یکی از اصول کلی سلامت روان این است که هر چه کمتر بتوانیم احساسات خود را بیان کنیم، بیشتر ناخوش می‌شویم. وقتی مجبوریم خشم، غم یا ترس خود را خفه کنیم، علائم ثانویه ای مانند بی خوابی، بدبینی، تلخی و سوء هاضمه در ما ایجاد می شود، درست همانطور که روحیه ما با پیدا کردن راهی برای ابراز بیرونی دردهایمان سبک می شود و افق دیدمان گسترش می یابد.

با این حال، مشکل اغلب مربوط به موقعیت است. ممکن است در تئوری برای گفتن و احساس کردن انواع چیزها آماده باشیم، اما شرایط بیرونی ما ممکن است با ابراز آزادانه احساسات بسیار ناسازگار باشد. شاید کسی که می‌خواهیم چیزی به او بگوییم مرده باشد یا به همان اندازه دردناک، حواس‌پرت، شکننده یا ترسناک باشد.

نامه هایی که هرگز فرستاده نمی شوند: بخشش به خود از طریق نوشتن

یکی از اصول کلی سلامت روان این است که هرچه کمتر بتوانیم احساسات خود را بیان کنیم، بیشتر ناخوش می شویم. زمانی که مجبور به خفه کردن خشم، غم یا ترس خود می شویم، درست همانطور که روحیه ما با ابراز بیرونی دردهایمان سبک می شود و افق دیدمان گسترش می یابد، علائم ثانویه ای مانند بی خوابی، بدبینی، تلخی و سوء هاضمه در ما ایجاد می شود.

با این حال، مشکل اغلب مربوط به موقعیت است. ممکن است در تئوری آماده ی گفتن و احساس کردن انواع چیزها باشیم، اما شرایط بیرونی ما با ابراز آزادانه ی احساسات بسیار ناسازگار باشد. شاید کسی که می خواهیم چیزی به او بگوییم مرده باشد یا به همان اندازه دردناک، حواس پرت، شکننده یا ترسناک باشد.

در اینجا اشتباه می کنیم که تصور کنیم اصلا فایده ای در صحبت کردن وجود ندارد - و بر اساس این تصور، احساسات خود را خفه می کنیم و به خودمان آسیب بیشتری می زنیم. اما این کار باعث می شود یک ویژگی غیرمنتظره ی روان ما را از دست بدهیم.

در بسیاری از موقعیت ها، آنطور که ممکن است فکر کنیم، مهمترین چیز این نیست که فردی که نیاز به صحبت با او داریم بتواند حرف های ما را بشنود؛ بلکه مهم این است که ما به هر شکلی، فرصت مناسبی برای گفتن آن ها داشته باشیم. گاهی اوقات، فریاد زدن احساساتمان روی ساحلی خلوت، روی یک بالش بزرگ یا یک صندلی خالی، بیشتر از تلاش برای گفتگوی طولانی با یک والدِ قلدر یا یک معشوقه ی نفهم، سودمند است.

بهترین تکنیک در این راستا ممکن است نوشتن نامه ای باشد که هرگز آن را ارسال نکنیم (چه به این دلیل که فرد مورد نظر دیگر زنده نیست و چه به این دلیل که هیچ انتظاری نداریم حرف هایمان حتی تا حدودی درک شوند). نظم و انضباطِ نوشتن نامه، احساسات سردرگم و پراکنده ی ما را منظم و متمرکز می کند و هوش ما را مجبور می کند داستانمان را به شیوه ای منظم و منطقی و با در نظر گرفتن احساساتمان بیان کنیم. همانطور که می نویسیم، چیزی که ممکن بود یک گریه ی بدون کلام باشد، به چیزی قابل درک، معقول، برانگیزاننده ی همدردی و تاثیرگذار تبدیل می شود. از "آنقدر ازت متنفرم که..." یا "چرا چرا چرا" به مرور کامل احساساتمان، چرایی رنج کشیدنمان و میراث این آسیب می رسیم. ما می توانیم به وکیل بالغی تبدیل شویم که در دادگاهی با حضور بزرگسالان، از طرف کودکی ترسیده یا سردرگم دفاع می کند.

می توانیم مخاطب غایب خود را وارد جزئیات داستانی کنیم که آن ها وجودش را انکار کرده اند و شاید تمام تلاششان را برای ساکت کردن آن به کار برده اند. به خودمان فرصتی می دهیم تا در نظر خودمان مشروع و به حق به نظر برسیم. متوجه می شویم که مخاطب واقعی که تمام مدت به آن نیاز داشتیم، خودمان بوده ایم.

زمانی که فکر می کنیم تنها راه رهایی، ابراز احساسات در حضور فیزیکی فردی است که به ما آسیب زده، رنج غیرضروری را تحمل می کنیم. خوشبختانه آزادی ما بسیار فراتر از این است، زیرا مهمترین و کلیدی ترین شکاک که باید او را متقاعد کنیم و کل داستانمان را برایش تعریف کنیم، همیشه خودمان هستیم.