قرار گذاشتن ما را در معرض طیف وسیع‌تری از افراد نسبت به زمانی که در چارچوب محافظت‌آمیز یک زوجیت زندگی می‌کنیم، قرار می‌دهد. قرار گذاشتن ما را به دریای وسیع بشریت پرتاب می‌کند و برخوردهای ما ممکن است ما را به یک نتیجه‌گیری بزرگ و هوشیارکننده برساند: اینکه انسان‌ها می‌توانند واقعاً بسیار عجیب و غریب باشند؛ اینکه افراد عجیب و غریبی زیادی در بیرون وجود دارند. شخصیت‌هایی که ممکن است به عنوان آشنایان صرف یا همکاران اداری قابل قبول به نظر برسند، می‌توانند ویژگی‌های خاص و پنهان خود را در زندگی اجتماعی معمولی آشکار کنند.

بدشانسی ما فقط این نیست که افراد سر قرار با ما به این شکل رفتار کنند. ما باید بپذیریم که به سادگی چیزهای فریبندۀ زیادی وجود دارد که می‌تواند برای روح انسان اشتباه پیش بیاید. اگر می‌خواهیم به قرار گذاشتن ادامه دهیم، باید با درجه‌ای از شوخ‌طبعی و کنجکاوی صادقانه، این واقعیت را بپذیریم که اغلب آزمایش‌های روان‌شناسی اتفاقی را در مورد تحریف‌هایی که ممکن است برای روان رخ دهد، انجام خواهیم داد.

به جای اینکه از بد بودن اکثر قرارهایمان شکایت کنیم، باید به درک - و حتی همدردی - با انواع شکستگی‌های انسان علاقه‌مند شویم.

اسم‌پران:

آن‌ها همیشه راه‌هایی برای اطلاع دادن به شما در مورد اینکه چه کسانی را می‌شناسند و با چه کسانی ملاقات کرده‌اند، پیدا می‌کنند. عموی آن‌ها زمانی فردی را استخدام کرده بود که برای ملکه کار می‌کرد؛ کار آن‌ها آن‌ها را به هتلی فرستاد که تام کروز در آنجا اقامت داشت. اخیراً وارث ثروت بانکی در هواپیمای آن‌ها بوده است. آن‌ها حتی متوجه نمی‌شوند که این کار را انجام می‌دهند. البته این کار کاملاً دلسردکننده است. اما باید نسبت به دلایل وقوع آن مهربان باشیم. به نظر می‌رسد آن‌ها ممکن است به خاطر خوشحالی بیش از حد از خودشان، به لاف‌زنی و خودنمایی روی آورده باشند. اصلاً چنین نیست. لاف‌زنی فقط پاسخی به احساس نادیده گرفته شدن است. ما به شدت نیاز داریم که ایده‌ای از اهمیت خود را به جلو سوق دهیم زیرا (در پشت صحنه) از حق وجود خودمان بسیار دور هستیم. ما فکر می‌کنیم تقریباً اجتناب‌ناپذیر است که دیگران به بدی در مورد ما فکر کنند - مگر اینکه به طور عاجل و چشمگیری ارتباط خود را با بزرگان تأیید کنیم. به همین دلیل است که از همه افراد، نیازی نیست به اسم‌پران‌ها بگوییم که آن‌ها وحشتناک هستند. این دقیقاً همان چیزی است که آن‌ها در خفا از قبل فکر می‌کنند. آن‌ها به تشویق نیاز دارند تا به خودشان و ارزش‌هایشان افتخار بیشتری داشته باشند - تا این‌قدر تمایل نداشته باشند به نام دیگران تکیه کنند.

فرد بیش از حد خوش‌حال:

نوعی که اغلب در دنیای قرار ملاقات با آن روبرو می‌شویم، فرد بیش از حد خوش‌حال، صرفاً به دلیل وجود دلایل خارجی شاد نیست؛ آن‌ها مصمم هستند که منحصراً به جنبۀ روشن امور نگاه کنند، زیرا هر چیزی غم‌انگیزتر یا واقع‌بینانه‌تر برایشان غیرقابل تحمل است. ما نمی‌توانیم دقیقاً تهدید بزرگی را که آن‌ها احساس می‌کنند در حال دفع آن هستند ببینیم، اما تقریباً به طور قطع چیزی در گذشته وجود داشته که باعث شده آن‌ها به طرز دردناکی از نگاه کردن با انعطاف‌پذیری به جنبه‌های منفی وجود ناتوان باشند: شاید والدینی خشمگین و آشفته وجود داشته که اگر همه چیز کامل و آفتابی نمی‌بود، منفجر می‌شدند، یا والدینی افسرده که می‌توانستند به دلیل یک ناامیدی کوچک عمیقاً ناتوان شوند. برای زنده ماندن از چنین چالش‌هایی، قرار ما عادت کرده است که چهره‌ای بی‌وقفه شاد و سرحال را به جهان نشان دهد. این کار باعث می‌شود شب به نوعی آزمایش تبدیل شود، زیرا می‌توانیم احساس کنیم چقدر از واقعیت و زندگی خودمان برای آن‌ها غیرقابل قبول خواهد بود، اما همچنان می‌توانیم برای آن‌ها متأسف بخوریم به خاطر اتفاقاتی که باعث شده است سانسور شادمانه آن‌ها احساس ضرورت کند.

