ایده بنیادین پشت روان‌درمانی این است که ما تمایل داریم به دلیل عدم توانایی در تفکر شفاف در مورد مشکلات گذشته‌مان، به ویژه دوران کودکی، دچار ناخوشی‌های روانی شویم. حوادث آسیب‌زا دور از دسترس ذهن ما قفل شده‌اند و همچنان تأثیر نامتناسبی بر ما می‌گذارند، اما ما راهی برای مرور آن‌ها و رهایی از تأثیرات مخربشان نداریم.

زیگموند فروید، در آغازِ روان‌درمانی، متوجه شد که بسیاری از بیماران هنگام صحبت در مورد دوران کودکی‌شان، روایت‌هایی بیش از حد مرتب، بیش از حد عقلانی و بیش از حد دور از احساسات درونی حادثه را ارائه می‌دهند که عملاً هیچ فایده‌ای ندارد. فروید برای برانگیختن احساسات واقعی، دست به نوآوری رادیکالی زد: از بیمارانش خواست تا روی کاناپه دراز بکشند، چشمان خود را ببندند و وارد حالت رؤیایی شوند که او آن را «تداعی آزاد» نامید. او به زودی دریافت که این بیماران بسیار سریع‌تر از کسانی که بر نشستن روی صندلی اصرار داشتند، بهبود می‌یابند. در نتیجه، اکنون در سراسر جهان در اتاق‌های درمان، کاناپه وجود دارد – و دسترسی به گذشته برای بسیاری از ما بسیار آسان‌تر شده است.

سپس، در اوایل دهه ۱۹۹۰، روانشناسی آمریکایی به نام فرانسین شAPIرو (فرانسین شAPIرو)، مانند فروید، تحت تأثیر آسیب‌هایی قرار گرفت که در روان‌درمانی به دلیل تمایل ما به فکری کردن در مورد گذشته به جای زنده کردن دوباره آن ایجاد می‌شد. جالب اینکه، شAPIرو در حال گذراندن دوره‌ی دکتری ادبیات انگلیسی بود که توجه او را به تفاوت کلیدی بین روش‌های مقاله‌ی غیرداستانی و رمان جلب کرد.

در مقاله‌های غیرداستانی، نویسنده خلاصه‌ای مرتب از موقعیت‌ها و احساسات ارائه می‌دهد. آن‌ها ممکن است به ما بگویند که مادرشان اغلب «غمگین» و پدرشان «ترسناک» بوده‌اند. اما رمان‌نویسان کار بسیار متفاوتی انجام می‌دهند، آن‌ها «صحنه» ارائه می‌دهند. آن‌ها بیان نمی‌کنند، بلکه نشان می‌دهند. آن‌ها ما را به یک لحظه خاص می‌برند و به ما اجازه می‌دهند آن را از طریق حواس خود به طور زنده تجربه کنیم.

با در نظر گرفتن این تمایز، شAPIرو فکر می‌کرد آیا بیماران در روان‌درمانی می‌توانند به جای راویان صرفاً غیرداستانی دوران کودکی خود، به رمان‌نویس آن دوران تبدیل شوند؟ و در همین راستا بود که او به پدیده‌ای قابل توجه برخورد کرد.

زمانی که از ما خواسته می‌شود یک حرکت تکراری انجام دهیم - مانند ضربه زدن ملایم به زانوها یا سینه‌هایمان از چپ به راست یا نگاه کردن به انگشتی که چند اینچ از چشمان ما به پهلو حرکت می‌کند - ذهنیت عملی و روزمره ما اغلب به حالت آگاهی خلسه‌گونه و تأملی بیشتری تسلیم می‌شود (چیزی شبیه به زمانی که در یک واگن ساکت قطار در یک سفر طولانی هستیم و ردیف تیرهای تلفن را که از کنارمان می‌گذرند دنبال می‌کنیم). در این حالت، اگر از ما خواسته شود به صحنه‌ای از گذشته خود فکر کنیم، ممکن است بافت احساسی را به یاد بیاوریم که قبلاً از ما فرار می‌کرد؛ ما به جای مقاله‌نویس، بیشتر شبیه رمان‌نویس می‌شویم.

این حالت خاص، سنگ بنای چیزی شد که شAPIرو آن را درمان EMDR (درمان بازپایش و حساسیت‌زدایی از طریق حرکات چشم) نامید. درمانگر EMDR، کاملاً وفادار به درک بنیادی فروید در مورد نیاز به بازگرداندن صحنه‌های آسیب‌زا به آگاهی، از بیماران دعوت می‌کند تا به صحنه‌های کلیدی که آن‌ها را به فرد امروزی‌شان تبدیل کرده‌اند، بازگردند - صحنه‌هایی که اغلب با دشواری زیادی همراه هستند: اولین شب در خوابگاه شبانه‌روزی، روزی که مادرشان به آن‌ها در مورد طلاق گفت، لحظه‌ای که توسط یک غریبه تحقیر شدند. به آن‌ها کمک می‌شود تا در گذشته توقف کنند و آن را با تمام ابعادش تجربه کنند. بیمار ممکن است به شکلی گریه کند که سال‌ها – یا هرگز – تجربه نکرده است.

اما هدف این نیست که خودِ جوان‌تر را در یکی از سخت‌ترین لحظات زندگی‌اش رها کنیم، بلکه به او کمک کنیم تا راهی برای خروج از درد پیدا کند. بنابراین، یک درمانگر EMDR ممکن است پس از بازگشت به یک «صحنه» بنیادین، از بیمار بپرسد که دوست دارد به خودِ جوان‌ترش چه بگوید؛ شاید بخواهند او را آرام کنند، او را تشویق کنند که عصبانی باشد، به او کمک کنند که تمام تقصیرها را به گردن نگیرد. قبل از شروع یک جلسه سفر در زمان، درمانگر EMDR همچنین از بیمار می‌خواهد که هم فردی را که از او حمایت می‌کند و هم فردی را که عاقل است، شناسایی کند. سپس از این دو شخصیت خواسته می‌شود تا وارد یک صحنه‌ی آسیب‌زای اولیه شوند تا پایانی جدید و رستگارانه به آن ببخشند. ممکن است از یک شریک عاطفی امروزی خواسته شود تا کودکی را آرام کند؛ وینیکات، بودا یا افلاطون ممکن است چند کلمه‌ای به یک پدر عصبانی یا مادر گریان بگویند.

به این ترتیب، EMDR به ارزش‌های سنتی درمان احترام می‌گذارد: احساساتی را که دور نگه داشته شده‌اند، به سطح آگاهی می‌آورد و ما را از طریق درک عمیق‌تر اسرار گذشته از نفوذ آن رها می‌کند. اما این روش مزیت دیگری نیز دارد و آن امکان برقراری مجدد ارتباط با گذشته‌ی ما از طریق صحنه‌هایی غنی از حس به‌جای خلاصه‌های تحلیلی است. به این ترتیب، با آشکار شدن، درک شدن و به درستی به خاک سپرده شدن لحظات شکل‌دهنده‌ی ما، جهان می‌تواند کمتر سرکوبگر و ترسناک شود.