چیزی که سازمان‌های رسانه‌ای از سراسر جهان را متحد می‌کند، اعتقاد آنها به این است که اصلی‌ترین و با ارزش‌ترین سهم آنها در جامعه در توانایی آنها برای ردیابی و افشای هیولاها است. هیولاها در این زمینه یک دسته بسیار ویژه از انسان‌ها هستند و دارای هشت ویژگی اصلی: (1) آنها به‌طور کامل از روی عمد مرتکب شر می‌شوند (2) هرگز نمی‌توان آنها را مؤدبانه یا مهربانانه متوقف کرد، (3) آنها باید شرمنده شوند، (4) آن‌ها هرگز اصلاح نمی‌شوند، (5) آنها کودکی‌ای نداشتند که چیزی را توضیح دهد (به نوعی، آنها اصلاً کودکی نداشتند)، (6) آنها از کار خود پشیمان نیستند، (7) هرگز نمی‌توان به آنها ترحم کرد و (8) آنها اساساً و از نظر شبه تشریحی با من یا شما متفاوت هستند، در حالی که هوای بدیل و هیولایی را تنفس می‌کنند، خون هیولایی در مویرگ‌های خود دارند. آن‌ها تحت نشانه‌ای شیطانی به دنیا آمده‌اند. و احتمالاً در ماه کامل همچون گرگ زوزه می‌کشند.


در تاریخ رسانه‌ها گاهاً اتفاق افتاده است که یک هیولای واقعی پیدا شده است: شاید در دفتر رئیس جمهور، یا در یک لشکر ارتش یا یک زیرزمین حومه شهر. از چنین اکتشافات خارق‌العاده و لرزه‌ای، که ممکن است تعدادشان در هر قرن بیش از انگشتان یک دست نباشد، یک باور عمومی در هر سازمان رسانه‌ای و در ذهن آخرین روزنامه‌نگار مشتاق جا افتاده است: هیولاها در همه جا وجود دارند، در ادارات، خانه‌ها، سالن‌های ورزشی، برج‌های کنترل فرودگاه، سالن‌های عمل و اتاق‌های کابینت.

این هیولاها را می‌توان بر اساس نوع این طور تقسیم کرد: هیولاهای سرمایه‌دار، هیولاهای محیط‌زیستی، هیولاهای فناوری، هیولاهای مدرسه، هیولاهای سیاسی، هیولاهای جنسی و هیولاهای نژادپرست که همه آنها فقط منتظرند تا با مهارت و سرسختی توسط شکارچیان حرفه‌ای هیولا و عکاسان کشف شوند. آن‌ها می‌خواهند با چشمانی هولناک، در سپیده دم در را به روی گروهی از روزنامه نگاران باز کنند و از آنها بخواهند درباره هیولاهای غیرقابل درک آنها نظر بدهند، یک کودک ترسناک کوچک از فرزندان هیولا که در پس‌زمینه به چشم می‌خورد.

رسانه‌ها به‌شدت به فیلمنامه می‌چسبند. هیولاها یک تهدید فعال هستند و تنها راه مقابله با آنها، جارو کردن بی امان قلمروشان توسط عوامل کاملاً آموزش دیده آنهاست. تنها در این صورت است که می‌توان از جامعه محافظت کرد تا بیگناهان شب‌ها با خیال راحت بخوابند.

این یک داستان آرامش بخش است و به ناچار یک داستان کاملاً خودخواهانه و به روش خاص خود هیولاآمیز است. واقعیت پیچیده‌تر این است که، همانطور که روانکاوان در طول یک قرن یا بیشتر تلاش کرده‌اند با موفقیت کم به ما بیاموزند، هیولا وجود ندارد. فقط برخی از افراد بسیار آسیب دیده هستند که به شیوه های ناامیدکننده ای عمل می‌کنند تا به اندوه درونی شکلی بیرونی بدهند - و به زندان و نفرت نیاز ندارند، بلکه به درمان و مراقبت نیاز دارند.

ما از زندگی خودمان هم می‌فهمیم که مردم در حال تغییر هستند، حتی آنهایی - به ویژه آنهایی - که کارهای بسیار اشتباهی انجام داده‌اند. لحظه‌ای که قتل جنون‌آمیز به پایان می‌رسد، بسیاری از قاتل‌ها دست‌های خون آلود خود را بالا می‌گیرند و از آسمان درخواست می‌کنند تا کاری را که انجام داده‌اند اصلاح کنند. اختلاسگر یا جنایتکار جنسی به مدت سه دهه در سلول خود می نشیند و متأسفانه به این موضوع فکر می‌کند که چگونه اجازه می‌دهند احساساتشان بر آنها غلبه کند. سیاستمدار فریبکار از مقامات التماس خواهد کرد که فرصتی برای ورق زدن برگ جدید داشته باشند. وقتی خودمان نیمه شب بر سر کسی که دوستش داریم فریاد زدیم و چیزهای وحشتناکی گفتیم، چیزی جز فرصتی نمی‌خواهیم تا فردا فردی متفاوت باشیم.

ما عمیقاً می‌دانیم که وقتی مردم تحقیر می‌شوند، تغییر هرگز به وجود نمی‌آید. اینطور نیست که کسی را به‌عنوان منحرف یا عجیب و غریب معرفی کنید و نام او را برای همیشه در فهرست عمومی دیجیتال قرار دهید و او یک لحظه عاقل‌تر یا امن‌تر شود. شکارچیان هیولا می‌ترسند که هیچ خیری از بخشش حاصل نشود و رحمت باید برای ضعیفان باشد - اما قدرت یک جامعه را می‌توان نه با اشتیاق آن برای تنبیه، بلکه باید با توجه به اعماق ذخایر بخشش و بزرگواری آن سنجید.