نوعی بحث و جدل وجود دارد که در آن یکی از طرفین عمداً – و بدون هیچ دلیل واضحی – تلاش می‌کند تا روحیه خوب و حال مساعد طرف مقابل را از بین ببرد.

طرف خوشحال قضیه ممکن است در حال پختن کیک برای برادرزاده خود، چیدمان مجدد آشپزخانه، نواختن یک قطعه موسیقی با سوت، برناممه‌ریزی برای تعطیلات آخر هفته، صحبت کردن از لذت بردن از دیدن یک دوست قدیمی مدرسه و یا ابراز خوش‌بینی غیرعادی در مورد چشم‌انداز مالی زندگی‌اش باشد.

علیرغم عشقی که به شرکای عاطفی‌مان داریم، ممکن است ناگهان چیزی در رابطه وضعیت ما را اذیت کند. در مدت زمان کوتاهی، ممکن است متوجه شویم که داریم چیزی را به شکلی غیرعادی تند یا انتقادی می‌گوییم، اینکه دوست مدرسه‌شان نقص و عیب دارد، اینکه از چیدمان جدید کابینت‌ها ناراضی‌ایم، اینکه از ظاهر کیک خوشمان نمی‌آید و یا گله می‌کنیم که هنگام برنامه‌ریزی آخر هفته همه چیز را به درستی در نظر نگرفته. ما جنبه‌ای از کار آن‌ها را مطرح می‌کنیم که می‌دانیم شریکمان را آزار می‌دهد. ما هر کاری انجام می‌دهیم تا حالتی از اضطراب، اصطکاک و بدبختی را به او القا کنیم.

در ظاهر به نظر می‌رسد که ما فقط هیولا هستیم. اما اگر کمی عمیق‌تر کاوش کنیم، ممکن است تصویری قابل درک‌تر (هر چند نه کمتر تأسف‌انگیز) ظاهر شود. ما این گونه عمل می‌کنیم زیرا خلق و خوی سرزنده و شاداب شریکمان می‌تواند مانعی بازدارنده برای برقراری ارتباط باشد. ما می‌ترسیم که شادی فعلی آنها نتواند شرم، مالیخولیا، نگرانی یا تنهایی‌ای را که در حال حاضر ما را در بر گرفته است، از بین ببرد. ما سعی می‌کنیم روحیه آنها را در هم بشکنیم زیرا از تنهایی می ‌رسیم.

هرچند ما این چیزها را حتی برای خودمان به‌صراحت بیان نمی‌کنیم، اما یک غریزه تاریک در ذهن‌مان خلق و خوی شاداب آن‌ها را همچون هشداری در مورد اینکه بخش‌های ناخوشایند وجود ما خواستنی نیستند، تفسیر می‌کند. بنابراین، ما یک فرض خام و کاملاً نابالغانه، اما از نظر روان‌شناختی قابل درک داریم که تا زمانی که شریک زندگی‌مان به اندازه ما احساس غمگینی و ناامیدی نکند، هرگز به درستی شناخته نخواهیم شد. پس  برنامه‌ای برای تنظیم مجدد خلق و خوی او به راه می‌اندازیم.

البته، همه چیز اینطور پیش نمی‌رود. ممکن است ما موفق شویم که شریک زندگی خود را ناراحت کنیم، اما تقریباً مطمئناً از این طریق از مزایای تصور شده غم و اندوه آنها اطمینان نخواهیم یافت. زمانی که روحیه‌شان خراب شد، اشتهای بیشتری برای گوش دادن به پیام‌های ناراحتی ما یا در آغوش کشیدنمان برای تسلی دادن پیدا نمی‌کنند.آنها فقط عصبانی خواهند شد.

حرکت بهتر - اگر فقط می‌توانستیم آن را مدیریت کنیم - این بود که به انگیزه‌های خود اعتراف کنیم، نه اینکه برنامه را عملی کنیم. ما باید به شریک زندگی خود بپذیرانیم که به ترس زشتی از خوشبختی او گرفتار شده‌ایم و تمایل داریم حال خوشش را خراب کنیم اما به‌واسطه تعهدی که داریم این کار را نمی‌کنیم. ما همیشه بایدبه خود یادآوری مکنیم که هر فرد شادی  قبلاً غمگین بوده است و کسانی که خوب شنا می‌کنند بهتر از هر کس دیگری می‌توانند غریقان دریا، در اینجا دریای وحشت و غم، را نجات دهند.

بحث تخریبی یک درخواست کاملاً متناقض برای عشق است که به عکس یک طرف را از لطافت و بینش مشترکی که می‌تواند وجود داشته باشد دور می‌کند. برای دانستن اینکه چگونه این پدیده را تشخیص دهیم، باید به یاد داشته باشیم که فردی که سعی در تخریب خلق و خوی ما دارد، شاید سنگدل، کودک‌مآب یا بیمار نباشد (اگرچه گاهی ممکن است اینطور هم باشد). آنها فقط نگرانند که شادی ما به قیمت درک نشدن خودشان تمام شود. آنها از طریق منفی‌بافی بی‌رحمانه‌شان، به شیوه‌ای درهم و دیوانه‌کننده، از ما طلب اطمینان می‌کنند.