مفهوم برانگیخته شدن (تریگر شدن) هسته مرکزی بحث در مورد تروما است و بر روی مفهومی بسیار مهم در زندگی روانشناختی قرار می‌گیرد – مفهومی که احترام، همدردی و توجه ما را می‌طلبد. برانگیخته شدن، در ساده‌ترین شکل خود، واکنش با ترس و خشم شدید به موقعیتی در زمان حال است که برای دیگران ممکن است بی‌نقص و بی‌اهمیت به نظر برسد. لحظه‌ای آرام هستیم، لحظه بعد به ناامیدی و وحشت پرتاب می‌شویم؛ تنها چند دقیقه پیش، آینده امیدوارکننده به نظر می‌رسید، اکنون فقط ویرانی و فاجعه پیش رو به نظر می‌رسد.

اکثر ما که از این دوره‌ها رنج می‌بریم، تمایل زیادی داریم تا بر آرامش و امید خود بیشتر مسلط باشیم. شاید دانستن چگونگی ترسیدن یا خشمگین شدن در مواقعی که شرایط واقعاً این را می‌طلبد، مهم باشد، اما – همانطور که فرد برانگیخته شده معمولاً پس از یک دوره احساس می‌کند – تجربه احساسات قدرتمندی که توسط آنچه پیش روی ماست تضمین نشده و به هیچ وجه منافع ما را پیش نمی‌برد، عمیقاً ضدبازده و به سادگی خسته‌کننده است.

رهایی از برانگیخته شدن‌های افراطی

راه خروج از برانگیخته شدن‌های غیرقابل کنترل، درک چگونگی عملکرد این مکانیزم است. ذهن زمانی برانگیخته می‌شود که باور کند در دنیای اطرافش، وضعیتی را تشخیص می‌دهد که از خاطره‌ای به شدت آسیب‌زا و خطرناک به نظر می‌رسد. محرک‌های ما راهنمای پنهانی ما به گذشته هستند؛ آن‌ها به ما در مورد چیزهایی می‌گویند که زمانی از آن‌ها بسیار می‌ترسیدیم. عنصر برانگیخته‌کننده مانند قطعه‌ای از یک پازل است که دقیقاً در یک پازل مشابه در گذشته جای می‌گیرد. ما اکنون توسط چیزی برانگیخته می‌شویم که آن زمان ما را ویران کرده بود.

حتی اگر چیز زیادی از گذشته خود به یاد نیاوریم، می‌توانیم با مهندسی معکوس محرک‌هایمان، تمام آنچه را که نیاز داریم بدانیم، استنتاج کنیم. اگر دائماً می‌ترسیم که طرد شویم و به سخره گرفته شویم، این موضوع – به شکلی - دقیقاً همان اتفاقی است که در مقطعی از زمان برای ما افتاده است. اگر وحشت داریم کسی بر ما غلبه کند و به «نه»های ما گوش ندهد، این تقریباً همان چیزی است که زمانی تجربه کرده‌ایم. ممکن است رابطه دقیق بین محرک و رویداد کاتالیزور همیشه به طور تحت‌اللفظی معادل نباشد، ممکن است در این مسیر کمی جابجایی وجود داشته باشد، اما با این حال، پیوند همچنان قوی خواهد بود. محرک، یک رویداد آسیب‌زا را در خود جای داده و آن را بازتاب می‌دهد.

بیایید فردی را تصور کنیم که با دیدن تصاویر افراد آشکارا جذاب و محبوب در رسانه‌های اجتماعی، برانگیخته شده و به ناامیدی و نفرت شدید از خود فرو می‌رود. به محض دیدن این تصاویر، شروع به تردید و نفرت از خود می‌کنند، به ناکافی بودن‌هایشان فکر کرده و همه دلایلی را به یاد می‌آورند که چرا محکوم به شکست و عدم‌دوست‌داشتنی شدن هستند.

محرک (تریگر) به طور کامل «هیچ چیز» نیست. در برخی شبکه‌های اجتماعی، رژه زیبایی افراد به طور کلی دلسرد کننده است. اما موضوع مورد بحث، شدت واکنشی است که ایجاد می‌شود. برای توضیح این موضوع، باید به گذشته نگاه کنیم. فرد برانگیخته می‌شود زیرا رویداد معاصر، به شکلی مخدوش، پنهان و ناخودآگاه، ماهیت یک پویایی عمیقاً آسیب‌زا در اوایل زندگی را در خود جای داده است. پویایی‌ای که عمدتاً ناشناخته و کاوش‌نشده باقی مانده است – و بدین وسیله قدرت عظیم و بی‌پایانی را بر قربانی اعمال می‌کند.

فرض کنیم این فرد مادری داشته که خواهر یا برادر کوچکتر و پرشورتر او را بیشتر دوست داشته و ظاهر او بخشی از دلایل بی‌توجهی هولناک و سردی عاطفی نسبت به او بوده است. در چنین شرایطی، به چیز زیادی نیاز نیست تا دوباره به همان مکان بازگردد. ما حیواناتی هستیم که برای تشخیص کوچکترین نشانه‌ای از خطرات گذشته در زمان حال برنامه‌ریزی شده‌ایم.

