بسیاری از مطالب مربوط به قرار گذاشتن، روی این موضوع تمرکز می‌کنند که چه چیزی را باید به طور ایده‌آل به کسی که به او علاقه‌مند هستیم بگوییم، کسی که اغلب - بدون معرفی رسمی - با او برخورد می‌کنیم. آیا باید در مورد هوا اظهار نظر کنیم یا مسیر رسیدن به کتابفروشی را بپرسیم، در مورد کیفش تعریف کنیم یا از ذائقۀ غذایی‌اش سوال کنیم؟ چیزی که توصیه‌های متنوع را متحد می‌کند، این تصور است که در نهایت، حرف‌هایی که به فرد دیگری می‌زنیم، به‌طور اساسی سطح موفقیت ما را در آزمون‌های قرار ملاقات تعیین می‌کند.

اما در حقیقت، شاید عاقلانه‌تر باشد که روی حرف‌هایی که می‌توانیم به خودمان بزنیم، تمرکز کنیم. به اصطلاح، «جمله‌های آغاز گفتگو» که واقعاً نیاز داریم روی آن‌ها تأمل کنیم، خطاب به فرد دیگری نیستند؛ بلکه خطاب به خودِ نامطمئن و کم‌اعتماد به نفس‌مان هستند، همان جمله‌هایی که می‌توانند به بهترین نحو به ما کمک کنند تا باور کنیم که گاهی اوقات نزدیک شدن به فرد دیگر می‌تواند اقدامی مشروع، ایمن، شایسته و منطقی باشد.

در اینجا به برخی از چیزهایی که ممکن است یاد بگیریم در مواجهه با ترس‌هایمان به خود بگوییم اشاره می‌کنیم:

۱. ما نفرت‌انگیز نیستیم:

البته که می‌دانیم چقدر می‌توانیم ناخوشایند و اشتباه‌بار باشیم. ما استاد خودتنفری هستیم؛ همه زوایای بد خود، همه اشتباهاتی که تا به حال مرتکب شده‌ایم، هر حرف احمقانه‌ای که زده‌ایم را می‌دانیم. در برخی حالات روحی، نمی‌توانیم هیچ‌کدام از این‌ها را از ذهنمان بیرون کنیم و در نتیجه، زبانمان بند می‌آید و مخفیانه هر امکان ارتباط جدیدی را فرار می‌کنیم. احساس می‌کنیم موجوداتی بیچاره هستیم و هیچ‌کس که او را تحسین می‌کنیم، نمی‌تواند حتی به فکر ما باشد، چه برسد به اینکه بخواهد چند جمله خوشایند با ما رد و بدل کند. اما ما، بدیهی است که با خودمان بسیار خشن رفتار می‌کنیم؛ ما کمال‌گرایی بی‌رحمانه و بی‌دلیل را به شخصیت خودمان تحمیل می‌کنیم. ما عمیقاً دارای نقص هستیم، اما خوشبختانه، همه افراد دیگر نیز همینطور هستند. اشتباهات و جنبه‌های زشت ما، ما را از انسانیت طرد نمی‌کند، بلکه آن‌ها همان چیزهایی هستند که ما را به آن متصل می‌کنند - و باعث می‌شوند تا ما بیش از پیش تشنۀ عشق و شایستۀ آن باشیم. ادعا نمی‌کنیم که ایده‌آل هستیم، اما هیچ‌کس دیگری هم نیست. شاید، بدون اینکه از جنبه‌های تاریک خود وحشت داشته باشیم، جرات کنیم به دیگر افراد سلام کنیم.

