یکی از دردناک‌ترین و در سکوت تحقیرآمیزترین حرف‌ها که شاید با ملایمت و شیرینی در پایان شبی طولانی روی پلۀ خانه و با یک تاکسی منتظر در گوشه‌ای خارج از دید زده شود، پیشنهاد این است که در نهایت احتمالاً بهتر است فقط «دوستان خوب» باقی بمانیم.

کاملاً می‌دانیم منظورشان چیست. مسیر رسیدن به آینده‌ای عاشقانه به نرمی اما قاطعانه بسته می‌شود. ما با یک لبخند به دستۀ شکست‌خورده‌ها، نادیده‌گرفته‌شده‌ها و تحقیرشده‌ها رانده می‌شویم. آن‌ها حتماً به حقایق شرم‌آور دربارۀ ما پی برده‌اند - تمام چیزهایی که سعی کردیم به سختی پنهان کنیم و حتی باور کنیم وجود ندارند - و منطقی تصمیم به رفتن گرفته‌اند. با روحیه‌ای درهم‌شکسته به اتاق خالی‌ای برمی‌گردیم که چند ساعت قبل با هیجان و امیدواری فراوان ترک کرده‌ بودیم.

دلیل اینکه دعوت به دوستی را مترادف با توهین می‌شنویم این است که فرهنگ رمانتیک ما به طور مداوم و از سن کم یک نکته را کاملاً برای ما روشن کرده است: عشق هدف وجود است؛ دوستی جایزۀ تسلی‌بخش ناچیز و بی‌ارزشی است.

اگرچه به نظر ممکن است این مطابق با عقل سلیم باشد، آنچه باید ما را متوقف کند و تشویق کند تا کمی در ادعاهایی که به نفع عشق مطرح می‌شود کاوش کنیم، یک منبع اصلی از شواهد است: رفتار، سطح رضایت و وضعیت ذهنی کسانی که درگیر آن هستند.

اگر بخواهیم عشق را عمدتاً بر اساس تأثیر منفی آن قضاوت کنیم: حجم اشک‌ها، عمق ناامیدی‌ها، بدجنسی و توهین‌هایی که به نام آن اتفاق می‌افتد، آن را آنطور که اکنون می‌پرستیم، نمی‌پرستیدیم و شاید حتی آن را با نوعی بیماری یا انحراف ذهنی اشتباه می‌گرفتیم. صحنه‌هایی که معمولاً بین عاشقان در حال جروبحث به وجود می‌آیند، به سختی در شرایط خارج از خصومت آشکار قابل تصور به نظر می‌رسند. کسانی را که دوست داریم، با بدترین خلق‌و‌خوها، ناعادلانه‌ترین اتهامات و آزاردهنده‌ترین توهین‌هایمان، مورد لطف قرار می‌دهیم. ما همه چیز را که در زندگی‌مان اشتباه پیش رفته است، به گردن معشوق‌هایمان می‌اندازیم، از آن‌ها انتظار داریم بدون اینکه زحمت توضیح دادن بدهیم، همه چیز را بفهمند و با کوچکترین اشتباهات و سوءتفاهم‌هایشان با قهر و خشم واکنش نشان می‌دهیم.

و در مقایسه، در دوستی - آن وضعیت به‌اصطلاح بی‌ارزش و پایین‌تر که ذکرش باید در انتهای یک قرار ما را له کند - بهترین و والاترین فضایل خود را به میدان می‌آوریم. در اینجا صبور، تشویق‌کننده، بردبار، شوخ‌طبع و - مهم‌تر از همه - مهربان هستیم. توقع کمتری داریم و بنابراین، در نتیجه، بخشش بی‌انتهایی را پیشه می‌کنیم. تصور نمی‌کنیم که کاملاً درک می‌شویم، بنابراین با اشتباهات به صورت ملایم و انسانی برخورد می‌کنیم. تصور نمی‌کنیم که دوستانمان باید بدون قید و شرط ما را تحسین کنند و هر کاری که می‌کنیم کنارمان بمانند، بنابراین تلاش می‌کنیم و رفتار می‌کنیم، هم خود را راضی می‌کنیم و هم همراهان خود را. در کنار دوستانمان، بهترین نسخۀ خودمان هستیم.

به طرز متناقضی، این دوستی است که اغلب مسیر واقعی را برای لذت‌هایی که رمانتیسیسم با عشق مرتبط می‌داند، به ما ارائه می‌دهد. اینکه این عجیب به نظر می‌رسد، تنها بازتابی از چگونگی عقب‌افتادگی دیدگاه روزمرۀ ما نسبت به دوستی است. ما آن را با آشنایی گاه و بی‌گاهی مرتبط می‌دانیم که فقط برای رد و بدل کردن شوخی‌های بی‌اهمیت و سطحی، به طور نادر همدیگر را می‌بینیم. اما دوستی واقعی چیزی کاملاً عمیق‌تر و شایستۀ ستایش است: عرصه‌ای است که دو نفر می‌توانند از آسیب‌پذیری‌های یکدیگر آگاه شوند؛ اشتباهات همدیگر را بدون سرزنش قدردانی کنند، ارزش یکدیگر را به هم اطمینان دهند و با شوخ‌طبعی و گرمی با غم‌ها و تراژدی‌های زندگی روبرو شوند.

از نظر فرهنگی و جمعی، اشتباه بزرگی کرده‌ایم که ما را هم تنهاتر و هم ناامیدتر از آنچه هرگز نیاز داشتیم، رها کرده است. در دنیایی بهتر، هدف اصلی ما یافتن یک معشوق خاص برای جایگزین کردن تمام انسان‌های دیگر نخواهد بود، بلکه هوش و انرژی خود را صرف شناسایی و پرورش حلقه‌ای از دوستان واقعی خواهیم کرد. در پایان یک شب، یاد می‌گیریم که با لبخندی خجولانه، همانطور که آن‌ها را به داخل دعوت می‌کنیم، به برخی از همراهان احتمالی بگوییم - با دانستن اینکه این یک رد دردناک به نظر می‌رسد - «متاسفم، نمی‌توانیم فقط... معشوق باشیم؟»