خودآگاهی می‌تواند شامل مجموعه‌ای از درک‌های بنیادین درباره رابطه بین گذشته و حال باشد:

  1. آنچه امروز هستم، نتیجه رویدادها و فرایندهایی در زمان کودکی طولانی است که بیشترشان را به یاد نمی‌آورم. این واقعیت خودم را خوارکننده و دیوانه‌کننده می‌دانم. علاقه‌ای به اکتشاف آن دوران ندارم و هم‌چنین درگیر تلاش برای به خوبی فکر کردن درباره آن نیستم.
  2. بیشتر دشواری‌هایی که با آنها مواجه هستیم، برمی‌گردد به کمبود عشق و توجه در دوران کودکی. آسیب‌پذیری جسمانی کودکان در عوض، باعث افزایش حساسیت عاطفی می‌شود. نیازی نبود که اتفاقات بزرگی رخ دهد تا زخم‌های عمیقی را تجربه کنیم.
  3. ما انرژی زیادی را صرف تلاش برای نفهمیدن گذشته‌هایمان می‌کنیم تا عدم تعادل، توهمات و خوداحترام‌مان حفظ شود. بیشتر آنچه هستیم در ناهشیار ذهنی‌مان قرار دارد.
  4. آنچه ما احساس می‌کنیم بعداً در اطراف افراد به طور کلی رخ می‌دهد، پژواک‌های پیچیده‌ای از آنچه در آن زمان در اطراف افراد خاص رخ داده، دارد. با بی‌انصافی زیاد، ما دائماً انگیزه‌ها و الگوهای رفتاری را که به طور ناآگاهانه از ارقام تاریخ ما گرفته شده، به مردم در اینجا و اکنون نسبت می‌دهیم.
  5. وقتی ما شروع به درک میزان تحریف مداوم واقعیت از طریق لنزهای خراشیده شده توسط گذشته خود می‌کنیم، متوجه می‌شویم که این کار به ما ایجاد مشکل می‌کند و موجب می‌شود که به طور کلی واقعیت را به طور کامل درک نکنیم. بلوغ به این معناست که دیگر خیلی بر عقل خود پافشاری نکنیم و به جستجوی حقیقت بیشتر و بازنگری در باورها و الگوهای قدیمی خود بپردازیم.
  6. بازگشت به گذشته و انجام کار باستان‌شناسی شخصی تقریباً قطعاً تجربه‌ای ترسناک و تحریک‌کننده خواهد بود. اگر ما احساسات بسیار متفاوتی درباره کل فرآیند خودآزمایی نداشته باشیم، این بسیار عجیب خواهد بود.