بسیاری از افرادی که نسبت به شهرت زاویه دارند ممکن است به دنبال آن باشند، زیرا این تنها راهی است که از طریق آن می‌توان استعدادهایشان شناخته شود و درآمدشان تضمین شود. شهرت به خودی خود یک هدف نیست بلکه گامی ضروری برای زندگی است که آن‌ها می‌خواهند داشته باشند.

این تصور که شهرت ممکن است پیش نیاز یک حرفه موفق باشد، سابقه‌ای طولانی دارد. یکی از اولین حامیان آن یک زرگر و طراح ایتالیایی دوره رنسانس، بنونوتو سلینی بود. سلینی که در سال 1500 در فلورانس متولد شد، به عنوان یک صنعتگر چیره دست اما گمنام شروع به کار کرد. او در ساخت اشیا تزئینی کوچک برای خانه و میز تخصص داشت. نمک‌دان‌های او به ویژه چشمگیر بود. اما هیچ کس نام او را نمی‌دانست و به خصوص اهمیت نمی‌داد که او کیست یا زندگی عاشقانه اش چگونه است (او به طور همزمان با دو مرد جوان به نام های دومنیکو و فرانچسکو ارتباط داشت و در عین حال از زنی اشرافی که برای یکی از مجسمه های او ژست گرفته بود خواستگاری کرده بود ). سپس، در نقطه‌ای مشخص، سلینی متوجه شد که اگر شخصیت پیچیده و پرهیاهو خود را پیش‌زمینه کند، کارش می‌تواند توجه بسیار بیشتری را به خود جلب کند و قیمت‌های بسیار بالاتری به دست آورد. بنابراین، او با جدیت شروع به انتشار داستان‌هایی از ماجراجویی‌های متهورانه و عقاید رادیکال خود کرد، از دوستانش خواست تا مشخصات او را تقویت کنند، او به مردم در مورد سوء استفاده‌های عاشقانه‌اش اطلاع‌رسانی می‌کرد، خود را در حالت‌های دراماتیک به تصویر می‌کشید و به طرز وحشیانه‌ای لاف‌زنانه، اما بسیار نژادپرستانه زندگی‌نامه نوشت.

با افزایش شهرتش، سلینی بازار گسترده‌تری را برای کارهایش به دست آورد. او شاید اولین طراح بود که در سراسر اروپا صرفاً بر اساس اعتبار هویت شخصی‌اش شناخته شد. افراد شیک دوست داشتند نه تنها یک قطعه ظروف غذاخوری یا مجسمه زیبا و کامل داشته باشند، بلکه قبل از هر چیز  می‌خواستند یک اثر از  «سلینی» داشته باشند.

یک نمکدان، اثر سلینی، 1543-1540 بعد از میلاد

مثال سلینی حساسیت‌ها را تغییر داد: به نظر می‌رسید که تبلیغات شخصی همیشه باید بخش مهمی از تلاش خلاقانه باشد. سلینی روزگار خود و ما را با یک انتخاب شکننده معرفی کرد، یا می‌توان مشهور و مؤثر بود یا ناشناخته بود و به فراموشی سپرده شد. نوع جدیدی از وحشت وارد ذهن افراد جاه‌طلب اما خجالتی و غیرتظاهری شد، اینکه تا زمانی که شخصیت آنها پنهان بماند، زندگی آنها تلف می‌شود. چگونه یک فرد می‌تواند خود را به‌عنوان یک سفالگر، یک هنرمند، یک نمایشنامه نویس، یک شاعر، یک معمار، یک کارگردان فیلم یا در واقع طراح چاقو و چنگال جدی بگیرد مگر اینکه نامش بر لبان بسیاری از مردم ظاهر شود؟

عواقب ابتکار سلینی مدت زیادی طول کشید تا آشکار شود، زیرا تنها با توسعه رسانه‌های مدرن بود که شهرت واقعاً شروع به اعمال خسارت کامل و وحشتناک کرد. تا اواخر قرن نوزدهم، هنوز هم می‌توان مشهور بود و در عین حال از راه‌های کلیدی دست نخورده باقی می‌ماند. در بریتانیا، در دهه 1820، حتی نخست‌وزیر لرد لیورپول می‌توانست بدون هیچ همراهی در خیابان‌های لندن قدم بزند و هیچ توجه یا سوءاستفاده‌ای را به خود جلب نکند.