تراژدی برانگیخته شدن این است که متوجه تفاوت‌های بین آن زمان و اکنون نمی‌شود؛ تفاوت بین وحشت‌هایی که سال‌ها پیش متحمل شدیم و بی‌گناهی نسبی رویدادهای امروزی. تا آنجا که اتفاقات بد در حال حاضر رخ می‌دهند، برانگیخته شدن همچنین نمی‌تواند توضیح دهد که چگونه دیگر کودک نیستیم و بنابراین قادر هستیم با خلاقیت، قدرت و آرامش بیشتری نسبت به چهار یا ده سالگی به تهدیدهایی که پیش می‌آیند، پاسخ دهیم. حتی اگر اوضاع به همان بدی گذشته شود، گزینه‌های بسیار بیشتری نسبت به آن زمان داریم – و در نتیجه دلایل بیشتری برای احساس کم‌تری آشفتگی و آسیب‌پذیری.

برانگیخته شدن: از دست دادن قدرت تشخیص

برانگیخته شدن یعنی از دست دادن قدرت تشخیص‌مان. در اوج هیجان دیگر نمی‌توانیم بین الف و ب تمایز قائل شویم. الف آنقدر ترسناک است که هر چیزی بین الف تا ی، در اصل، الف دیگری است. نمی‌توانیم تشخیص دهیم که کسی به ما نمی‌گوید گناهکاریم، اینکه این موقعیت نشانه‌ای از نابودی نیست، اینکه مسخره‌مان نمی‌کنند، همکارمان به ما حمله نمی‌کند، توبیخ غیرقابل تحملی دریافت نکرده‌ایم، یا به ما نگفته‌اند که احمق یا هیولاییم. نمی‌توانیم بین کمی خسته به نظر رسیدن و اساساً غیرقابل قبول به نظر رسیدن، بین کاری که آن‌ها کرده‌اند و باعث زندانی شدنشان شده است و کاری که ما کرده‌ایم و هرگز کسی متوجه آن نخواهد شد، تمایز قائل شویم. گذشته‌مان آن‌قدر ما را برای سناریوهای هولناک آماده کرده است که توانایی نداریم آن‌ها را در هر قدمی دوباره پیدا نکنیم – مخصوصاً زمانی که کمی بی‌حوصله یا خسته هستیم.

با اینکه ممکن است تصور کنیم می‌خواهیم از محرک‌هایمان فرار کنیم، اما به دلیل حس اجباریِ آشنایی، به آن‌ها جذب هم می‌شویم. آرامش و اعتماد به نفس، حالت طبیعی ما نیستند؛ آن‌ها عادی به نظر نمی‌رسند و بنابراین به نوعی نگران‌کننده‌اند. ما می‌خواهیم پیش‌فرض‌های وحشتناک‌مان تأیید شوند. قرار دادن خود در محیط‌هایی که ممکن است در آن‌ها مسخره شویم، دنبال کردن داستان‌های رسوایی یا نابودی، یا دوست شدن با افرادی که دائماً در آستانه خراب کردن ما هستند، می‌تواند درست به نظر برسد. وقتی حال و هوایمان عجیب و غمگین است، ممکن است به همان وب سایتی برویم که ما را برانگیخته می‌کند یا با فردی که می‌دانیم ما را مضطرب می‌کند تماس بگیریم.

درمان برانگیخته شدن: عشق و درک گذشته

درمان برانگیخته شدن، عشق است. عشقی که به معنای صبورانه در آغوش گرفتن کسی و کمک کردن به او برای تمایز قائل شدن بین سیاه و سفید، وحشت و آرامش، بدی و خوبی است، درست مانند یک والد دلسوز و آرام‌بخش. درمان همچنین در یادگیری کار کردن به عقب از محرک‌های فعلی ما به سمت پویایی‌هایی نهفته است که زمانی آن‌ها را ایجاد کرده‌اند. به جای اینکه بیشتر نگران آینده باشیم، باید از خودمان یک سوال ساده بپرسیم: ترس من از آنچه اتفاق خواهد افتاد، چه چیزی به من در مورد آنچه اتفاق افتاده است، می‌گوید؟ چه سناریویی از گذشته‌ام در نگرانی‌ام نسبت به آینده نهفته است؟

غلبه بر محرک‌هایمان به معنای رسیدن به نقطه‌ای است که بتوانیم با تمام اعتماد به نفس و کنجکاوی هیجان‌زده‌ای که از همان ابتدا باید مال ما می‌بود، در زمان حال حرکت کنیم. و بلوغ را می‌توان اینگونه تعریف کرد: دانستن اینکه چه چیزی ما را برانگیخته می‌کند و چرا – و تعهد به فرو نشاندن واکنش‌های اولیه‌مان به خاطر کاوش صبورانه و درک گذشته.