اجازه دهید ریسک یک کلی‌گویی را بپذیریم: علائم [روانی] همیشه از نوعی بی‌رحمی، بی‌فکری، سردی، تنهایی، خشونت یا حقارت روحی ناشی می‌شوند. تروما نتیجه‌ی فقدان عشق است.

بنابراین، منطقی به نظر می‌رسد که اگر بخواهیم از تروما بهبود یابیم، عشق باید نقشی اساسی ایفا کند. نباید این کلمه را صرفاً با روابط صمیمی عاشقانه مرتبط دانست. عشق هر زمان که توجهی وجود داشته باشد، هر زمان که کسی گوش کند، هر زمان که کسی دغدغه‌های خودخواهانه‌اش را کنار بگذارد تا با موقعیت شکنجه‌آور و پیچیده‌ی ما همدلی کند، وجود دارد. عشق زمانی وجود دارد که کسی نسبت به غم‌های ما صبور باشد، خطاهایمان را ببخشد، پذیرای آرزوهایمان باشد، با ناامیدی‌هایمان همدردی کند، زمانی که به ما رسیدگی کند همان‌طور که مهربان‌ترین والدین ممکن است از یک نوزاد مراقبت کند، زمانی که قدرت این را داشته باشد که ساعت‌ها در کنار ما بنشیند تا دوباره سردرگمی‌های ما را مرور کند، زمانی که انرژی این را داشته باشد تا به ما اطمینان دهد فاجعه قطعی نیست، زمانی که قول می‌دهد در دره‌ی تاریکی در کنار ما قدم بزند، زمانی که انتظار ندارد تحت تأثیر قرارش دهیم یا منظم باشیم، زمانی که می‌توانیم بدترین و ناامیدترین نسخه‌ی خودمان باشیم بدون اینکه سانسور یا سرزنش شویم.

فقدان عشق و نیاز به التیام

باید بپذیریم که بیشتر تعاملات ما با انسان‌های دیگر - تا حدی که احتمالاً دیگر متوجه آن نیستیم - به هیچ وجه با چیزی که سزاوار عنوان «عشق» است، رنگ‌آمیزی نشده است. افرادی که ملاقات می‌کنیم، اضطراب‌های خود را دارند که با آن‌ها دست و پنجه نرم می‌کنند. شاید تمایل به دیدن ما داشته باشند، اما در اصل می‌خواهند عقاید خود را بیان کنند. زمانی که با آن‌ها صحبت می‌کنیم، دائماً حرف ما را قطع می‌کنند و به این ترتیب، انرژی ما را برای کاوش عمیق‌تر در خودمان محدود می‌کنند.

برای اینکه بهتر شویم، به توصیه‌های بیشتر در مورد چگونگی زندگی یا به چالش کشیدن بیشتر شیوه‌های وجودی‌مان یا یادآوری‌های بیشتر درباره‌ی این که دیگران شرایط بدتری داشته‌اند، نیاز نداریم. تقریباً به طور قطع، ما از پیش در نفرت و بی‌توجهی به خود، متخصص جهانی هستیم. این فایده‌ای ندارد که یک بار دیگر بشنویم که در حال اتلاف وقت هستیم و نباید با خودمان مهربان باشیم.

ممکن است دقیقاً به نوع خاصی از اغماض نیاز داشته باشیم تا بتوانیم بخشی از روان خود را که در جایی دور در گذشته گیر کرده، ترمیم کنیم. ما، به عنوان افراد آسیب‌دیده، همیشه تا حدی در همان سنی که تروما رخ داده، سرگردان هستیم. این ناتوانی به این معنی است که با بخش‌های اساسی از ذهن خود که درگیر فرآیندهای فکری یک کودک بسیار ترسیده یا توهم‌زده است، با دنیای بزرگسالان روبرو می‌شویم. اکنون باید به سوی این کودک بازگردیم تا به سؤالات پاسخ دهیم، ترس‌ها را کاهش دهیم و در نهایت، به یک راه‌حل برسیم.

بسیاری از ما به طور غریزی می‌دانیم که چگونه با نوزادان با گرما و لطافت رفتار کنیم؛ با این حال، هنوز درگیر چالش رفتار با بخش‌های کوچک‌تر یکدیگر با سخاوت و ملاحظه‌ی مشابه هستیم.