اکنون چنین سکوتی غیر‌قابل تصور به نظر می‌رسد. جزئیات زندگی هر فرد مشهور - آدرس خانه، مقصد تعطیلات مورد علاقه‌شان، عجیب بودن برخی عقایدشان، فراز و نشیب‌های زناشویی، آخرین رابطه عاشقانه‌شان - همگی به اطلاع عموم می‌رسند و موضوع شایعات بی‌وقفه و گمانه‌زنی‌های ناخوشایند می‌شوند. شهرت معمولی‌ترین لحظات را خراب می‌کند: نشستن در یک رستوران غریبه‌ها را دعوت می‌کند تا به آنها نزدیک شوند تا عکس بخواهند. در خشکشویی‌ها، ممکن است به آنها اشاره شود و از آنها خواسته شود تا کارهای هنری بیشتری را انجام دهند که ده سال پیش انجام داده بودند. جمع‌آوری بچه‌ها در دروازه مدرسه مستلزم مجموعه‌ای از لبخندهای سرعتی و فراری است. دوستی‌های جدید با پیش فرض‌های درهم پیچیده‌ای همراه است. روابط جدید بلافاصله موضوع قضاوت‌های حسودانه می‌شود و با این حال، حتی با افزایش اثرات مخرب شهرت، پیشنهاد اصلی سلینی باقی مانده است. با استعدادها همچنان بر این باورند که مشهور بودن باید تنها راه پیشرفت باشد. فقط در حال حاضر زندگی آنها نیز به‌طور قابل توجهی در این روند نابود شده است.

با این حال، ممکن است بپرسیم، آیا ایده های سلینی واقعا معتبر است و نتیجه گیری‌های او اجتناب ناپذیر است؟ آیا تبلیغات همیشه بسیار ضروری است، چه رسد به اینکه مبنای معقولی برای به کارگیری توانایی‌های ما باشد. آیا راهی برای فرار از انتخاب سرنوشت‌ساز بین شهرت و تحقق خلاقانه از یک سو و گمنامی و مهجوریت از سوی دیگر وجود ندارد؟

یک رویکرد امیدوارکننده دیگر را می‌توان در مورد یک ریاضی‌دان روسی بسیار برجسته، اما (امیدوارم) هنوز کاملاً ناشناخته، گریگوری پرلمن، یافت. پرلمن بر اساس دستاوردهای قابل توجه خود در زمینه‌های فنی غیرقابل درک توپولوژی و هندسه ریمانی، خود را - در اواسط دهه 2000 - در اوج شهرت جهانی یافت. مجموعه‌ای از جوایز معتبر، برنامه‌های تلویزیونی، مصاحبه‌های روزنامه‌ای، قراردادهای حمایت مالی و دعوت‌نامه‌های مهمانی به او پیشنهاد شد، و این‌ها همراه با پیشانی نجیب، موهای عاشقانه و چشم‌های هوس‌انگیزش، او را کاملاً تجهیز کردند تا در صحنه جهانی به‌عنوان چهره‌ای از نابغۀ برجسته معرفی شود. اما پرلمن به‌جای در آغوش گرفتن نورافکن، قاطعانه به هر نوع توجهی پشت کرد. او جوایز را رد می‌کرد، از مصاحبه امتناع می‌کرد، از عکس گرفتن اجتناب می‌کرد، افراد حرفه‌ای را استخدام می‌کرد تا ردپایش را پنهان کنند و مطمئن شد که، مگر اینکه کسی مستقیماً به زمینه کاری بسیار مخفیانه‌اش علاقه‌مند باشد، هرگز سرنخی نخواهند داشت که او کیست.

گریگوری پرلمن، کسی که ( ان‌شااله) هرگز نامش را نشنیده‌اید

در آخرین بیانیه عمومی‌اش، او تصمیم قطعی خود را برای تبدیل نشدن به «موجودی در باغ وحش» اعلام کرد.

پاسخ پرلمن ممکن است عجیب و غریب به نظر برسد، اما او رابطه‌ای بسیار بالغ و غیرعادی زیرکانه با رسانه‌های بیش از حد صمیمی برقرار کرد. او متوجه شد، از آنجایی که تعداد کمی از انسان‌های خلاق تا زمانی که هنوز زمان وجود دارد، اعتماد به نفس یا بینش لازم برای پذیرفتن این مسئله را دارند که هر چه تأثیر کوتاه مدت مالی یا اجتماعی ناشناخته بودن سخت است، در ابهام بودن زندگی او را نجات خواهد داد. او همچنین دید که شهرت اجتناب ناپذیر نیست. می توان از تباهی‌های آن اجتناب کرد - و همچنان یک حرفه بسیار جالب، البته کمی تدریجی‌تر و کمتر دراماتیک داشت. تبلیغاتگران و عوامل هر چه ادعا کنند، نیازی به گفت و گو یا ظاهر شدن در تلویزیون نیست. شما می‌توانید بدون اینکه به خود زحمت مصاحبه با یک روزنامه را بدهید، خوب عمل کنید. شما نیازی به پروفایل شبکه اجتماعی ندارید. در صورت امکان، می توانید کار را به صورت ناشناس ارسال کنید. شما می توانید یک نام مستعار انتخاب کنید. حتی می‌توانید پشت یک نام تجاری جمعی پنهان شوید: اکونومیست - برجسته‌ترین نشریه مالی جهان - با نام نبردن از هیچ یک از نویسندگانش به‌طور نامحسوسی خود را از شهرت محافظت می‌کند. مجله به خوبی شناخته شده است، اما افراد پشت سر آن هیچ نشانه‌ای ندارند و تمام لطف حریم خصوصی را حفظ می‌کنند. ممکن است کنار سردبیر نشسته باشید و عاقل‎تر نباشید. چنین رویکردی را می توان به راحتی به خوانندگان، روان درمانگران یا طراحان تعمیم داد. نیازی نیست نام خود را روی هر کاری که انجام می دهید یا می‌سازید بگذارید.