افراد بیش از حد روشنفکر:

آن‌ها می‌خواهند همه چیزهایی را که خوانده‌اند و ایده‌های بزرگی که در حال حاضر دنیای علم و فلسفه، دولت و فناوری را تحت تأثیر قرار داده‌اند، به ما اطلاع دهند. آن‌ها می‌خواهند ذهن ما را با ایده‌های تأثیرگذار پر کنند که به طور آشکار هوش آن‌ها را به جهانیان اعلام می‌کند. ساده و صریح بودن، به دلایلی که نمی‌توانیم به آن‌ها دست پیدا کنیم، اما به راحتی می‌توانیم به طور کلی تصور کنیم، به ریسک تحقیر منجر می‌شود. اینکه بگویند نمی‌دانند یا نمی‌فهمند، اینکه اعتراف کنند گیج، جاهل یا بی‌اطلاع هستند، برای آن‌ها احتمالات غیرقابل تحملی است. ممکن است در کودکی به دلیل نادانی مورد سرزنش قرار گرفته باشند. شاید قربانی تحقیرهای اولیه‌ای شده‌اند که به نظر می‌رسد ایده‌های بزرگ در برابر آن‌ها دفاعی به حساب می‌آید. شاید آن‌ها از دانش و مفاهیمی که با خود اعتبار زیادی به همراه دارند استفاده می‌کنند تا مانع از ظهور دانش فروتنانه‌تر، اما ضروری از گذشتۀ عاطفی‌شان شوند. آن‌ها داستان‌های شخصی خود را زیر بهمن تخصص دفن می‌کنند. شاید ما می‌خواستیم آن‌ها را بشناسیم، اما به نظر می‌رسد آن‌ها در قلب خود بیش از حد آسیب دیده‌اند که بتوانند چیزی فراتر از آخرین ایده‌های مجلۀ نقد کتاب نیویورک و مجلۀ پزشکی نیو انگلند ارائه دهند.

افراد کم‌مایه از نظر فکری:

سپس با افرادی روبرو می‌شویم که اصرار دارند از آنچه واقعاً هستند، ساده‌‌ترند و روانشناسی بیش از حد، ممکن است مزخرف و جنجال بی‌خود و بی‌جهت باشد. آن‌ها به نسخه‌ای از عقل سلیم قوی تکیه می‌کنند، شاید برای اینکه نشانه‌هایی از پیچیدگی دست و پا گیر خودشان را دفع کنند. آن‌ها تلویحاً می‌گویند که زیاد فکر نکردن، اساساً نشان‌دهندۀ نوعی از هوش برتر است. آن‌ها از استراتژی‌های ریشخندآمیز علیه روایت‌های پیچیده‌تر از ماهیت انسان استفاده می‌کنند. آن‌ها مسیرهای تحقیق شخصی را به عنوان چیزهای تجملاتی و عجیب و غریب کنار می‌زنند و به طور ضمنی نشان می‌دهند که برداشتن درِ زندگی درونی هرگز نمی‌تواند ثمربخش یا کاملاً محترم باشد. آن‌ها می‌توانند بسیار خسته‌کننده باشند.

