دنیا زخم‌های متعددی بر روحمان می‌نهد. در میدان کار، تحقیرهای پیاپی مدیر، تازیانه‌ای بر غرورمان می‌کشد. زمزمه‌ی مهمانی‌ای که از آن طرد شده‌ایم، در گوشمان پژواک می‌اندازد. در کنفرانسی، ثروتمندتر و زیباتری، ما را نادیده می‌گیرد و نمک بر زخم حقارتمان می‌پاشد. تلاشی که صرف خدماتی می‌کنیم که دنیا به آن‌ها بی‌تفاوت است، مشتی خاک بر آرزوهایمان می‌پاشد. موفقیت همکلاسی‌هایمان در دنیای تجارت، تیغی در گلوی شادکامی‌مان فرو می‌کند.

زخم‌ها انباشته می‌شوند، تحقیرها ریشه می‌دوانند و ناامیدی‌ها چنگ در روحمان می‌اندازند. اما فریاد در گلو بغض می‌شود و شکایت در سکوت خفه می‌شود.اگر راز دل بگشاییم، مدیرانمان مُهر اخراج بر پیشانی‌مان می‌زنند، آشنایان از عمق ناامنی‌هایمان وحشت می‌کنند و هیچ‌کس به گوش ناله‌ی ما از شرکتی که با عملکرد ستودنی، قلبمان را آزرده است، توجهی نمی‌دهد.

ناراحتی از ژئوپلیتیک، گزیدن لب از تاریخ اقتصادی و رنج از پارادوکس وجودیِ انتخاب در تاریکیِ آینده، یار همیشگی ماست.نمی‌توانیم از بیکرانگی کیهان و از خودکامگی قدرت‌های سیاسی ناله‌ سر دهیم.چاره جز فرو بردن بغض و ادامه‌ی مسیرِ زندگی نیست.

اما در این ظلمت، نوری هست، نغمه‌ای در سکوت، و امیدی در ناامیدی. می‌توانیم در آغوش کسی که دوستش داریم ناله کنیم و غر بزنیم، کسی که مهربان‌تر از دیگران است، کسی که در پایان هر روز طاقت‌فرسا، در خانه منتظرمان است و مرهم زخم‌هایمان می‌شود.

در آغوش او، می‌توانیم نقاب را از چهره برداریم، اشک‌هایمان را رها کنیم و رنج‌هایمان را فریاد بزنیم. او با آغوشی گرم و قلبی شنوا، پناهگاه امن ما در برابر طوفان‌های زندگی خواهد بود.

متاسفانه ما گاه به جای صحبت راجع به مشکل اصلی، به خاطر ناراحتی‌های بی‌ربط، با شریک زندگی خود بحث می‌کنیم. این کار فقط برای تخلیه ناراحتی خودمان است. در واقع، ما به خاطر رفتار نامناسب رئیسمان یا فقدان ایمان به خدا، خشم و تحقیر خود را بر سر کسی که بیشتر از همه به ما اهمیت می‌دهد، خالی می‌کنیم.

ما انتظار داریم با حمایت بیشتر، دخالت کمتر در کارمان، ثروت بیشتر، ساده‌زیستی، فروتنی، قدردانی، پویایی یا آرامش بیشتر، جذابیت بیشتر یا تمایلات جنسی متعادل‌تر، هوش بیشتر، تعامل بیشتر با دنیای واقعی و جسارت بیشتر، شادتر باشیم و زندگی آرامی داشته باشیم. حتی گاهی اوقات به اشتباه همه چیز را تقصیر آنها می‌دانیم.

اگرچه این حرف تا حدی اغراق‌آمیز و نادرست است، اما در دل گله‌ها و انتقادات ما، احترام عجیبی نهفته است. پشت سرزنش‌های ما، تعریفی بی‌نهایت و بزرگ پنهان شده است. ما در شکلی ناعادلانه، از سر عشق و جایگاه مهمی که معشوقمان در زندگی ما دارد، از او گله و شکایت می‌کنیم.

ما به خاطر مسائل پیش پا افتاده با آنها بحث می‌کنیم، اما در واقع فریاد می‌زنیم: "نجاتم بده، درکم کن، حتی با وجود شکست‌هایم دوستم داشته باش." سرزنش‌های بی‌مورد ما به شریک زندگی‌مان، نشانه‌ای پنهان اما واقعی از اعتمادی است که به او داریم. ما با وجود تلاش برای حفظ متانت، گاه در کنار او به طرز غیرقابل توجیهی غیرمنطقی، نیازمند توجه و شدیدا بدخلق می‌شویم. این رفتارها نه به خاطر لیاقت آنها، بلکه به دلیل اشتباهات متعدد و خستگی عمیق ماست. آنها تنها کسانی هستند که مطمئنیم ما را درک می‌کنند و می‌بخشند. به همین دلیل است که عشق عمیقی به آنها داریم.

به جوانی خودمان می‌بالیم، اما گاهی از یاد می‌بریم که بزرگترین موهبت، یافتن کسی است که به ورای پوسته‌ی بالغ ما نگاه کند، با کودک غمگین، خشمگین و آسیب‌دیده درونمان همدلی کند و او را ببخشاید.