و «به طور عادی هرگز با آن‌ها کاری نداشته است.»

برای اِوا صحبت کردن در مورد فانتزی‌های جنسی‌اش در جلسات دشوار بود؛ او مطمئن بود که درمانگر از برخی از تصورات «منحرف» او وحشت‌زده خواهد شد. ماه‌ها طول کشید تا به او اطمینان داده شود که هیچ تعجب یا وحشتی از افشاگری‌هایش وجود ندارد و کسی می‌تواند کاملاً او را با تمام شخصیت جنسی‌اش احترام بگذارد و درک کند. به نظر او غیرممکن به نظر می‌رسید که فردی صالح و باکفایت بتواند هر دو کار را انجام دهد. او این موضوع را یکباره درک نکرد؛ چندین مواجه‌ی مجدد با همان اضطراب طول کشید تا به تدریج اعتمادی شکل بگیرد.

اکنون اِوا به پیدا کردن کسی «برای عشق و رابطه جنسی» علاقه‌مند شده است. او هنوز در جستجو است، اما اخیراً با چند نفر قرار گذاشته که از صحبت کردن با آن‌ها لذت می‌برد و می‌تواند تصور کند که با آن‌ها رابطه‌ی جنسی‌ای را که واقعاً می‌خواهد داشته باشد، تجربه کند. هنوز زود است، اما دیگر غیرممکن به نظر نمی‌رسد.

بلوغ مستلزم رابطه‌ای صریح و بدون ترس با تاریکی، پیچیدگی و جاه‌طلبی‌های خود فرد است. بلوغ شامل پذیرش این موضوع است که هر چیزی که ما را خوشحال می‌کند، دیگران را خوشحال نمی‌کند یا جامعه آن را به عنوان چیزی «به‌خصوص خوب» نمی‌پذیرد، اما با وجود این، کشف و حفظ آن می‌تواند مهم باشد. تمایل به خوب بودن یکی از زیباترین چیزهای دنیا است، اما برای داشتن یک زندگی واقعاً خوب، گاهی اوقات ممکن است نیاز داشته باشیم (بر اساس استانداردهای کودک خوب) با شجاعت و به شکلی سازنده، «بد» باشیم.

پس از یک سال درمان، اِوا کمتر به دیدن مادرش می‌رود. او واقعاً سپاسگزار و دلسوز است، اما می‌تواند با ادب و قاطعیت در برابر خواسته‌های بیش از حد او برای اطلاع از همه چیز مقاومت کند. عبارات «دوستت دارم، اما نمی‌توانم یکشنبه ببینمت» و «دوستت دارم، اما این را برای خودم نگه می‌دارم» برای او مهم بوده‌اند: آن‌ها این ایده را بیان می‌کنند که او می‌تواند مادرش را در برخی موارد ناامید کند و همچنان از تلاش‌های گذشته‌ی مادرش قدردانی کند.

در محل کار، اِوا با یک شریک ارشد درگیری سازنده و البته دشواری داشته است: زمانی که مهلت‌های تحویل غیرممکن زیادی برای تیمش تعیین شد، او توانست توضیح دهد که همه آن‌ها قابل تحقق نیستند؛ او نمی‌توانست فقط با وانمود کردن اینکه همه چیز قابل انجام است، همکار خوبی باشد؛ او فقط می‌توانست با کمی جنجال به راه انداختن و گرفتن منابع اضافی برای پروژه، کارش را به خوبی انجام دهد، حتی اگر این پاسخی نبود که سرپرستان او می‌خواستند بشنوند.