یکی از موانع اصلی در تحرک و ورزش، برداشت غلط از «تنبلی» به عنوان دلیل اولیه‌ی عدم تمایل به فعالیت بدنی است. این باور رایج وجود دارد که علت تحرک کم ما، ماندن طولانی روی مبل، گذراندن زمان زیاد در رختخواب یا امتناع از دویدن، صرفاً تنبلی ذاتی است.

اما در مواجه با افراد مبتلا به اختلالات روانی، ضروری است به ریشه‌های واقعیِ این بی‌تحرک بودن پی برد. بی‌تحرکی این افراد ناشی از تنبلی نیست، بلکه معلول بیماری آنهاست. یکی از ویژگی‌های خاص اختلالات روانی، دشواری قابل توجه فرد در به کارگیری بدن با هر درجه از شدت است.

می‌توان گفت اختلالات روانی فرد را به انزوا سوق می‌دهند. انزوا از کل جهان، از درختانش، انسان‌هایش، روایت‌ها، دغدغه‌ها و شادی‌هایش. اما این انزوا فراتر رفته و فرد را از بدن خود، اندام‌ها، پوست و حق طبیعی‌اش برای زیستن جدا می‌کند. گویی بیماری با آلامش در جلوی ذهن فرد لنگر انداخته و اجازه‌ی عبور هیچ احساس بی‌خیالی، پویایی یا سیالی را نمی‌دهد.

بسیاری از انواع اختلالات روانی، ما را فلج می‌کنند - نه الزاماً با ترس، هرچند آن هم نقشی دارد - بلکه با نفرت از خود، شرم، اضطراب و حسرت. با وجود چنین هیجاناتی که درون ما جریان دارند، در موقعیت مناسبی برای نرمش، دویدن یا تحرک آزاد قرار نداریم. ما به نقطه‌ای از غم، بدبختی و وحشت میخکوب شده‌ایم.

موانع تحرک در بیماری روانی

استدلال‌های بی‌شمار و غیرقابل انکاری به نفع ورزش وجود دارد. اندام‌های ما نیاز به حرکت، ریه‌های ما به اکسیژن‌رسانی سریع و پوست ما به تعریق شدید نیاز دارد. اما زمانی که بیمار هستیم، این استدلال‌ها بیشتر شبیه تنبیه و متهم کردن به نظر می‌رسند. آن‌ها به ما یادآوری می‌کنند که از عهده‌ی چه کارهایی برنمی‌آییم، چقدر شکست خورده‌ایم و چقدر آدم وحشتناکی هستیم.

برای اینکه حتی بتوانیم به ورزش فکر کنیم، به رویکردی متفاوت و بخشنده‌تر نیاز داریم. رویکردی که در وهله‌ی اول بر پذیرشِ محدودیت‌ها بنا شده باشد. فرد بیمار است و نمی‌تواند ورزشکار باشد، حداقل فعلاً. بنابراین، منظور از «ورزش» باید چیزی به مراتب ملایم‌تر از آنچه ایده‌آل به نظر می‌رسد، باشد. واقع‌بینانه، این به معنای پیاده‌روی و شاید کمی بیشتر است. شاید به نظر کار بزرگی نرسد، اما بسیاری از دستاوردهای افراد در حال بهبودی هم همین‌طور است؛ تنها زمانی قهرمانانه به نظر می‌رسند که بدانیم فرد برای رسیدن به آن‌ها چه موانعی را پشت سر گذاشته است.

پیاده‌روی ممکن است فقط یک دور محله - یا دو دور - باشد. اما این پیاده‌روی، به خصوص اگر هر روز تکرار شود، بسیار ارزشمند خواهد بود. در بسیاری از اختلالات روانی، فرد به اندازه‌ای احساس شرم می‌کند که فکر نمی‌کند اجازه‌ی بیرون رفتن از خانه را داشته باشد. احساس می‌کند بیرون رفتن برای «لذت بردن» مشروع نیست؛ احساس می‌کند دیده می‌شود و قضاوت منفی درباره‌اش می‌شود. فرد می‌خواهد پنهان شود و در نگاه دیگران هیولایی به نظر می‌رسد. بنابراین، پوشیدن لباس گرم و بیرون رفتن از خانه برخلاف تمام غرایز، به این معناست که گویی فرد باور کرده است دنیا می‌تواند مکانی قابل سکونت، مهربان و امن باشد.

اميدبخشي در دل بيماري

با این حال، ریسک کردن چقدر می‌تواند نجات‌بخش باشد، زیرا در دیدن درختان در افق، سارهایی در میان بوته‌ها، اردکی در کنار علفزار، سگی در نزدیکی سوپرمارکت، شفایی نهفته است. آنچه می‌بینیم، گواهی آرامش‌بخشی است مبنی بر اینکه دنیایی فراتر از ذهن‌های بی‌رحم، بدجنس و بیمار ما وجود دارد. دنیایی است که چیزی از ما نمی‌داند، بی‌نهایت بی‌تفاوت است (آن ستاره‌هایی که در آسمان گرگ و میش ظاهر می‌شوند) و برای شرمنده کردن ما آنجا نیست. ما به آرامی دوباره در بدن خود ساکن می‌شویم.

بیرون از خانه بسیار عادی‌تر از دنیای درون سر ما به نظر می‌رسد. می‌توانیم الهام بگیریم: کسی در حال اسباب‌کشی است، کودکی با یک چوب بازی می‌کند، گربه‌ای روی دیوار زیر نور خورشید استراحت می‌کند. همه چیز به اندازه‌ای که تصور می‌کردیم وحشتناک نیست، زمانی که فقط ما در اتاق خوابمان بودیم و از راهروهای تاریک و تنگ حافظه عبور می‌کردیم. می‌توانیم احساس کنیم پاهایمان گام‌های کمی بلندتر برمی‌دارند، ریه‌هایمان کمی فعال‌تر کار می‌کنند. یک بار دور محله را راه رفته‌ایم و کسی به ما حمله نکرده، کسی مسخره‌مان نکرده، کسی نمی‌خندد. ما به طور فوق‌العاده‌ای کارمان را به خوبی انجام می‌دهیم.

نباید زیاده‌روی کنیم؛ ورزش می‌تواند بسیار جزئی و همچنان کاملاً مفید باشد. ما قرار نیست دونده ماراتن شویم، اما با این وجود به چیزی فوق‌العاده دست یافته‌ایم. ما ورزشکارانی از جنس دیگری هستیم که با دشمنی متفاوت مبارزه می‌کنیم و نبرد ما از قبل به خوبی آغاز شده است.