به نظر می‌رسد چنین بحثی فقط برای آن معدود افرادی که به دنبال کردن یک حرفه خلاق سطح بالا هستند مرتبط باشد. اما پیامدها بسیار گسترده‌تر است. همچنین این ما افراد نامشهور هستیم که قربانی فرقه مدرن شهرت هستیم، زیرا جوامعی که برای جلب توجه و احترام کافی از ما می‌خواهند شهرت داشته باشیم، لزوماً فقط نسبت به کسانی که ناشناخته هستند، غفلت و بی‌اعتنایی فحاشی می‌کنند. برای همیشه بین تحقیر روزمره از یک سو و در معرض قرار گرفتن بیش از حد و شهرت مزاحم از سوی دیگر، تقسیم ناخوشایندی وجود خواهد داشت. نقطه مقابل فرقه خطرناک شهرت ما غفلت نیست، بلکه تشخیص است. در دنیای بدون شهرت، برخی کتاب‌ها، مبل‌ها، پنیرها یا لامپ‌ها هنوز بهتر از دیگران خواهند بود، ایده‌های خاص همچنان ارزشمندتر خواهند بود، برخی افراد هنوز قلب‌هایی مهربان‌تر و حساس‌تر خواهند داشت، اما هیچ‌کدام از این‌ها نباید توسط کانون توجه مخرب و جنون‌آمیز رسانه‌ها شناسایی شود. ما، عموم مردم، می‌توانیم تصمیم خود را در مورد اهمیت این موضوع بگیریم: ساختمان‌های خوب چه هستند، چه آهنگ‌هایی را باید گوش داد و واقعاً از گذراندن وقت با چه کسانی لذت می‌بریم. استعداد و مهربانی دیگر مجبور نیست با نیروهای تقلیل دهنده تبلیغات روبرو شود. چیزها این فرصت را خواهند داشت که بر اساس شایستگی‌هایشان، به خاطر ویژگی‌هایشان، برای جذابیت خصوصی‌شان و قدرتشان برای صحبت صمیمانه با روح ما قضاوت شوند. در عین حال، هیچ کس نیازی به عکس گرفتن در راه بازگشت از اولین قرار دشوار یا نیاز به مردن در جوانی از عواقب دلخراش شناخته شدن بیش از حد نزد بسیاری از غریبه‌های بی رحم و مزاحم ندارد.

درست در زمانی که سلینی در ایتالیا و فرانسه کار می‌کرد، در آن سوی دنیا، در دوره موروماچی ژاپن، کسی تلاش خود را روی یک سری کاسه، شیشه آب، کیسه چای و ظروف به کار می‌بست. بسیاری از آن آثار با لعاب قهوه‌ای مایل به آبی ناهموار به پایان رسید. آنها تقریباً تصادفی و در عین حال کاملاً فریبنده به نظر می رسیدند. آنها برخی از بهترین قطعات سرامیکی هستند که تا به حال ساخته شده‌اند و پیوسته مورد توجه کلکسیونرها بوده‌اند و قیمت‌های هنگفتی در حراجی‌ها به روی آن‌ها گذاشته می‌شد.

اما خوشبختانه، هیچ یک از اینها ربطی به اینکه چه کسی آنها را ساخته است ندارد - زیرا ما هرگز نخواهیم فهمید. ممکن است یک مرد یا یک زن، یک نابغه بواسطه جمعی یا تنها، کسی که سه شریک زندگی در زندگی داشته و یا کس دیگری (از جنس دیگر) که در اونومیچی ازدواج کرده باشد یا کسی که پس از تبدیل شدن به یک کشیش ذن عهد تجرد داشته باشد. مهم نیست که ما هیچ سرنخی نداریم و به همین دلیل در موقعیتی واقعی هستیم که با آرامش آنچه را که واقعاً در مقابل چشمانمان است مشاهده کنیم: یک اثر هنری که می‌توانیم زیبایی آن را دقیقاً به اندازۀ ناشناس بودن آن گرامی بداریم.