ذهن انسان در مواجهه با به یاد آوردن حوادث دردناک که منجر به آزاد شدن خشم، اندوه یا فقدان می‌شوند، به طرز حیرت‌انگیزی کند و بی‌اعتنا عمل می‌کند. ممکن است بخش‌های قابل توجهی از گذشته را به طور کلی فراموش کنیم و یا خاطرات ما فاقد احساس و عاطفه، صرفا روایتگر حقایق سرد و بی‌روح باشد. به عنوان مثال، به خاطر می‌آوریم که خانه‌ی ما آشفته بود، اما ماهیت و شدت این آشفتگی را به یاد نمی‌آوریم. درباره‌ی مورد آزار و اذیت قرار گرفتن خود صحبت می‌کنیم، گویی حادثه‌ای برای فردی غریبه رخ داده است. حتی ممکن است با لحنی شوخ‌طبعانه، حوادثی مانند ضرب و شتم و یا اقدام به خودکشی والدین را شرح دهیم.

با وجود این مقاومت ذهنی در برابر به یاد آوردن، جنین تروما به ناچار - به شکلی ناخوانا - در ناخوشی‌های زمان حال ما نهفته است. علائم و نشانه‌های روانی، به طور مبهم اما با قدرتی که در صورت توجه به آن‌ها آشکار می‌شود، به ریشه‌ی این ناخوشی‌ها اشاره دارند. لازم است فرض کنیم که نگرانی‌های ما درباره‌ی آینده و برداشت ما از هویت خویش، گرچه به صورت کاملاً منظم و واضح نباشد، بازتاب‌دهنده‌ی تجارب گذشته و برداشت‌های اولیه از هویت ما هستند.

شکایات علامت دار
جستجوی علل واقعی
من خیلی زشتم - هیچ کس هرگز مرا دوست نخواهد داشت.
کسی باعث شد که شما احساس زشتی/دوست داشتنی بودن کنید.این ممکن است چه کسی بوده باشد - و چه زمانی؟
من قرار است مورد تمسخر و باند بازی قرار بگیرم.
یک نفر شما را تحقیر و مسخره کرد. این ممکن است کی بوده باشد و چه زمانی؟
رابطه جنسی کثیف و تکان دهنده است.
کسی و چیزی بوده که این تصور را به شما داده است. چه کسی و چه زمانی؟
من به سمت افرادی کشیده می شوم که از من متنفرند.
کسی به شما رابطه ای بین عشق و رنج داده است. چه کسی و چه زمانی؟

این نوع کاوش برای مدت طولانی، به هیچ وجه معقول به نظر نخواهد رسید. ما وجود ریشه‌ای برای الگوهای فکری خود را انکار می‌کنیم، از هرگونه شواهدی که بر وجود این ریشه صحه بگذارد، فرار می‌کنیم و کاملاً در جبهه‌ی دردها و ترس‌های مبهمِ حال حاضر خود قرار می‌گیریم. با وجود این، درک ساختار فکری این استدلال، حتی اگر هنوز نتوانیم جنبه‌ی احساسی آن را بپذیریم، برای ما حیاتی است.