۲. رد شدن درخواست ما به معنای رد شدن کل وجود ما نیست:

آنچه از آن وحشت داریم، فقط یک «نه» نیست، بلکه هر چیزی است که در ذهن مضطرب ما، یک «نه» نماد آن می‌شود: یک قضاوت قطعی منفی درباره کل شخصیت ما، تأییدی بر این که در اصل، لایق وجود داشتن نیستیم. چیزی کاملاً بی‌خطر مانند یک بی‌محلی است، یا رد شدن از سوی شخص دیگر، تهدید به تأیید تمام بدترین افکار ما در مورد خودمان است. اما حقیقت این است که رد شدن درخواست آشنایی ما، لزوماً به معنای یک همه‌پرسی درباره حق وجود ما نبوده است. اینطور نخواهد بود که آن‌ها از ما عمیقاً متنفر باشند یا از وجود ما منزجر شوند، بلکه شاید در حال حاضر با شخص دیگری در رابطه باشند، یا بعد از یک جدایی سخت به تنهایی نیاز داشته باشند، یا سلیقه‌های فیزیکی آن‌ها به طور کاملاً معصومانه‌ای در جهت متفاوتی باشد. هیچ‌کدام از این‌ها نباید به عنوان یک سرزنش عمیقاً شخصی تلقی شود. نباید اجازه دهیم تمایلات خودمان به خودتنفری، با حوادث اجتناب‌ناپذیر و عدم انطباق‌های هر سفری در دنیای قرار ملاقات‌، درآمیخته شود.

۳. شاید مردم بسیار کمتر از آنچه به نظر می‌رسند، بسته باشند.

افراد مطلوب، عادت دارند که بسیار خودکفا و کامل به نظر برسند. به نظر نمی‌رسد که به ملاقات با کسی جدید علاقه‌مند باشند یا بتوانند در زندگی خود برای کسی مثل ما جا داشته باشند. آن‌ها کاملاً راضی به نظر می‌رسند، کتاب خود را در اسکله می‌خوانند یا با دوستانشان در کنار میز پذیرش صحبت می‌کنند. اما در قلب بسیاری از افراد، اغلب فضای بیشتری نسبت به آنچه سطح نشان می‌دهد، وجود دارد. از سر تجربه خود می‌دانیم که چقدر، علی‌رغم زندگی پرمشغله و اغلب کارآمد، همچنان تمایل به تازگی، تعامل و صداقت جدید، برای منابع تازه‌‌ای از مهربانی و علاقه داریم. می‌دانیم که ممکن است در مقاطعی برای برخورد با یک غریبه خودآگاه و خیرخواه، باز باشیم. این به این دلیل نیست که در ما نقصی وجود دارد، بلکه به این دلیل است که هنجار انسانی تا حدودی نارضایتی از بخش‌هایی از وجود خود و کنجکاوی گاه و بی‌گاه در مورد اینکه اوضاع با فرد دیگری چگونه پیش می‌رود، است. غیرممکن نیست کسی را که دوست داریم، همزمان با ما، در سکوت قلبی گرسنه‌ای داشته باشد.

۴. ما به زودی خواهیم مرد:

البته به نظر می‌رسد تلاش کردن ترسناک باشد، اما در مقیاس بزرگ‌تر زندگی ما، ریسکی که با سلام کردن می‌کنیم، آن وحشتی را که گاهی اوقات با اضطراب به آن می‌پردازیم، شایسته نیست. می‌توانیم یک «نه» را تحمل کنیم. به زودی به اندازه کافی سرد و بی‌جان خواهیم شد و  باید از ایده مرگ قریب‌الوقوع (کم و بیش) خود استفاده کنیم تا از بسیاری از چالش‌های کوچک که بر سر راه برنامه‌هایمان برای خوشبختی وجود دارد، کمتر بترسیم - قبل از اینکه همه چیز خیلی دیر شود. ما باید خودمان را در مورد یک چیز بزرگ وحشت‌زده کنیم تا بتوانیم از مهارهای روزمرۀ خود رها شویم. چیزی که واقعاً باید از آن بترسیم نشنیدن این نیست که آن‌ها از قبل شریک زندگی یا برنامه‌ای برای ناهار دارند، بلکه این است که بدون جرئت سلام کردن به قبر برسیم.

