ما باید کلیدها را روی طاقچه در سالن گذاشته باشیم. ما باید این کار را کرده باشیم وگرنه نمیتوانیم وارد خانه شویم. حالا کلدها گم شدهاند. ما فقط چند دقیقه فرصت داریم تا آنها را پیدا کنیم وگرنه برنامه روز و حتی هفتهمان بهم خواهد ریخت. چگونه ممکن است کلیدها خود به خود جابجا شده باشند؟ شخصی آنها را با سوء نیست جابجا کرده است. کار احتمالاً کار شریک زندگیمان باشد، کسی که زندگیاش با زندگی ما پیوند خورده، و حالا بدون اینکه به ما بگوید، با بیدقتی و بیتوجهی به وضعیت زندگی ما چنین کاری کرده.
این اولین بار نیست پلیورها، سوهان و ناخنگیر گم میشوند... . وحشت و خشمی که در چنین لحظاتی ما را فرا میگیرد فراتر از آن چیزی است که میتوانیم در زمان آرامش در مورد خود بپذیریم. ما پا به زمین میکوبیم و بیوقفه دندان به دندان میساییم. توطئهای علیه ما در جریان است. وسیله گمشده ادعاهای ما در مورد تسلط به زندگی را به سخره میگیرد. با گم شدن وسایل دنیا پوچ به نظر میرسد. پیشبینی پذیری همه مسائل تضعیف میشود. ما خیلی به چیزهای اطرافمان مطمئن هستیم، با این حال این یقین ما تاثیری در غیب شدن وسایل ندارد. انگار یکی دارد ما را مسخره میکند. ما میدانیم که کلیدهای لعنتی را کجا گذاشتهایم و با این حال کلیدها آنجا نیستند. با اینکه باد باشند، نیستند. و ما دوباره همه جا را نگاه میکنیم و فریاد می زنیم و نگاه میکنیم و باز هم چیزی آنجا نیست. در محل کار با شریک زندگیمان تماس میگیریم و شروع به داد و بیداد میکنیم. انگار اجنه شرور ما را تعقیب میکنند و عمداً وسایل را ناپدید میکنند و آنها را در جیبهای لباسهای توی کمد پنهان میکنند.
«کلیدها کجا هستند؟ چرا آنها را جابجا کردی؟ میخواهی با من چه کار بکنی؟» این کار دیوانگی است، اما همچنین ادای احترامی است به نقش عظیمی که معشوق ما در زندگیمان ایفا میکند، زیرا ما در برخی سطوح آنها را مسئول هر چیزی که برایمان اتفاق میافتد، چه خوب و چه بد، میدانیم. آنها کلیدها را جابجا کردهاند، آنها پولیور را پنهان کردند، آنها میدانند که کارت اعتباری باید کجا باشد. خشم ما نشانه ادامه این خیالپردازی کودکانه است که والدینشان هر چه میگویند انجام میدهند، جهان را کنترل میکنند و قادر به هر کاری هستند. این آنها هستند که باعث میشوند صبحانه ظاهر شود، چراغها را خاموش میکنند، رقص تعطیلات آخر سال را طراحی میکنند، میتوانند وقتی عروسکشان غیب میشود ظاهرش کنند و میدانند چگونه درپوش ماژیک نارنجی را پیدا کنند.
در سرزنش معشوق، ما از یک باور گرامی پاسداری میکنیم: اینکه آنها همیشه میتوانند شانس ما را تغییر دهند، میتوانند اشیاء را ناپدید کنند و دوباره به میل خود ظاهرشان کنند، آنها دارای قدرت های ماوراء طبیعی هستند، اینکه آنها مسئویت دارند، اینکه ما عاشق کسی میشویم که بتواند اهرمهای بزرگ هستی را بکشد واینکه ما قربانیان درمانده سرنوشت نیستیم.
همیشه وقتی شواهدی به دست میآید که نشان میدهد واقعاً چیزی از این قبیلدر جریان نبوده ، احساس عجیبی میکنیم. وقتی بعداً - شاید هشت ماه بعد، مدتها پس از اینکه خشم فروکش کرده است - به کالای گمشدهای که در در جیب کت قدیمی یا در کشوی آشپزخانه بین رولهای آلومینیوم جا گذاشتیم برمیخوریم، گیج میشویم.
از طرف دیگر زمانی که ما شروع به سرزنش و ابراز عصبانیت میکنیم، متوجه میشویم که شخص دیگری نه فقط بهخاطر کارهایی که انجام دادهایم، بلکه برای مقولهای بسیار بزرگتر و مهمتر، ما را دوست دارد، اینکه همه چیزهایی که برای ما غمگین و ناراحت کننده است، معشوقمان را میترساند.
دیدگاه خود را بنویسید