افرادی که با عصبانیت غرولند می‌کنند:

هر چه بیشتر قرار بگذاریم، خطر این بیشتر می‌شود که یک شب، با فردی با عقاید افراطی و به زبان عامیانه، یک فرد خسته‌کننده و غرغرو، گیر بیفتیم. این نوع افراد می‌توانند درگیر هر نوع وسواسی باشند: آن‌ها ممکن است عمیقاً به دستور زبان (و سوء استفادۀ فزاینده از وجه مصدری) اهمیت بدهند. یا ممکن است از ماهیت درنده‌خویی سرمایه‌داری معاصر وحشت داشته باشند یا از ناله‌ و شکایت‌های جنبش زیست‌محیطی منزجر شوند، ممکن است از فمینیسم متنفر باشند یا در هر گوشه از زندگی زن‌ستیزی ببینند. افراد خسته‌کننده لزوماً کاملاً گمراه‌شده نیستند، آن‌ها ممکن است در حین صحبت، نکات بسیار خوبی را مطرح کنند؛ اما ناراحتی ما در کنار آن‌ها ناشی از شدت و بی‌امان بودن رفتارشان است. افراد خسته‌کننده، خسته‌کننده هستند، چون حس می‌کنیم با ما کاملاً صادق نیستند. آن‌ها قطعاً ناراحت هستند، اما به نظر نمی‌رسد دلایل واقعی‌شان در دسترس باشد. در میان توضیحاتشان احساس می‌کنیم که شدت آن‌ها، گرما را از منبعی فراتر از بحثی که تعریف می‌کنند، جذب می‌کند. آن‌ها ممکن است بر طیف وسیعی از عوامل بی‌طرفانۀ سیاسی، اقتصادی یا اجتماعی تأکید کنند، اما ما شهوداً درک می‌کنیم که باید داستانی شخصی‌تر وجود داشته باشد که از ما و خودِ آگاه آن‌ها به دقت محافظت می‌شود.

زمانی که با عقاید پرشور آن‌ها روبرو می‌شویم، مسئله این نیست که می‌خواهیم کمتر بشنویم، بلکه ترجیحاً می‌خواهیم بیشتر بشنویم - اما در جهت دیگری، به درون نه به اعماق انتزاعات اجتماعی-فرهنگی و اقتصادی. و ما این کار را نه از روی کنجکاوی افراطی، بلکه به این دلیل انجام می‌دهیم که زندگی آشنایی و قرار گذاشتن تحت هدایت تمایل به مواجهه با واقعیت افراد دیگر است - که در اینجا به طرز مرموزی انکار می‌شود. خستگی ما اساساً یک دلخوری بی‌حوصله است از اینکه از آسیب‌های واقعی زندگی فرد دیگری دور نگه داشته شده‌ایم.

افرادی که به باحال بودن اعتقاد دارند:

افراد باحال در قرارهای آشنایی، در ظاهر به نظر ایدۀ بسیار خوبی می‌رسند. آن‌ها به نظر نمی‌رسد از دیدن ما بیش از حد خوشحال باشند و این می‌تواند در حالات روحی خاص، تقریباً هیجان‌انگیز باشد. آن‌ها بیش از حد تلاش نمی‌کنند و خودشان را فقط به طور خلاصه بیان می‌کنند. اگر خانه آتش می‌گرفت، فرد باحال در قرار، فریاد نمی‌زد یا با آتش‌نشانی تماس نمی‌گرفت؛ ممکن بود کنایه‌آمیز بگوید: «دمای هوا بالا می‌رود» و سپس به طور بی‌اهمیتی خودش آتش را خاموش کند. اگر پیشخدمت نوشیدنی روی آن‌ها می‌ریخت، دستپاچه نمی‌شدند؛ کت خود را در می‌آوردند و بدون آن حتی بهتر به نظر می‌رسیدند.

اما باحالی می‌تواند جنبه‌های خسته‌کننده و آزاردهنده‌ای داشته باشد. چگونه می‌توان در کنار چنین فرد نفوذناپذیری آسیب‌پذیر بود؟ آن‌ها چگونه می‌توانند بفهمند چه چیزی ما را می‌ترساند یا هیجان‌زده می‌کند؟ ممکن است حس کنیم در زیر باحالی آن‌ها این تصور وجود دارد که ابراز نکردن شور و شوق زیاد، نه فقط شیک بلکه خطرناک است، گویی نگران بودند که اگر ساده‌لوح یا حساس به نظر برسند، به طرز وحشتناکی تحقیر و رد شوند. شاید مجبور شده بودند خیلی زود از کودکی خود دست بکشند. شاید در مقطعی حساس احساس خطر واقعی می‌کردند اگر هرگز نظری یا ترجیحی را بیان می‌کردند که با نگرش‌های بدبینانۀ گروه «خاص» همخوانی نداشت. به آن‌ها این حس داده نشده بود که می‌توانند ایمن و دوست‌داشتنی و جالب باشند، حتی اگر به موسیقی «غلط» گوش می‌کردند یا حرفی احمقانه، تأثیرگذار، غم‌انگیز یا کودکانه می‌زدند. بنابر این دلبستگی ما چیز زیادی برای ارائه به آن‌ها نخواهد داشت.