۵. ما البته که احمق هستیم:

ما از اینکه احمق به نظر برسیم، وحشت داریم. اما به جای اینکه این ترس را در بخش پنهانی خودمان پنهان کنیم، باید خودمان را کاملاً با ترس‌هایمان آشتی دهیم و با پذیرش صادقانۀ دست و پا چلفی و مضحک بودن خود و همه افراد دیگر، اعتماد به نفس به دست آوریم. البته که ما احمق هستیم. اگر اشتباه می‌کردیم و حرف احمقانه‌ای می‌زدیم، هرگز نباید برای ما تازگی داشته باشد، فقط تأییدی بر حقیقتی از پیش تثبیت‌شده و کاملاً بی‌شرمانه در مورد همه است: اینکه انجام کارهای احمقانه، ویژگی بنیادی انسان بودن است. هرچند نمی‌توانیم جزئیات دقیق را حدس بزنیم، فرد مقابل ما هم باید کارهای احمقانه و عجیب زیادی در زندگی خود انجام داده باشد. کمی احمق بودن، ما را از امکان عشق بی ‌بهره نمی‌کند.

۶. ممکن است والدینی نه چندان خوش‌قیافه داشته باشند:

البته آن‌ها عالی به نظر می‌رسند، که ممکن است به منزله دلیلی باشد که هرگز جرات صحبت کردن با آن‌ها را پیدا نکنیم. به راحتی تصور می‌کنیم که آن‌ها فقط می‌توانند کسی به اندازه خودشان بی عیب و نقص را دوست داشته باشند. اما قوانین زیست‌شناسی و روانشناسی ممکن است در پس‌زمینه به شدت به نفع ما عمل کنند. ما تمایل داریم عاشق افرادی شویم که ما را به یاد والدینی از جنس مورد علاقه‌مان می‌اندازند - و بسیاری از افراد زیبا، والدینی داشته‌اند که بسیار زشت بودند. ممکن است خودشان خیره‌کننده به نظر برسند، اما تاریخچۀ شخصی آن‌ها می‌تواند به این معنی باشد که آن‌ها با نگاهی بسیار خیرخواهانه به کمبودهای فیزیکی خود ما نگاه کنند، که ممکن است به طور نوازشی آن‌ها را به یاد پدر کچل و کوتاه‌قد یا مادر مهربان اما کم‌بینا و ساده‌شان بیاندازد.

طبیعتاً تصور می‌کنیم که آن‌ها از قبل پیشنهادات بی‌شماری دریافت کرده‌اند. فوق‌العاده بودنشان بلافاصله آن را به ذهن متبادر می‌کند و ما از سر فروتنی کنار می‌کشیم. طنز ماجرا این است که همه تمایل خواهند داشت به همین شکل فکر کنند و بنابراین، به طرز کنایه‌آمیزی، آن‌ها ممکن است بسیار بیشتر از افرادی که به طور واضح ویژگی‌های خاصی ندارند، نادیده گرفته شوند.

علاوه بر این، ما یک اشتباه عمیق‌تر هم مرتکب می‌شویم. فراموش می‌کنیم که چه میزان آشفتگی، تردید درونی و تنهایی به طور طبیعی همراه با ویژگی‌های آشکارتر افراد است. ممکن است شخصی با چهره‌ای که همه از آن در هراس هستند، احساس اضطراب و سردرگمی داشته باشد. دستاوردهای عظیم کسی در محل کار، ممکن است از احساس پنهان بی‌ارزش بودن و شرمساری ناشی شود یا نتواند آن را تسکین دهد. افرادی که ما تحسین می‌کنیم ممکن است همچنان به عشق ما نیاز داشته باشند.

هیچ‌یک از این‌ها خطاب‌هایی نیستند که به فرد دیگری بگوییم؛ همه این‌ها چیزهایی هستند که می‌توانیم هنگام تلاش برای انجام آن غیرممکن‌ترین و بیهوده ترسناک‌ترین کارها به خود بگوییم: معرفی کردن خود به یک انسان ناشناخته‌‌ای که ممکن است روزی زندگی خود را با او به اشتراک بگذاریم.