گاهی اوقات در لحظات پرتنش، ممکن است یک بزرگسال به دیگری بگوید: "مثل بچه ها رفتار نکن" یا حتی "بزرگ شو!".

این عبارات صرفاً بی ادبی نیستند، هرچند شاید این وجهی از آنها باشد. نگاهی با اغماض به این سخنان، نشان دهنده اشاره به پدیده ای واقعی است که می تواند بدون اینکه متوجه شویم بر ما تأثیر بگذارد. در مواجهه با چالش های خاص، ممکن است به مرحله ای عقب تر از روند رشد خود بازگردیم. ما توانایی های بزرگسالانه خود را که با عقل، منطق، آرامش، استحکام، بردباری و دوراندیشی همراه هستند، کنار گذاشته و به سرعت به طیف رفتاری کودکانه ای شامل وحشت، خشم، ناامیدی، ترس و تسلیم پذیری فرو می افتیم.

بازگشت به رفتارهای "کودکانه" در بزرگسالان: نشانه هایی از آسیب های دوران کودکی

مواقع خاصی که باعث می شوند از رفتار بزرگسالانه به رفتار کودکانه سوق پیدا کنیم، به نوعی نقشه راهی برای درک آسیب های دوران کودکی ما تبدیل می شوند.  به طور کلی می توان گفت، هر زمان که در زمان حال با پویایی هایی مواجه می شویم که به طور کلیدی شبیه به رویدادهای بسیار طاقت فرسا (ترسناک، وحشتناک، غم انگیز) دوران کودکی ما هستند، به آن زمان و به آن کودک درون خود باز می گردیم. رویدادهایی که هرگز به ما نیاموختند که چگونه به طور بالغانه و با دلسوزی نسبت به خود با آنها روبرو شویم و مارا به شدت ترسانده و آشفته کرده بودند. به عبارت دیگر، زمانی که ناخودآگاه با انعکاسی از یک ترومای گذشته روبرو می شویم.

دلیل رفتار کودکانه ما در چنین مواقعی این است که آسیب های روحی، به طور انتخابی مانع از رشد کامل ما می شوند. بخشی از وجود ما در همان سنی که تraumatize (مورد آسیب روحی قرار گرفته) شده ایم، باقی می ماند. بنابراین، ممکن است از نظر فیزیکی 28 یا 72 ساله باشیم، اما در مواجهه با موقعیت های خاص و تحریک کننده، به طور کامل شبیه همان کودک 3 یا 5 ساله ترسیده، گیج و شرمسار آن زمان می شویم. ما تمام خشم، غم، وحشت و سردرگمی ای را که مدت ها پیش تجربه کرده ایم، با خود به چالش پیش رو می آوریم، با این حال به احتمال زیاد متوجه این موضوع نمی شویم و بنابراین قادر نخواهیم بود از بروز آن رفتارها جلوگیری کرده یا اطرافیان را از آشفتگی درونی خود آگاه کنیم. زنگ خطری در ذهن ما به صدا در نمی آید که اعلام کند: "حالا از 32 سالگی به 2 سالگی پسرفت کرده ای". این انتقال در یک لحظه رخ می دهد و تشخیص این تغییر و اتخاذ تدابیری برای کاهش آسیب، نیازمند سال ها درمان و کاوش درون است.

ردیابی ترومای دوران کودکی از طریق موقعیت های برانگیزاننده

برای حدس زدن ترومای اولیه خود، تنها کافی است تا به موقعیت هایی که رفتار کودکانه ما را برمی انگیزند نگاه دقیق داشته باشیم و از آنها به گذشته تعمیم دهیم. بیایید تصور کنیم که در مواجهه با یک افسر جدی در کنترل گذرنامه یا در حین بحث با همسایه ای که تهدید به اقدام قانونی می کند، به شدت آشفته می شویم. با حذف جزئیات خاص موقعیت، ممکن است بتوانیم ساختار اصلی [آن رویداد] را ببینیم و سپس سوالاتی را از خود بپرسیم: یک فرد قدرتمند در حال اتخاذ رفتاری زورگویانه نسبت به ماست. آیا این رفتار، خاطره ای را از گذشته در ذهن ما تداعی می کند؟ یا: ناگهان متهم به انجام یک کار "بد" می شویم که از آن بی اطلاع بودیم و عواقب آن جدی به نظر می رسد. آیا این به هیچ وجه برای ما آشنا به نظر می رسد؟

به تدریج خاطرات پدیدار می شوند. آن افسر جدی کنترل گذرنامه ممکن است با دقتی عجیب، با تصویری از پدری بسیار ترسناک برای ما همپوشانی داشته باشد. یا یک دعوای حقوقی ممکن است از نظر ماهیت روانشناختی، به نوعی قلدری وحشتناک در مدرسه که فرد متحمل شده است، اشاره داشته باشد.

رهایی از الگوهای رفتاری "کودکانه" با افزایش آگاهی

آغاز رهایی از علائم [پسرفت رفتاری]، از آگاهی بیشتر نسبت به بازگشت های خودکار به رفتارهای کودکانه ناشی می شود. هنگامی که با نوع خاصی از بحران مواجه می شویم، باید توجه کنیم که با چه سرعتی از طبقات بزرگسالی فرو می ریزیم و ده یا بیست یا حتی چهل سال به پایین، به زیرزمینِ رفتارهای کودکانه سقوط می کنیم. بخشی از وجود ما نیاز دارد تا بخش دیگر را نگه دارد، حفره ای را که رویداد محرک در ذهن ما ایجاد کرده است، ببیند و سپس اطمینان حاصل کند که با احتیاط از کنار شکاف عبور کرده و در گوشه ای امن از اتاق بنشینیم، در حالی که منتظر ترمیم آسیب توسط قوه عقلانه خود هستیم.

در چنین موقعیت هایی، نیاز داریم با آرامش و اقتدار یک والد که با فرزندش صحبت می کند، با خود حرف بزنیم: "این فرد، پدر ترسناک تو نیست، فقط یک کارمند اداری خسته کننده اداره مهاجرته و تو ده سال از او بزرگتری، به وکیل، دوستان و ذهنی توانمند دسترسی داری." یا: "این همسایه عمیقاً آزاردهنده است، اما تو دیگر هفت و نیم ساله نیستی و آنها نمی توانند تو را برای سه سال اذیت کنند، چون تو یک بزرگسال هستی با شریک زندگی، افرادی که تو را دوست دارند و از قدرت استدلال برخوردار هستی."

ما به قدری از خودبزرگ بینی کاذب می ترسیم که پذیرفتن این واقعیت گیج کننده برایمان دشوار است که در برخی زمینه ها، به طور واقعی می توانیم به یک نسخه جوان، ترسیده، وحشت زده و فاقد دوراندیشی از خودمان پسرفت کنیم. تنها با پذیرش این ریسک است که می توانیم شروع به مشاهده آسیب های درونی خود و واکنش های ناشی از تروما که هنوز به آنها تکیه می کنیم، کرده و سپس اقدامات مناسب‌تر و حمایتی‌تری را برای خود در نظر بگیریم.