دنیا به طرق زیادی به ما آسیب می رساند. در محل کار مدیرمان بارها و بارها ما را تحقیر میکند. از مهمانیای میشنویم که به آن دعوت نشدهایم. یک فرد ثروتمندتر و زیباتر از خودمان در یک کنفرانس ما را نادیده میگیرد. خدماتی را توسعه میدهیم که معلوم میشود در دنیا تقاضای زیادی ندارد. برخی از افرادی که در دانشگاه با آنها همکلاس بودیم، یک تجارت بسیار موفق راهاندازی کردند.
صدمه، تحقیر و ناامیدی ما انباشته میشود، اما تقریباً هیچ وقت نمیتوانیم در مورد آنها به کسی شکایت کنیم. اگر به دیگران بگوییم چه احساسی داریم، مدیران ما را اخراج میکنند، آشنایان از عمق ناامنیهای ما وحشتزده میشوند و هیچ کس در مورد شرکتی با عملکرد تحسین برانگیز که با موفقیت خود احساسات ما را جریحه دار کرده است، اهمیتی نمیدهد. هیچ راهی برای از بین بردن ناراحتی خود در مورد ژئوپلیتیک یا تاریخ اقتصادی یا این پارادوکس وجودی که ما ملزم به تصمیمگیری در مورد زندگی خود هستیم پیش از اینکه احتمالاً بدانیم چه چیزی قرار است اتفاق بیافتد، وجود ندارد. ما نمیتوانیم در مورد کیهان یا حوادث قدرت سیاسی غر بزنیم. ما اغلب نیاز داریم که مشکلات خود را مؤدبانه ببلعیم و مسیر زندگی خود ادامه دهیم.
اما یک استثنا در این قاعده وجود دارد، ما میتوانیم در برابر شخصی ناله کنیم و غر بزنیم که نسبت به دیگران مهربانتر است، کسی که او را بیش از دیگران دوست داریم، موجود عزیزی که در پایان هر روز جدید و طاقتفرسا در خانه منتظر ماست …
متأسفانه، ما لزوماً همیشه به شریک زندگی خود نمیگوییم که ما باعث ایجاد مشکلات میشویم، زیرا از چیزهایی که هیچ ربطی به آنها ندارد ناراحت هستیم؛ ما فقط برای کاهش ناراحتی خود بحث درست میکنیم. ما نسبت به آنها بد رفتار میکنیم زیرا رئیس ما اهمیتی به نمیدهد و خدایی برای استغاثه وجود ندارد. ما تمام تحقیرها و خشمهایی را که هیچ کس دیگر برایشان وقت نداشت، روی شانههای کسی که بیشتر از همه به رفاهمان اهمیت میدهد، میاندازیم. ما به آنها میگوییم که اگر بیشتر حمایتمان کنند، کمتر در کارمان مداخله کنند، پول بیشتری به دست آورند، کمتر مادیگرا باشند، کمتر ابله باشند، کمتر طلبکار باشند، پویاتر یا آرام تر باشند، سکسیتر باشند یا کمتر وسواس جنسی داشته باشند، باهوش تر باشند و یا کمتر در دنیای کتابها غرق شوند و ماجراجوتر و... باشند، آنگاه میتوانیم شاد باشیم و زندگیمان آرام و خطاهایمان جبران شود. حتی گاهی اوقات به آنها میگوییم همه چیز تقصیر آنهاست.
این حرف البته وحشتناک و تا حد زیادی نادرست است. اما در نکوهشها و انتقادات پوچ ما ادای احترام عجیبی وجود دارد. پشت اتهامات ما یک تعریف غیر قابل بیان و در عین حال بزرگ است. ما در شکلی ناعادلانه بهعنوان ادای احترام به میزان عشق خود و موقعیتی که معشوقمان در زندگی ما دارد، از آنها گله و شکایت میکنیم.
ما بر سر هیچ و پوچ با آنها دعوا میکنیم، اما آنچه در واقع داریم میگوییم این است: »من را نجات بده، نجاتم بده، درد مرا درک کن، حتی اگر شکست خوردهام، مرا دوست داشته باش.» این واقعیت که ما شریک زندگیمان را به شیوههای مضحک سرزنش میکنیم، نشانهای است به شدت پنهان اما معتبر از اعتمادی که به آنها داریم. ما باید متمدن باشیم اما با وجود یک نفر روی کره زمین میتوانیم در بعضی مواقع به طرز دیوانهکنندهای غیرمنطقی، توجهطلب و به طرز وحشتناکی کجخلق باشیم، نه به این دلیل که آنها سزاوار چنین رفتارهایی هستند، بلکه به این دلیل که اشتباهات زیادی انجام شده و ما بسیار خسته هستیم. آنها تنها کسی هستند که اطمینان میدهند ما را درک کنند و ببخشند. جای تعجب نیست که ما آنها را خیلی دوست داریم.
ما به این مسئله که فکر جوانی داریم افتخار میکنیم. اما گاهی فراموش میکنیم که بزرگترین امتیاز یک نفر در دنیا این است که نگاه به ورای ظاهر بالغ ما بیاندازد و با کودک ناامید، خشمگین و زخمی درونمان ارتباط برقرار کند و او را ببخشد.
دیدگاه خود را بنویسید