نشانه‌های یافتن یک همراه دلسوز

هنگامی که برخی از موارد زیر وجود داشته باشد، می‌دانیم که فردی دلسوز را برای همراهی پیدا کرده‌ایم:

  • زمان:

    • فرد دلسوز به ساعت نگاه نمی‌کند؛ او به ما زمان لازم برای بازگشت به واقعیت و داشتن نگاهی مهربان‌تر به خودمان را می‌دهد.
  • تصور و تخیل:

    • ما به شیوه‌های معمول و محدود قضاوت نخواهیم شد. شاید برخی از کارهای ما بهینه نبوده است، ما فرشته نبوده‌ایم، اما دلایلی برای نحوه‌ی زندگی‌مان تاکنون وجود داشته است که سزاوار شنیده شدن است - و فرد دلسوز می‌داند که هیچ فایده‌ای در سرزنش کردن وجود ندارد. آن‌ها بیشتر به بهبودی ما علاقه‌مند هستند تا نصیحت‌های اخلاقی.
  • روایتی متفاوت:

    • ما به عنوان افراد آسیب‌دیده، احتمالاً در روایت داستان زندگی‌مان استاد خواهیم بود: دقیقاً می‌دانیم که چگونه روایت را بچرخانیم تا خود را به عنوان یک شخصیت منفی کامل به تصویر بکشیم، هر عنصری را با دقت چیدمان می‌کنیم تا هیچ دلسوزی یا همدردی‌ای وجود نداشته باشد. شنونده‌ی دلسوز ما را از این بن‌بست بی‌رحمی بیرون می‌کشد. آن‌ها به ما نشان خواهند داد که همین حقایق می‌توانند به ترتیب متفاوتی چیده شوند، و روش‌های قابل تحمل‌تری برای توضیح انتخاب‌ها و مسیرمان وجود دارد.
  • تشویق:

    • فرد دلسوز از سختی‌های کاوش در ذهن ما آگاه است. آن‌ها با نشانه‌های کوچک تشویق در کنار ما خواهند بود: درست زمانی که تردید می‌کنیم، می‌گویند: «ادامه بده...» و با این باور که ما باید بی‌نهایت خسته‌کننده باشیم، اضافه می‌کنند: «بیشتر بگو...» آن‌ها با تفسیر حرف‌های ما به زبان خودمان، نشان می‌دهند که چقدر با دقت گوش کرده‌اند و چقدر ما را درک کرده‌اند. آن‌ها خدمتگزاران و قابله‌های اکتشافات آزمایشی ما درباره‌ی خودمان خواهند بود.
  • گوش دادن:

    • افراد شکننده از نظر روحی به سخنرانی نیاز ندارند، آن‌ها هرگز از لحن معلم‌مآبانه سود نمی‌برند. چیزی که به شکوفایی آن‌ها کمک می‌کند، فرصت احساس شنیده شدن به شیوه‌ی خودشان است. زمانی که تمایل به صحبت گسترده و صادقانه درباره‌ی خودمان را تجربه می‌کنیم، به این دلیل است که کسی پشت صحنه، کارهای دقیق زیادی انجام می‌دهد تا ما را برای افشاگری‌های خودمان آماده کند. ما صحبت می‌کنیم چون حس می‌کنیم شنونده ما به هیچ مفهوم خشک و رسمی از «عادی بودن» پایبند نیست. آن‌ها می‌فهمند که گرفتاری ذاتی گونه‌ی ماست و نیازی به عذرخواهی ندارد. آن‌ها از میزان شرمندگی‌ای که ممکن است احساس کنیم، آگاه هستند و تلویحاً می‌گویند که در وضعیت ما هیچ چیز شرم‌آوری نمی‌بینند - و می‌توانند ما را به طور کامل بپذیرند.

با کمال تاسف، محدودیتی در میزان شناختی که می‌توانیم به تنهایی نسبت به خودمان به دست آوریم، وجود دارد. زمانی که تنها تماشاچی خود هستیم، فاقد قدرت برای پیش رفتن هستیم. متوجه انعطاف‌ناپذیری یا کلیشه‌ای بودن ارزیابی‌های خود نمی‌شویم. ذهنمان را با ملال و انزجار به سکوت فرو می‌بریم. ما برای بازسازی یک تصویر وفادار و حیات‌بخش از خودمان، منتظر عشق دیگری هستیم.